دیدم که هر روز حدیثکساء، دعای عهد و زیارت عاشورا را میخواند. زمستانها داخل اتاقی که بخاری نداشت سجادهاش را پهن میکرد. میترسیدم سرما بخورد. میگفتم: «مامانجون، قربونت برم، اینجا سرده!» میگفت: «اتفاقاً اینجا خوبه.» میخواست خوابش نبرد و سست نشود.
F313
له میزدیم برای زیارت حضرت معصومه (س)
أبوٰمُخلــــِـــٰـــصْ
در کتابها خواندیم حاجاحمد زیاد میرفته زیارت حضرت معصومه (س) و بر خواندن زیارت حضرت فاطمه (س) و حدیثکساء مداومت داشته
F313
«اگه عکس شهید جلوی چشمت باشه، دیگه ازش خجالت میکشی هر کاری انجام بدی!»
امالبنین
رفت توی خودش. نشست متنی نوشت. اسمش را گذاشته بود «توبهنامه». فردا شب از آقای خلیلی اجازه گرفت جلوی جمع عذرخواهی کند. با حرفهایش اشک همه را درآورد.
باران
میگفت: «اینجا سرِ کارم گذاشتن، جنگی نیست، دعا کن بتونم برم خط مقدم.» گفتم: «محسن! شهید صیاد بالاشهرِ تهران شهادت اومد سراغش، دعا میکنم انشاءالله شهادت سراغ تو هم بیاد.»
هانیه سادات
اصرار میکرد کتاب سقای آب و ادب را بخوانم.
هانیه سادات
بهش گفتم: «از حضرت زینب بخواه که زنجیرهای پای ما رو هم باز کنه.» گفت «میگم حاجی، ولی زنجیر پات رو باید مادرت باز کنه.»
hunter
میان این خوشحالی و بالاپریدنها، محسن گوشهای ایستاده بود و تسبیح میچرخاند. صدایش زدم: «مرد حسابی! همه با دُمشون گردو میشکنن، تو چرا هیچ حسی نداری؟!» بیتفاوت گفت: «من کاری نکردم که بخوام ذوق کنم! همهٔ اینها کار خدا بود؛ من دارم شکرش رو بهجا میارم که ما رو قابل دونست بهدست ما انجام بشه.»
erfan
آدم باید ستارههاش برای خدا زیاد باشه، ستاره سر شونه میاد و میره
F313