بریدههایی از کتاب زمانی که همصحبت فریدا بودم
۴٫۳
(۲۰)
دیگران فقط یه نقش کمرنگ توی زندگی تو دارن. اما خودت مهمترین نقش رو توی زندگیت داری. اون فریدایی که لباس آزتک پوشیده، هم تویی و هم مادرته. چون بهنظر میرسه از نیمهٔ اون قلبه که داره خون به تن هر دو فریدا میرسه. بعد هم...»
پرید توی حرفم: «تو چیزهایی رو میگی که انگار خودم هم ناخواسته بهشون فکر کرده بودم. یا ته ذهنم بودن.»
دنبالهٔ حرفم را گرفتم: «بعد هم اینکه تو شاید مستقلترین آدمی هستی که توی زندگیم دیدم.
sourina
. یادت باشه... آدمها هر اشتباهی هم کرده باشن، مستحق بخشش هستن. و این رو هم بدون که دیهگو و خواهرت تنها کسانی هستن که در نهایت برات میمونن.»
sourina
اما شما کارهاتون خیلی خالصه. اونقدر خالص و واقعیه که هرکس با دیدنش میخواد بدونه توی زندگی شما چه خبر بوده.»
sourina
زن با هیکل تنومندش از جا بلند شد و دو دستش را به میز تکیه داد: «یکی دیگه از کارهای شما مردم سفید که نمیفهممش اینه که حاضرین جنایت بکنین، اما بهش نزدیک نباشین.»
sourina
رو به بونوئل گفت: «میدونی بدتر از مرگ چیه؟ اینکه مجبور باشی به تعبیر سرخپوستها دوباره برگردی به این دنیا. میخوام ترتیبی بدم بعد از مرگم دیگه هیچوقت بدنم نتونه به این دنیا برگرده.»
sourina
بونوئل با افسردگی نالید: «جنگ تموم شد فریدا، و همهچی به نفع فاشیستها و دیکتاتورها تموم شد.»
فریدا گفت: «خب معلومه. همیشه وقتی شیر تو شیر میشه، اوضاع به نفع دیکتاتورها تموم میشه.
sourina
اما وقتی شروع به حرفزدن کردیم، متوجه شدم پشت آن ظاهر ترسناک، روح یک گنجشک لانه کرده.
sourina
تازه یادم افتاد چقدر گرسنه هستم. هیجان سفر باعث شده بود یادم برود چیزی به نام شکم هم وجود دارد و این شکم گاهی باید سیر شود.
sourina
با طمأنینه برگشت سمتم و گفت: «وقتی آدمها بهت اعتماد میکنن، بدون که دیگه بزرگ شدی. حتی اگه بهت بگن بچه! یادت باشه تو حالا یه مرد کاملی. درضمن یادت باشه شغل تو اینجا چیه.»
sourina
کمکم مکزیکوسیتی هم داره میشه مرکز اروپاییهای ترسویی که مثل من از جنگ فرار کردهن تا یه گوشهٔ امن برای خودشون داشته باشن.»
sourina
«بهشت رو کسی برای مردم نمیسازه فریدا. مردم باید خودشون بهشت خودشون رو بسازن.
sourina
دایی سکوت کرد و لبخندبرلب رفت توی فکر. معلوم بود فکرکردن به خاطرات خوشایند، او را حسابی غرق شادی کرده. شادیای که اندکی حسرت در آن موج میزد
sourina
مینا پرسید: «همسفرهاتون کیها بودن؟» دایی کمی فکر کرد و گفت: «خیلیها. البته توی کشتی همه هنرمند نبودن. فقط چند تایی. بقیه کسانی بودن که بهخاطر دینشون یا نژادشون یا فعالیتهایی که کرده بودن، داشتن از دست نازیها فرار میکردن. آخه نازیها تقریباً به همهچی گیر میدادن. حتی به لباسپوشیدن و اَداواطوار آدمها. فقط دنبال بهانه بودن که یه اتهامی به آدم بزنن.
sourina
دایی گفت: «یادت باشه بچهجون، آدمها هرچی بیرحمتر باشن، بیشتر میترسن. بعد هم اینکه پیکاسو اون روزها خیلی مشهور بود.
sourina
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۲۹,۵۰۰
تومان