بریدههایی از کتاب دختری که اسمش را دوست نداشت
۴٫۴
(۶۸)
او هم از آن به بعد دیگر کرم به خانه نیاورد و به لاکپشتها فقط علف میداد. یک چیز دیگر هم اینکه برای سِفت شدن لاکشان به آنها قرص کلسیم میخوراند. چون اگر لاک آنها سالم و محکم نباشد، نمیتوانند از خودشان مراقبت کنند. چه کسی میداند؟ شاید آدمها هم اینطورند؛ لاک ندارند اما لازم است در برابر سختیهای زندگی قوی باشند.
به همان اندازه که حیوانات را دوست داشت، به ورزش هم علاقهمند بود. به خصوص بسکتبال و والیبال. فوتبال را هم دوست داشت. همه میگفتند: «فوتبال که مال دخترها نیست!» اما او در اتاقش آلبومی داشت که کارتهای فوتبالیستها را در آن جمع میکرد. او بهتر از همهٔ پسرهای کلاس میدانست که کدام بازیکن چند تا گل زده و کدام تیم چند بار برنده شده است.
💕Adrien💕
حیواناتی که خیلی دوستشان داشت، اینها بودند: گربهها، سگها، بزها، اسبها و سنجابهای راهراه. هرچند تا آن زمان در زندگیاش حتی یک بار هم سنجابی را از نزدیک ندیده بود. اما خب، آنها را دوست داشت. روی دیوارهای اتاقش پر بود از تصاویر سنجابهای راهراه.
از وقتی که بچهٔ کوچکی بود، دلش میخواست گربهای داشته باشد، یا سگی، بزی، اسبی. اما مادرش، هایالخانم، هر بار میگفت: «نه، نمیشه، امکان نداره. گربه موهاش میریزه، حساسیت پیدا میکنم، سگ پارس میکنه، بز سروصدا راه میندازه، همسایهها اذیت میشن. واسه اسب هم که اصلاً جا نداریم دخترم.»
«اما مامانجون، من میخوام یه حیوون داشته باشم تا بهش غذا بدم.»
💕Adrien💕
درخت مقدس دوستداشتنی
پس از گشتوگذار در سرزمین افسانهها، حکایتها و داستانها، بازگشت به مدرسه حس خیلی عجیبی دارد. الان همهچیز در چشمم متفاوت دیده میشود. چون من عوض شدهام. یعنی بدون اینکه خودم بفهمم، عوض شدهام.
دیگر به خاطر چیزهایی که قبلاً ناراحت میشدم، ناراحت نمیشوم و به خاطر شوخیهایی که عصبانی میشدم، عصبانی نمیشوم. میدانم که جای دیگری در دنیا وجود دارد: سرزمینی که قشنگتر از اینجاست...
درسهایم را میخوانم، زمان بیشتری را با دوستانم میگذرانم و تا دلت بخواهد، مطالعه میکنم. میدانم وقتی که من در اینجا یک رمان میخوانم، یا در ذهنم خیالات رنگووارنگ میسازم یا شعر و قصه مینویسم، در قارهٔ هشتم یک درخت میروید، یک گل شکفته میشود، یک رودخانهٔ خشکیده پر از آب میشود و یک پرنده آواز میخواند.
حتی اگر کسی اینها را باور نکند، من ایمان دارم که چنین چیزی ممکن است.
شمعدانیگل (دختری که اسمش را دوست دارد!)
💜
عاشق کتاب خواندن، موزیک گوش کردن، فیلم دیدن، نقاشی، توپبازی، طناببازی و پختن کیک شکلاتی بود.
عارفه
گاهی فهماندن یک مسئلهٔ کوچک به بزرگترها کار بسیار سختی است.
ملیکا بشیری خوشرفتار
«نه، دارین اشتباه میکنین. اگه با اولین مشکل عقبنشینی کنین، هیچوقت نمیتونین پیشرفت کنین! تو زندگی هیچ کارِ بدون مشکلی وجود نداره.»
اما به حرفهای اژدها گوش نکردند.
Black
اگه با اولین مشکل عقبنشینی کنین، هیچوقت نمیتونین پیشرفت کنین! تو زندگی هیچ کارِ بدون مشکلی وجود نداره.»
Book worm
«بعضی وقتها که نمیدانی یک نفر چه میگوید، به خاطر این نیست که او حرف نمیزند؛ بلکه به این دلیل است که تو نمیشنوی!»
کاربر ۱۴۲۳۸۲۰
اگر کُره را ببیند چه...؟
Black
شمعدانیگل نمیتوانست معنی این رفتارها را بفهمد. چقدر عجیبند آدمبزرگها!
Black
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
قیمت:
۶۱,۰۰۰
تومان