نفرت، جنون، و شاید ــ که میداند ــ عشق او را به این کار وا داشته بود...
بلاتریکس لسترنج
«بابای تو اهل هیچ فرقهای نبود. نه عرق میخورد، نه سیگار میکشید، نه حشیش، نه شیره. بابای تو فقط آه میکشید. اونقدر آه کشید تا دِق کرد و مُرد.»
سیّد جواد
چه کسی میتواند فکرش را بکند که کبوترِ نر وقتی عاشق جفتش شد زمینگیر میشود؟ یعنی بدجوری عاشق میشود. کبوترِ نر بعد از اولین جفتگیری با ماده، عاشقش میشود و دیگر نمیتواند از آن دل بکند.
طوری که اگر از آغُل بیاوریدش بیرون فکر فرار به سرش نمیزند. فکر کنم توی عشقوعاشقی وضعشان از آدمها بهتر باشد.
سیّد جواد
پابند یک چیزهایی باید بود تو زندگی. حالیته؟
سیّد جواد
سختیِ زندگی امانش را بریده بود، ولی جز تحمل کاری نمیکرد. راضی به قضاوقدر نبود، ولی باهاش هم نمیجنگید. گیرِ زندگی افتاده بود و زندگی هم حالش را جا آورده بود.
سیّد جواد
آدم میتونه یکدفعه دیوونه بشه، ولی نمیتونه یکدفعه عاقل بشه.»
MisSSis
دلشادخانم میگفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا بهش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم میبخشید خندههای بلند و از تهِ دلش بود.
naqme
«شنیدهم تو بچهٔ درسخونی هستی. خوبه که درسخونی. درس خوندن مثل غذای رو اجاقه. نتیجهش بعدن معلوم میشه.»
Sajjad
زنها از او بدشان میآمد، به اینخاطر که خوشگل بود و مردها برعکس خوششان میآمد.
سیّد جواد
بعد یاد حرف خالهپری افتادم که میگفت شجاعت را مثل عضله باید وَرزَش داد تا ورزیده شود. میگفت شجاعت مثل موجود زنده است که احتیاج به توجه و مراقبت دارد. احتیاج به خوراک دارد. همینجوری کسی بیخودی جگردار نمیشود.
Mahboob