یک کپه کاهو و دو عدد گوجهی ریز که در منو از آن بهعنوان سالاد یاد شده بود.
._.
من در بیهدفبودن بهطور غیرقابلانتظاری خوب هستم.
SaNaZ
من از ترس به خودم ریدم.»
..
بدترین قسمت ماجرا، چیزی که باعث میشود بخواهم سرم را به دیوار بکوبم، این است که: همیشه تجربهی دستدوم را بیشتر دوست دارم، چون تصاویرش برایم دلپذیرتر است و نمایی تأثیرگذارتر دارد. آنطور که زوایههای دوربین و موسیقی متن فیلمها احساسات مرا تحتکنترل دارند، برای من، هیچچیز واقعی دیگر نمیتواند اینگونه باشد. نمیدانم از این منظر، اصلاً انسان هستیم یا نه. ماهایی که مثل هم با تلویزیون و سینما و حالا با اینترنت بزرگ شدهایم. وقتی به ما خیانت میشود، میدانیم که چه باید بگوییم. وقتی عشقمان در ما میمیرد، میدانیم چه باید بگوییم. همهی ما مثل یک فیلمنامهی از قبل تعیینشده درحال بازی هستیم.
i._.shayan
پدرم گذاشت و رفت و مادر لاغر و دردکشیدهام چاق و شاد شد، نسبتاً چاق و بسیار شاد، انگار که همیشه همینطور بوده است.
n re
همه یک دختر مرده را دوست خواهند داشت.
SaNaZ
خیلی از مردم از داشتن این موهبت محروم هستند: اینکه بدانند چه زمانی دهانشان را ببندند.
SaNaZ
اینکه به شریک زندگیتان بخندید بسیار خطرناک است.
.
هیچکدام از ما هدیههایمان را دوست نداشتیم. هرکدام از ما چیزهایی را که هدیه داده بودیم بیشتر دوست داشتیم. چه پایان غافلگیرکنندهای!
.
خواب مثل یک گربه میمانَد: تنها وقتی بهسراغتان میآید که محلش نگذارید.
b.i