بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه شنبه ها با موری | صفحه ۶۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه شنبه ها با موری

بریده‌هایی از کتاب سه شنبه ها با موری

۴٫۲
(۴۳۱)
- «مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
Mahsa Bi
«آیا تا به حال برایت از کشمکش دو قطب متضاد حرف زده‌ام؟» - «کشمکش دو قطب متضاد؟» - «زندگی مجموعه‌ای از کشمکش‌های متضاد است. گاهی وقت‌ها دلت می‌خواد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام بدی. از چیزی ناراحتی اما می‌دونی که نباید باشی، یه وقت‌هایی فقط به فکر منافع خودت هستی، درحالیکه می‌دونی نباید باشی. کشمکش‌های متضاد مثل کشیدن یک استیک می‌مونه. همهٔ ما جایی در این میان زندگی می‌کنیم.» می‌گویم به یک مسابقه کشتی شباهت دارد.
Mahsa Bi
موری ناگهان به حرف آمد: «می‌دونی میچ، مرگ تنها یه غصه با خودش داره. اما زندگی به دور از خوشبختی چیز دیگه‌ایه. خیلی از کسانی که به دیدن من می‌آیند شاد و خوشبخت نیستند.»
Mahsa Bi
موری پرسید: «کسی رو پیدا کردی که حرف دلت رو باهاش بزنی؟ آیا حاضری بدون هیچ توقعی به جامعه‌ات خدمت کنی؟ آیا با خودت در صلح و آرامش هستی؟ آیا می‌تونی تا اون‌جا که می‌تونی همون کسی باشی که باید باشی؟»
Mahsa Bi
دربارهٔ زندگی در سایهٔ مرگ جملات زیبا و قصار می‌نوشت: «آنچه را می‌توانی انجام دهی و آنچه را نمی‌توانی انجام دهی همه را بپذیر»؛ «بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، بدون آنکه آن را انکار کنید»؛ «یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید.»
Mahsa Bi
«پرسید نگران این نیستم که پس از مرگ فراموش بشم؟» - «خب؟ نگرانی؟» - «فکر نمی‌کنم که فراموش بشم. دوستان زیادی دارم که با من از نزدیک دوستی صمیمانه داشته‌اند. حتی بعد از مرگ هم، عشق، تو رو زنده نگه می‌داره.» - «شاعرانه به نظر می‌رسه.» موری خندید. «شاید. اما میچ، با این‌همه صحبتی که ما با هم می‌کنیم، وقتی به خانه‌ات برمی‌گردی، هرگز اتفاق افتاده که صدام رو دوباره بشنوی؟ توی هواپیما؟ توی خونت که تنها هستی؟ شاید هم توی ماشینت که داری رانندگی می‌کنی؟» جواب دادم: «آره شده.» - «با این حساب بعد از مرگم مرا فراموش نخواهی کرد. هر وقت به یاد صدای من بیفتی، من اون‌جا حاضر خواهم بود.» - «به یاد صدات می‌مونم.» - «و اگه دلت خواست می‌تونی کمی گریه کنی. اشکالی نداره.»
maryam
«آیا تا به حال برایت از کشمکش دو قطب متضاد حرف زده‌ام؟» - «کشمکش دو قطب متضاد؟» - «زندگی مجموعه‌ای از کشمکش‌های متضاد است. گاهی وقت‌ها دلت می‌خواد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام بدی. از چیزی ناراحتی اما می‌دونی که نباید باشی، یه وقت‌هایی فقط به فکر منافع خودت هستی، درحالیکه می‌دونی نباید باشی. کشمکش‌های متضاد مثل کشیدن یک استیک می‌مونه. همهٔ ما جایی در این میان زندگی می‌کنیم.» می‌گویم به یک مسابقه کشتی شباهت دارد. - «مسابقه کشتی؟» بعد می‌خندد. «بله، می‌تونی زندگی رو به این هم تشبیه کنی.» می‌پرسم: «حالا چه چیزی برنده می‌شود؟» - «چه چیزی برنده می‌شود؟» با دندان‌های کج و نامنظمش به من لبخندی می‌زند و می‌گوید: «عشق برنده می‌شود، همیشه عشق برنده است.»
zeinab
داستان دربارهٔ موج کوچکی در آب‌های اقیانوس است. دوران خوشی رو می‌گذرونه. از باد و از هوای تازه و پاک لذت می‌بره، تا اینکه چشمش به موج‌های دیگه می‌افته که جلوتر از او به ساحل می‌کوبند و از بین می‌روند. موج می‌گوید: «آه خدای من، چه وحشتناک. ببین چه سرنوشتی در انتظارمه!» بعد موج دیگه‌ای از راه می‌رسه. موج اولی رو می‌بینه که غمگین به نظر می‌رسه بهش می‌گه: «چرا این قدر غمگینی؟» موج اولی می‌گوید: «متوجه نیستی، همهٔ ما از بین می‌ریم. همهٔ ما موج‌ها قرار است که نابود بشیم. وحشتناک نیست؟» موج دومی می‌گوید: «نه. متوجه نیستی. تو موج نیستی، تو قطره‌ای از این اقیانوس هستی.
مونونوکه
خیلی ساده و معمولی بود. کمی ناامید شده بودم. با خود فکر کرده بودم ممکن است بگوید به ایتالیا سفر می‌کردم تا با رئیس جمهور آن کشور ناهار بخورم،
مونونوکه
«مرگ یک امر طبیعیه. علت اینکه ما اونو وحشتناک جلوه می‌دیم اینه که خودمون رو بخشی از طبیعت نمی‌دانیم. فکر می‌کنیم چون انسان هستیم، پس از طبیعت فراتر هستیم.» موری به گیاه بامیه لبخند زد. «اما نیستیم. هر چیزی متولد بشود می‌میرد.»
مونونوکه
«هر جامعه‌ای مشکلات خودش رو داره. به نظر من راه کنار اومدن با مشکلات، فرار کردن از اون‌ها نیست. باید فرهنگتون رو خودتون بسازید. ببین، بدون توجه به اینکه کجا زندگی می‌کنیم، بزرگ‌ترین اشکال ما انسان‌ها اینه که بینش وسیعی نداریم. نمی‌بینیم که به کجا می‌تونیم برسیم. باید به توانمندی‌هامون توجه کنیم. سعی کنیم به هرچی که می‌تونیم و استعدادش رو داریم برسیم.»
مونونوکه
«می‌خواهی ذره ذره محو و نابود شوی یا از روزهای باقی مانده بهترین استفاده را ببری؟» او از خودش این سوال را پرسیده بود. نه، او محو و نابود شدن را نمی‌خواست، اما از مردن هم احساس شرمندگی نمی‌کرد، بلکه مرگ، پروژهٔ پایانی او بود. مگر نه اینکه همه یک روز می‌میرند، پس چرا او بهترین بهره را از آن نبرد؟ می‌توانستند او را مورد بررسی قرار دهند. روی من مطالعه کنید، به مرگ تدریجی‌ام خوب نگاه کنید، ببینید چه اتفاقی می‌افتد. با من یاد بگیرید. موری تصمیم گرفته از میان پل مرگ و زندگی عبور کند و سفرش را برای دیگران روایت کند.
الهام
مسائل بزرگ‌تر یعنی این که چطور فکر کنی و چه ارزش‌هایی رو انتخاب کنی، این‌ها چیزهایی هستند که خودت باید انتخاب کنی. نمی‌تونی به کسی و حتی جامعه اجازه بدی که چنین کاری برات انجام بده.
مونونوکه
داشتن دوست خیلی خوبه. اما دوستان تو نمی‌تونن وقتی از شدت سرفه خوابت نمی‌بره، تمام شب رو در کنارت باقی بمونن.»
مونونوکه
اگه می‌خوای برای اشخاص در رده‌های بالاتر تظاهر به داشتن کنی بهتره فراموش کنی، آن‌ها به هر صورت به تو به دیده حقارت نگاه می‌کنند. برای افراد واقع در رده‌های پایین هم تظاهر به بزرگی نکن. تنها به حالت غبطه می‌خورند. جاه و مقام تو رو به جایی نمی‌رساند
مونونوکه
این مردم به قدری عطش عشق دارند که حاضرند به جای آن‌چه گیرشون نمیاد هر چیز دیگه‌ای رو قبول کنند. اون‌ها مادیات رو در آغوش می‌کشند. اما بی‌فایده است، نمی‌تونن جای خالی عشق رو با مادیات پر کنن. جای خالی آرامش، محبت و رفاقت، با مادیات پر نمی‌شه. پول جایگزین محبت نیست. قدرت هم جایگزین محبت و عشق نیست.
مونونوکه
همهٔ ما به شکلی مشتاق بازگشت به اون دوران هستیم، همه می‌خواهیم به روزگاری برگردیم که از ما مراقبت می‌کردند، به ما عشق می‌ورزیدند و به ما توجه بی‌قید و شرط می‌کردند.
مونونوکه
قبیله‌ای در شمال آمریکا زندگی می‌کند که مردمش معتقدند همهٔ موجودات روی زمین، نمونهٔ کوچکی از خود دارند که در وجودشان مشغول زندگی کردن هستند. به طور مثال یک گوزن، در درون خود گوزن کوچکی دارد و یک انسان هم دارای یک انسان کوچک در درون خود است. وقتی جسم بزرگ می‌میرد، جسم کوچک زنده باقی می‌ماند. این جسم کوچک می‌تواند به درون موجود تازه تولد یافته‌ای برود، این امکان هم وجود دارد که بخواهد به نقطه‌ای در آسمان برود و آن‌جا درون یک روح عظیم از جنس مونث استراحت کند. روح کوچکی که به آسمان رفته، آن‌قدر آن‌جا باقی می‌ماند تا این که ماه او را به زمین بازگرداند. می‌گویند گاهی ماه به قدری با روح‌های تازه مشغول می‌شود که از آسمان ناپدید می‌گردد. به همین دلیل است که بعضی شب‌ها، آسمان بدون ماه است. اما سرانجام ماه هرجا باشد بر می‌گردد. همان‌طور که ما دوباره بر می‌گردیم.
مونونوکه
گاه آنچه را می‌بینی باور نمی‌کنی. مجبوری آنچه را که احساس می‌کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم می‌توانی به آن‌ها اعتماد کنی، حتی وقتی در تاریکی هستی، حتی وقتی سقوط می‌کنی.
Reza
«فرهنگ ما آن‌طور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمی‌کند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
Reza

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان