بریدههایی از کتاب بیمار خاموش
۴٫۴
(۱۶۲۷)
«فقط ترسوها به کسی که عاشقشان باشد، خیانت میکنند
sahar1370326
این یک حقیقت است. یک مرد هیچ وقت زن مورد علاقهاش را ترک نمیکند.
اگر دوستش داشته باشد.
sahar1370326
عشقی که صداقت نداشته باشد، اسمش عشق نیست.»
sahar1370326
روزی که به این نتیجه برسم که این ماده فایدهای روی زندگیام ندارد، شاید آن وقت بتوانم به راحتی کنارش بگذارم.
حق با روت بود. وقتی کتی را دیدم و عاشقش شدم، ماری جوآنا برایم کمرنگ شد. خیلی عاشق شده بودم و دیگر لازم نبود که چیزی حس خوب را در من القا کند. اینکه کتی سیگار نمیکشید هم کمک بیشتری به من کرد. به نظرش نشئهها سستعنصر و تنبل بودند و زندگیشان به کندی پیش میرفت. شما انتخابش میکنید و شش روز بعد اوست که به شما میگوید: «اوچچچچ.»
sahar1370326
احساسات بیان نشده هیچ وقت از بین نمیروند. فقط به شکل زنده مدفون میشوند و یک روز به شیوهای زشتتر سر برمیآورند.
sahar1370326
احساسات بیان نشده هیچ وقت از بین نمیروند. فقط به شکل زنده مدفون میشوند و یک روز به شیوهای زشتتر سر برمیآورند.
اورسولا
احساسات بیان نشده هیچ وقت از بین نمیروند. فقط به شکل زنده مدفون میشوند و یک روز به شیوهای زشتتر سر برمیآورند.
اورسولا
در خلوتم از خدا تشکر کردم که چنین شادی غیرمنتظره و بیشتر از استحقاقم را به من بخشیده است. حالا همه چیز را واضح میدیدم و هدف بزرگتر خدا را درک میکردم. خدا در دوران کودکی و زمانی که حس میکردم خیلی تنها و وحشتزدهام، مرا به حال خود وانگذاشته بود. او همیشه کتی را در آستینش مخفی کرده و منتظر بود که مثل جادوگری زبردست او را برایم خلق کند.
بابت هر ثانیهای که با هم میگذراندیم احساس قدردانی و شادمانی میکردم. میدانستم که چهقدر خوش شانسم و چه بخت شگفتانگیزی بابت این عشق دارم. بختی بسیار کمیاب. دیگران اینچنین خوشبخت نیستند.
اورسولا
کارِ کتی بود. او دعوت من به زندگی بود و انگار مرا با دستهایش گرفته و نگه میداشت.
اینها را خوب به یاد دارم و این عشق است.
اورسولا
گر با کسی حرف بزنی و او جوابت را ندهد و در بحث تو شرکت نکند، خیلی زود حضورش را از یاد میبری. آلیسیا خیلی سریع در پس زمینهها ذوب و نامرئی شد.
اورسولا
ما از بخشهای مختلفی ساخته شدهایم. از چیزهای خوب و بد. یک ذهن سالم این تعادل نداشتنها را تحمل میکند و در یک زمان بخشهای بد و خوب را با تردستی کنترل میکند. بیماری روانی دقیقاً به معنای ناتوانی در این نوع تلفیق است و در نتیجه تماسمان را با بخشهای غیرقابل پذیرش خود از دست میدهیم.
اورسولا
دیگر نسبت به جنون حسی معمولی پیدا کرده بودم. البته جنون دیگران، نه جنون خودم. من عقیده دارم که همهٔ ما دیوانه هستیم و فقط روش دیوانگیمان با هم فرق دارد.
اورسولا
آن موقع این را نمیدانستم، اما دیگر دیر شده بود. من پدرم را در باطنم و در اعماق ناخودآگاهم مدفون کرده بودم. مهم نبود که چهقدر دور شدهام. او همه جا با من بود. همیشه یک گروه شرور و بیرحم از خشم و اضطراب تعقیبم میکردند و با صدای او فریاد میزدند که من بیارزشم و باید از خودم خجالت بکشم.
اورسولا
یکی از سختترین چیزها این است که در بیشتر موارد وقتی نیاز به دوست داشته شدن داریم، این اتفاق نمیافتد. احساس وحشتناکی است. درد ناشی از دوست نداشته شدن.»
آلیوشا
فکر میکنم آنچه مرا میترساند، ناشناختههاست. دوست دارم بدانم که قرار است به کجا بروم.
parisa_mid books
او داشت گم میشد.
و من میخواستم دوباره او را پیدا کنم
parisa_mid books
نمیخواستم بمیرم. نه هنوز. نه فعلاً که زندگی نکرده بودم.
parisa_mid books
وقتی چیزی را به نام بخوانید، شما را وامیدارد که بایستید و تمامش را ببینید یا سر درآورید که چه اهمیتی دارد. شما روی واژه متمرکز میشوید که ریزترین بخش و درواقع نوک کوه یخی است.
parisa_mid books
حقیقت این بود. من گابریل را نکشتم. او مرا کشت.
من فقط ماشه را کشیدم.
سبزَک
نوشتن یک جور آزادسازی است. یک جور تخلیه که میتوانی با آن خودت را شرح دهی. به نظرم چیزی مثل درمان.
غزل
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان