جهان خوب بود، چون او در آن بود.
n re
میتوانستم تا ابد به او نگاه کنم.
n re
قبلاً قوی بودم اما حالا ضعیفام.
n re
گویی زخمها نیاز به توجه داشتند.
Márma
سکوت یهجور روکش محافظه در مقابل درد.
کاربر ۴۹۶۱۳۷۴
«مواد دوست تو نیستند و اینکه آدمها باید دوست تو باشند.»
Shirin Mardani
به پایین، به ناخنهایش، نگاه میکند. «شرارتی رو که میتونی تغییر بِدی نپذیر.»
Waver
مکث میکند. بعد میگوید: «کمی مهربونتر از چیزی باش که باید باشی.»
Waver
اگر میخواهی جایی زندگی کنی که مردم از موش نمیترسند، باید زندگی در قصرها را ترک کنی.
شهرزاد قصه گو :)
مهم نیست چه اتفاقی میافتد وقتی به دانشگاه میرویم، پیر میشویم، برای خودمان زندگی میسازیم؛ مهم نیست من و گت باهم هستیم یا نه. مهم نیست کجا میرویم، ما همیشه میتوانیم بالای سقف کودلداون بهردیف بنشینیم و به دریا خیره شویم.
این جزیره مال ماست. اینجا، بهشکلی، ما برای همیشه جوانایم.
عرفان رجبی
خدا را باور نداشت و بااینحال هنوز آرزو داشت که خدا به او کمک کند.
hoda
برای افراد سنوسالدار در خانوادهی من، مامان، خالهها، پدربزرگ، جمعآوری اشیای زیبا یکی از هدفهای زندگی است. هرکس با بیشترین وسایل بمیرد برنده است.
برندهی چه چیزی؟ دوست دارم اینرا بدانم.
Smrldo
به من گفتند حالم خوب میشود.
نخواهم مرد.
فقط درد زیادی میکشم.
Smrldo
سکوت یهجور روکش محافظه در مقابل درد.
Gray
«میفهمی کیدی؟ سکوت یهجور روکش محافظه در مقابل درد.»
کاربر ۴۷۱۸۷۶۵
لمسکردن او آشناست و ناآشنا.
ما قبلاً اینجا بودهایم.
و همچنین هیچوقت اینجا نبودهایم.
برای لحظهای،
یا برای دقایقی،
شاید هم، برای ساعتها.
Disturbed
ما نباید شرارتی را که میتوانیم تغییر بدهیم بپذیریم.
eroda
علیرغم همهچیز، ما بهشتمان را نجات ندادیم. برای همیشه از بین رفته است، اگر زمانی وجود داشت. پاکی آنرا از دست دادیم، پاکی روزهایی پیش از آنکه وسعت خشم خالهها را بدانیم، پیش از مرگ مادربزرگ و زوال پدربزرگ.
zohreh
دیگر خدا را باور نداشت و بااینحال هنوز آرزو داشت که خدا به او کمک کند.
zohreh
«به شما و نبودنتان فکر میکنم امروز. امیدوارم حالتان خوب باشد.»
zohreh