بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۲
(۴۲۷)
همهٔ ما شروع یکسانی مثل تولد و پایان مشابهی مثل مرگ داریم
داریوش
«هر جامعهای مشکلات خودش رو داره. به نظر من راه کنار اومدن با مشکلات، فرار کردن از اونها نیست. باید فرهنگتون رو خودتون بسازید. ببین، بدون توجه به اینکه کجا زندگی میکنیم، بزرگترین اشکال ما انسانها اینه که بینش وسیعی نداریم. نمیبینیم که به کجا میتونیم برسیم. باید به توانمندیهامون توجه کنیم. سعی کنیم به هرچی که میتونیم و استعدادش رو داریم برسیم.»
داریوش
«آدمها تنها وقتی تهدید بشن بدجنس میشوند، و این کاریه که فرهنگ با ما میکنه. کاری که اقتصاد با ما میکنه. حتی کسانی هم که شغل خوبی دارن هم در فرهنگ ما تهدید میشوند، چون نگران از دست دادن کارشان هستند. و وقتی تهدید بشن، تنها به مصالح خودشون فکر میکنن. پول براشون حکم همه چیز رو پیدا میکنه. این بخشی از فرهنگ ماست.»
داریوش
اگه به همسرت احترام نگذاری، به دردسر میافتی. اگه ندونی چطور باهاش به سازش و تفاهم برسی، با مشکل روبهرو میشی. اگه نتونی آشکارا دربارهٔ روابطت با او حرف بزنی، مشکل پیدا میکنی. و بالاخره داشتن ارزشهای مشترک هم اهمیت داره، اگه ارزشهای مشترک نداشته باشید، با مشکل روبهرو میشوید. ارزشهایتان باید مشترک باشد.
داریوش
موری گفت: «من برای نسل شما متأسفم. توی فرهنگ ما، رسیدن به روابط زناشویی به خاطر این مهمه که فرهنگ ما این نیاز رو برآورده نمیکنه. اما بچههای بیچارهٔ امروزی یا بیش از اندازه خودخواه هستند که تن به یک رابطهٔ عاشقانه نمیدهند و یا با عجله ازدواج میکنند و شش ماه بعد هم طلاق میگیرند. نمیدونند از همسرشون چه انتظاری باید داشته باشند. خودشون رو هم نمیشناسند. نمیدونند کی هستن. با این حساب از کجا بدونن که با کی ازدواج میکنن؟ خیلی غمانگیزه. داشتن همسر خیلی مهمه. به خصوص وقتی به حال و روز من میرسی به اهمیت همسر و داشتن یه عزیز بیشتر پی میبری. البته داشتن دوست خیلی خوبه. اما دوستان تو نمیتونن وقتی از شدت سرفه خوابت نمیبره، تمام شب رو در کنارت باقی بمونن.»
داریوش
«به هر گلی که نگاه میکنم چهره تو را میبینم و
چشمانت را در ستارههای در فضا،
این اندیشهٔ توست،
عشق من...»
داریوش
موری گفت: «میدونی میچ، اشکال اینه که همه عجله دارند. مردم به مفهومی در زندگیشون نرسیدن، به همین دلیل همیشه شتاب دارند که آن را بیابند. به فکر ماشین نو، خونه نو و شغل تازه هستند. بعد میبینند که اینها تهی و بیمعنا هستند. برای همین به دویدن ادامه میدهند.»
داریوش
اگه میخوای برای اشخاص در ردههای بالاتر تظاهر به داشتن کنی بهتره فراموش کنی، آنها به هر صورت به تو به دیده حقارت نگاه میکنند. برای افراد واقع در ردههای پایین هم تظاهر به بزرگی نکن. تنها به حالت غبطه میخورند. جاه و مقام تو رو به جایی نمیرساند.
داریوش
خودت رو وقف جامعهٔ اطرافت بکن. وقتت را صرف کاری کن که به زندگیت معنا و هدف بده
داریوش
«سرنوشت در برابر بسیاری از افراد سر تسلیم فرود میآورد،
این خود انسان است که خودش را به خطر میاندازد.»
داریوش
اما اگر پیر شدن تا این اندازه خوبه، چرا مردم همیشه میگن کاش هنوز جوون بودیم. کسی رو ندیدم که بگه کاش شصت و پنج ساله بودم.»
درحالیکه لبخند میزد، گفت: «میدونی این نشانهٔ چیه؟ زندگی ناموفق. زندگی بدون معنی و مفهوم. چون اگه به معنی و مفهوم برسی، دیگه دلت نمیخواد که به عقب برگردی، فقط میخوای به جلو بری. میخوای بیشتر ببینی، کارهای بیشتری بکنی. نمیتونی تا شصت و پنج سالگی صبر کنی. گوش کن، چیزی هست که تو و جوانترها باید بدونید. اگر همیشه با پیر شدن درگیر باشید، همیشه ناراضی خواهید بود، چون پیر شدن اتفاقیه که در هر صورت میافتد
داریوش
«یکدیگر را دوست بدارید یا اینکه بمیرید. جالبه، نه؟ حرف کاملاً درستیه. بدون عشق، شبیه پرندگان بال و پر شکسته میشیم.»
