بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه شنبه ها با موری | صفحه ۴۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه شنبه ها با موری

بریده‌هایی از کتاب سه شنبه ها با موری

۴٫۲
(۴۲۷)
به یاد جملاتی افتادم که موری هنگام ماقات‌هایمان می‌گفت: «فرهنگ ما آن‌طور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمی‌کند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
کاربر ۲۸۶۱۷۸۴
«فرهنگ ما آن‌طور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمی‌کند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
Z _poryan
وقتی مرا در آغوش می‌گیرد، به طرز عجیبی احساس غریبی پیدا می‌کنم، انگار که من از او پیرتر هستم، انگار من پدر و او کودک من است.
Ala Mohagheghzadeh
نمی‌خواستم او را فراموش کنم. شاید هم نمی‌خواستم که او مرا فراموش کند.
Ala Mohagheghzadeh
«بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، بدون آنکه آن را انکار کنید»؛
yasna
می‌خواستم مثل دایی‌ام پیش از این که بمیرم، غرق در شادی و خوشی شوم، هر چند می‌دانستم که سرانجام مرگ تقدیر همه است.
yasna
ناگهان احساس کردم که زمان بیش از همیشه ارزشمند است و باید نهایت استفاده را از آن ببرم.
yasna
تاریخی را مشخص کرد و در بعدازظهر سرد یک روز یکشنبه با جمعی از دوستان و بستگانش در منزل قرار گذاشت تا با حضور او مراسم تشییع جنازهٔ زنده برگزار کنند. هرکس حرفش را زد
yasna
موری تصمیم گرفته بود ثابت کند که مردن به معنی بی‌فایده شدن نیست.
yasna
«می‌خواهی ذره ذره محو و نابود شوی یا از روزهای باقی مانده بهترین استفاده را ببری؟»
yasna
اگر استاد موری شوارتز در زندگی فقط یک جمله به من آموخته باشد، آن جمله این است: «در زندگی چیزی به نام خیلی دیر شده وجود ندارد.» او خودش تا لحظهٔ آخر زندگی‌اش مرتب در حال تغییر بود.
حلماء
دوست دارم با آن آدم حرف بزنم. دوست دارم به او بگویم مراقب اشتباهاتی که مرتکب می‌شوی، باش. دلم می‌خواهد به او بگویم کمی دیدت را بازتر کن، فریب ارزش‌های قلابی را نخور؛ زمانی که کسانی که دوستت دارند حرف می‌زنند، به آن‌ها گوش بده، فکر کن این آخرین باری است که با آن‌ها حرف می‌زنی.
حلماء
موری می‌گفت: «وقتی با کسی هستی، باید حضور داشته باشی. میچ، وقتی با تو هستم، سعی می‌کنم همهٔ حواسم با تو باشد. دربارهٔ مطلب هفتهٔ گذشته حرف نمی‌زنم. به فکر جمعهٔ آینده هم نیستم. به برنامهٔ جدید با کاپل هم فکر نمی‌کنم، برایم مهم نیست کدوم دارو رو مصرف می‌کنم. وقتی دارم با تو حرف می‌زنم، فقط به تو فکر می‌کنم.»
حلماء
پیر شدن فقط فرسوده شدن نیست، بلکه رشد کردن هم هست. چیزی بیشتر از نزدیک‌تر شدن به مرگ است. همه‌اش جنبهٔ منفی نیست، جنبهٔ مثبت هم داره. می‌فهمی که باید بمیری و با این علم بهتر زندگی می‌کنی.»
حلماء
- «میچ، تو این‌طوری فکر می‌کنی. اما دل کندن و انقطاع به این معنی نیست که نگذاری تجربه‌ای به درونت نفوذ کنه. بلکه بر عکس، اجازه می‌دی تا عمیقاً به درونت نفوذ پیدا کنه. فقط این‌طوریه که به دل کندن می‌رسی.»
حلماء
- «می‌دونی، حقیقت این‌جاست که اگه واقعا به پرنده‌ای که روی شانه‌ات نشسته فکر کنی، و باور کنی که هر لحظه ممکنه بمیری، به این اندازه جاه طلبی نمی‌کنی و دنبال آرزوهای دور نمی‌روی.»
حلماء
موری آه کشید: «برای اینکه بدونی چطور باید زندگی کرد، باید چگونه مردن رو یاد بگیری.»
حلماء
موری ادامه داد: «به این دلیل که اغلب ما خواب هستیم و طوری به این سو و آن سو حرکت می‌کنیم که انگار داریم در خواب راه می‌رویم. ما دنیا رو اون‌طور که باید تجربه نمی‌کنیم، چون نیمه‌خواب هستیم، کارهایی می‌کنیم که فکر می‌کنیم باید انجام بدیم.» - «و روبه‌رو شدن با مرگ باعث تغییر تمام این‌ها می‌شود؟» - «آه بله. همهٔ تعلقات رو دور می‌ریزی و فقط به ضروریات می‌پردازی. وقتی بدونی داری می‌میری، جور دیگه‌ای به چیزها نگاه می‌کنی.»
حلماء
موری گفت: «می‌دونی میچ، حقیقت اینه که اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری.» من هم سرم را تکان دادم. در ادامه گفت: «یه بار دیگه تکرار می‌کنم، اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری.»
حلماء
موری گفت: «می‌دونی، وحشتناکه وقتی می‌بینی بدنت ذره ذره آب میشه و چیزی ازش باقی نمی‌مونه، اما یه جورایی جالب هم هست، چون بهت فرصت خداحافظی میده.» سپس لبخندی زد. «همه این قدر خوشبخت نیستند.»
حلماء

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان