بریدههایی از کتاب وقتی که او رفت
۴٫۱
(۹۹)
آرزو داشت میتوانست دو چمدان بزرگش را جمع کند و با خودش خداحافظی کند، برای خودش زندگی خوبی آرزو کند، به خاطر همهٔ خاطرات از خودش ممنون باشد، یکبار دیگر دوستانه به خودش نگاهی بیندازد، لحظهای درنگ کند و بعد در را بهآرامی پشتسرش ببندد، با سری برافراشته و خورشید صبحگاهی با نشاط به بالای سرش بتابد و یک آیندهٔ روشن و تازه منتظرش باشد. او باید این کار را در یک لحظه انجام بدهد، واقعاً باید اینکار را بکند.
n re
یه روز یاد میگیری که چطوری به دنیا نگاه کنی، یه روزی هم از اینکه معنایی براش پیدا کنی دست برمیدار
Mana
من اینجایم، یک لحظهٔ فوقالعاده، فقط به من نگاه کن، میتوانی باور کنی چقدر دوستداشتنی هستم؟
Yasaman Mozhdehbakhsh
مردم سعی میکنن تصور کنن که مثلاً یه هدف خیلی مهم دارن، یه راز مخفی دارن، که همه چیز خیلی بامعنیه. اما اینطوری نیست. همهمون یه مشت دغلکاریم. همه اینجاییم تا دغلکاری کنیم. یه مشت کلاهبردار احمق بیاهمیت. مجبور نیستیم شاد باشیم. مجبور نیستیم طبیعی باشیم. حتی مجبور نیستیم زنده باشیم. نه تا وقتیکه بخوایم. تا جاییکه به کسی آسیب نرسونیم میتونیم هر کاری که دلمون میخواد، بکنیم.
غزل
وقتی به سن من برسی خیلی چیزها هست که دلت میخواد داشته باشی که میبینی دیگران به اون چیزا دست پیدا کردن، ولی تو فقط بهشون فکر میکنی. مطمئناً با خودت میگی خُب، شاید نوبت من باشه. اونوقت میبینی که همه چیز توی افق ناپدید میشه. اونوقت هیچی باقی نمیمونه برات. هیچی، هیچی
n re
آرزو داشت میتوانست دو چمدان بزرگش را جمع کند و با خودش خداحافظی کند، برای خودش زندگی خوبی آرزو کند، به خاطر همهٔ خاطرات از خودش ممنون باشد، یکبار دیگر دوستانه به خودش نگاهی بیندازد، لحظهای درنگ کند و بعد در را بهآرامی پشتسرش ببندد، با سری برافراشته و خورشید صبحگاهی با نشاط به بالای سرش بتابد و یک آیندهٔ روشن و تازه منتظرش باشد. او باید این کار را در یک لحظه انجام بدهد، واقعاً باید اینکار را بکند.
n re
اینطور بود که یکباره همهٔ زندگیاش را کامل دید: مجموعهای از بوهای بد و مسئولیتهای ناخوشایند، نگرانیهای کوچک و صورتحسابها و قبضهای پرداختنشده.
n re
مجبور نیستیم شاد باشیم. مجبور نیستیم طبیعی باشیم. حتی مجبور نیستیم زنده باشیم. نه تا وقتیکه بخوایم. تا جاییکه به کسی آسیب نرسونیم میتونیم هر کاری که دلمون میخواد، بکنیم
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
به هر حال من مانده بودم. با زیبایی کمتر، هوش کمتر، با یک خواهر که مرده بود و چهار برادر وحشتناک و پدر و مادری که بیشتر از اینکه عشق بورزند قضاوت میکردند.
میرالماسی
قبل از اون، توی فریزر زیرزمینم بود.
black butler
نق زدن میتواند گاهی خستهکننده باشد. ممکن است که باعث شود عقلت را از دست بدهی... و بینتیجه هم باشد. هر بار با بیتوجهی راه اشتباهی را انتخاب کنی، سردرگم میشوی و در راهی قرار میگیری که نمیتوانی مسیر برگشتت را پیدا کنی.
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
آشپزی تنها برای خوب کردن حال کسی که میخورد خوب نیست، بلکه حال کسی را هم که آشپزی میکند خوب میکند.
Aa
«فقط... وقتی موضوع دربارهٔ دوست داشتن و اینا باشه شک دارم. میتونم چیزایی رو حس کنم، اما هیچوقت نمیتونم به زبان بیارم. و چیزی رو میخوام اما در عین حال نمیخوام. من...»
«دیرباوری؟»
hamtaf
حجم
۲۷۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۷۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
تومان