داریوش
گاه آنچه را میبینی باور نمیکنی. مجبوری آنچه را که احساس میکنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم میتوانی به آنها اعتماد کنی، حتی وقتی در تاریکی هستی، حتی وقتی سقوط میکنی.
داریوش
«میدونی میچ، مرگ تنها یه غصه با خودش داره. اما زندگی به دور از خوشبختی چیز دیگهایه. خیلی از کسانی که به دیدن من میآیند شاد و خوشبخت نیستند.»
- «چرا؟»
- «برای اینکه فرهنگ ما به گونهای نیست که در مردم احساس خوشبختی ایجاد کند. فرهنگ ما درسهای غلط به ما میدهد. باید اونقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که اگر این فرهنگ را نمیپسندی ازش حمایت نکنی و خودت فرهنگی جدید بسازی. اغلب مردم این کار رو انجام نمیدهند. اونا به مراتب غمگینتر از من هستند، غمگینتر از من که حتی در این شرایطی به سر میبرم. ممکنه که من در حال مرگ باشم، اما سرشار از مهر و عشق هستم، اطرافم پر از آدمهایی است که به من لطف دارند. چند نفر را سراغ داری که مدعی چنین کاری باشند؟»
داریوش
«بذار دربارهٔ فرهنگ توضیحی بدم. منظورم این نیست که به همهٔ قوانین جامعه بیاعتنایی کنی. مثلاً قرار نیست که در کوچه و خیابون برهنه بگردم. منظورم این نیست که از چراغ قرمز رد بشم. اینها مسائل جزئی هستند که میتونیم اونا رو رعایت کنیم. اما مسائل بزرگتر یعنی این که چطور فکر کنی و چه ارزشهایی رو انتخاب کنی، اینها چیزهایی هستند که خودت باید انتخاب کنی. نمیتونی به کسی و حتی جامعه اجازه بدی که چنین کاری برات انجام بده
Hessam Shahbazi
چشماش را میبندد و لبخندی میزند.
«میدونی چیه وقتی مردم، تو حرف بزن. من گوش میدهم.»
hamtaf
«در شروع زندگی که نوزاد هستیم، برای بقای زندگی خود به دیگران نیاز داریم. درسته؟ و در پایان زندگی، وقتی به حال و روز من میرسی، باز هم برای بقای خود، محتاج دیگران میشیم. درسته؟»
و در ادامه حرفش را زیر لب ادامه داد: «حالا یه راز؟ بین این دو مرحله بازهم به دیگران احتیاج داریم؟»
hamtaf
موری گفت: «هر جامعهای مشکلات خودش رو داره. به نظر من راه کنار اومدن با مشکلات، فرار کردن از اونها نیست. باید فرهنگتون رو خودتون بسازید. ببین، بدون توجه به اینکه کجا زندگی میکنیم، بزرگترین اشکال ما انسانها اینه که بینش وسیعی نداریم. نمیبینیم که به کجا میتونیم برسیم. باید به توانمندیهامون توجه کنیم. سعی کنیم به هرچی که میتونیم و استعدادش رو داریم برسیم.»
hamtaf
ازدواج. تقریباً هر که را میشناختم با ازدواجش مشکل داشت. برای بعضیها ازدواج کردن مسئله بود و برای بعضیهای دیگر، تمام شدنش. به نظر میرسید که هم نسلهای من همگی با این مسئله مشکل داشتند
hamtaf
«خب. داستان دربارهٔ موج کوچکی در آبهای اقیانوس است. دوران خوشی رو میگذرونه. از باد و از هوای تازه و پاک لذت میبره، تا اینکه چشمش به موجهای دیگه میافته که جلوتر از او به ساحل میکوبند و از بین میروند.
موج میگوید: «آه خدای من، چه وحشتناک. ببین چه سرنوشتی در انتظارمه!»
بعد موج دیگهای از راه میرسه. موج اولی رو میبینه که غمگین به نظر میرسه بهش میگه: «چرا این قدر غمگینی؟»
موج اولی میگوید: «متوجه نیستی، همهٔ ما از بین میریم. همهٔ ما موجها قرار است که نابود بشیم. وحشتناک نیست؟»
موج دومی میگوید: «نه. متوجه نیستی. تو موج نیستی، تو قطرهای از این اقیانوس هستی.»
Rasta (:
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان