بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه شنبه ها با موری | صفحه ۵۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه شنبه ها با موری

بریده‌هایی از کتاب سه شنبه ها با موری

۴٫۲
(۴۳۱)
«یکدیگر را دوست بدارید یا اینکه بمیرید.»
...!
اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری.
...!
«همه می‌دونند که روزی می‌میرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور می‌کردیم، رفتارمون رو تغییر می‌دادیم.»
...!
یک معلم در جاودانگی تو اثر می‌گذارد؛ و هرگز نمی‌توانی بگویی که این تاثیر چه وقت پایان می‌پذیرد. هنری آدامز
...!
ما همگی به شدت درگیر مسائلی مثل شغل، خانواده، پول، پرداخت قسط، ماشین مدل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و غیره هستیم و خودمون رو درگیر هزاران کار کوچک کرده‌ایم. فقط به این دلیل که روزگارمان بگذرد. هیچ‌وقت یاد نگرفته‌ایم که لحظه‌ای عقب بایستیم، به زندگی نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که واقعا زندگی در همین چیزها خلاصه می‌شود؟ همین است؟ آیا در این میان چیزی گم نکرده‌ایم؟
...!
گاه آنچه را می‌بینی باور نمی‌کنی. مجبوری آنچه را که احساس می‌کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم می‌توانی به آن‌ها اعتماد کنی، حتی وقتی در تاریکی هستی، حتی وقتی سقوط می‌کنی.
...!
ما فکر می‌کنیم که ظرفیت عشق رو نداریم، فکر می‌کنیم اگر عشق رو به وجودمان راه بدیم، بیش از اندازه احساساتی می‌شویم، شخص خردمندی به اسم لوین چقدر قشنگ گفته که عشق، تنها کار عقلانی و منطقی است.»
...!
مرگ، حتما پیوند دهندهٔ قلب‌هاست، همان وسیله‌ای که اشک آدم را درمی‌آورد و سبب می‌شود تا غریبه‌ها برای هم اشک بریزند.
...!
پزشکان به موری گفته بودند که از عمر او بیش از دو سال باقی نمانده است، اما او می‌دانست که این زمان از این هم کمتر است. استاد پیر من تصمیمش را گرفته بود، همان لحظه که از مطب پزشک بیرون آمد، درحالیکه احساس می‌کرد شمشیری بالای سرش گرفته‌اند گفت: «می‌خواهی ذره ذره محو و نابود شوی یا از روزهای باقی مانده بهترین استفاده را ببری؟» او از خودش این سوال را پرسیده بود.
philobiblic
آیا وقت آن نرسیده بود که دنیا متوقف شود؟ مگر مردم نمی‌دانند که چه بلایی سر من آمده است؟ اما دنیا متوقف نمی‌شد، کوچک‌ترین توجهی هم به او نداشت.
philobiblic
«زندگی مجموعه‌ای از کشمکش‌های متضاد است. گاهی وقت‌ها دلت می‌خواد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام بدی. از چیزی ناراحتی اما می‌دونی که نباید باشی، یه وقت‌هایی فقط به فکر منافع خودت هستی، درحالیکه می‌دونی نباید باشی. کشمکش‌های متضاد مثل کشیدن یک استیک می‌مونه. همهٔ ما جایی در این میان زندگی می‌کنیم.»
...!
فرهنگ ما به گونه‌ای نیست که در مردم احساس خوشبختی ایجاد کند. فرهنگ ما درس‌های غلط به ما می‌دهد. باید اونقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که اگر این فرهنگ را نمی‌پسندی ازش حمایت نکنی و خودت فرهنگی جدید بسازی. اغلب مردم این کار رو انجام نمی‌دهند. اونا به مراتب غمگین‌تر از من هستند
...!
می‌دونی میچ، مرگ تنها یه غصه با خودش داره. اما زندگی به دور از خوشبختی چیز دیگه‌ایه.
...!
«آنچه را می‌توانی انجام دهی و آنچه را نمی‌توانی انجام دهی همه را بپذیر»؛ «بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، بدون آنکه آن را انکار کنید»؛ «یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید.»
...!
از اینکه داشتم به چهل سالگی می‌رسیدم، حالتی نگران داشتم. به یک فراموش‌کار تبدیل می‌شدم. دلم نمی‌خواست حرفی از سنم بزنم. اما موری دیدگاه متفاوتی از پیر شدن داشت. «این‌همه تأکید به جوانی، من یکی باورش ندارم. گوش کن، خوب می‌دونم که جوانی تا چه اندازه می‌تونه سخت و دشوار باشه. پس به من نگو که جوانی دورهٔ شکوهمندیه. چه جوان‌هایی که به من مراجعه می‌کردند، آن‌ها هرکدام در اندوه رنجی به سر می‌بردند، با همه چیز در تضاد بودند و زندگی‌شان ناخوشایند بود، اونقدر بد که می‌خواستند خودشون رو بُکشند و راحت بشن. علاوه بر همه این گرفتاری‌ها، جوان‌ها عاقل نیستند. آن‌ها از زندگی اطلاع چندانی ندارند. چطور می‌شه زندگی کرد، وقتی ندونی اطرافت چی می‌گذره؟ همه می‌خوان از تو سوء استفاده کنند، تشویقت می‌کنن که این عطر رو بخری یا اون لباس رو بپوشی تا زیباتر و جذاب‌تر به نظر بیای، و تو هم حرفشون رو باور می‌کنی. واقعا احمقانه است.»
غوطہ‌ور🪐🌱🌊
آیا وقت آن نرسیده بود که دنیا متوقف شود؟ مگر مردم نمی‌دانند که چه بلایی سر من آمده است؟ اما دنیا متوقف نمی‌شد، کوچک‌ترین توجهی هم به او نداشت.
f.y
«یکدیگر را دوست بدارید یا اینکه بمیرید.»
f.y
«چطور می‌شه برای مردن آماده شد؟» - «باید کار بودایی‌ها رو بکنی. تصور کن هر روز پرنده‌ای بر شانه‌ات می‌نشینه و می‌پرسه: ««آیا امروز همان روز است؟ آیا آماده شده‌ای؟ آیا همهٔ آن کارهایی را که انجام می‌دهی ضروری هستند؟ آیا همان کسی هستی که باید باشی؟»
f.y
«فرهنگ ما آن‌طور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمی‌کند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
f.y
می‌پرسم: «حالا چه چیزی برنده می‌شود؟» - «چه چیزی برنده می‌شود؟» با دندان‌های کج و نامنظمش به من لبخندی می‌زند و می‌گوید: «عشق برنده می‌شود، همیشه عشق برنده است.»
غوطہ‌ور🪐🌱🌊

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان