![کتاب بیمار خاموش اثر الکس مایکلیدیس کتاب بیمار خاموش اثر الکس مایکلیدیس](https://img.taaghche.com/frontCover/61770.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب بیمار خاموش
۴٫۴
(۱۵۲۵)
من و مامان آدم برفی درست کردیم. آگاهانه یا ناخودآگاه او را به شکل پدر ساختیم تا ارباب غایب را نشان دهیم. من بابا صدایش میکردم. با آن شکم بزرگ و دو چشم تورفتهٔ سیاه و ابروی کج و عبوسش که روی هم ظاهری جدی به او میداد. ما توهممان را با دادن دستکشها، کلاه و چتر بابا به او کامل کردیم و با خشونت به او گلوله برفی زدیم و مثل بچههای تخس خندیدیم.
Mary
به چند دلیل این موضوع میتواند ترسناک باشد. چه کسی میداند که ما در آن سرزمین از یاد رفته از چه ناراحتیهایی رنج بردهایم و تحت چه سوءاستفادههایی قرار گرفتهایم؟ شخصیت ما حتی بدون دانستن این موضوعها شکل گرفته است.
Mary
دونالد وینیکوت، روانتحلیلگر معروف گفته: «چیزی به اسم کودک وجود ندارد و شخصیت ما در انزوا شکل نمیگیرد. بلکه از ارتباط با دیگران حاصل میشود. از طریق نیروهای دیده نشده و ازیادرفتهای به نام والدین.»
Mary
به عنوان یک انسان، در طول نخستین سالهای زندگی در سرزمینی پیش از خاطره زندگی کردهایم. دوست داشتیم که خودمان را به عنوان کسی ببینیم که از این مِه اولیه بیرون آمده و شخصیتش شکل گرفته است. مثل آفرودیت که از کف دریا درآمد و کامل شد. البته با تحقیقات بیشمار دربارهٔ رشد مغز میدانیم که حقیقت این نیست. ما با مغز نیمه کامل به دنیا آمدهایم که بیشتر به تودهٔ گلی خاک رس میماند تا یک تودهٔ آسمانی.
Mary
انگیزهٔ واقعیام خودخواهی محض بود. میخواستم به خودم کمک کنم. و عقیده داشتم همهٔ افرادی که در مرکز سلامت روانی کار میکنند، همین انگیزه را دارند. ما به سمت این حرفه کشیده شده بودیم، چون آسیب دیده بودیم و میخواستیم از این درسها برای التیام خودمان بهره ببریم.
Mary
کسی که برای دیدن، چشم و برای شنیدن، گوش دارد، شاید خودش را متقاعد کند که هیچ چیز فناپذیری نمیتواند رازی داشته باشد. اگر لبانش خاموشند، با نوک انگشتانش حرف میزند و راز نگفته از هر روزنهاش سر به بیرون میزند.
زیگموند فروید، مقدمهای بر روانتحلیلگری
Mary
هدف از درمان، اصلاح گذشته نیست. بلکه درمان بیمار را قادر میکند تا با گذشتهاش روبهرو شود و آن را برای همیشه کنار بگذارد.
آلیس میلر
زهرا۵۸
روی دیوار پر بود از تابلوهای نقاشی، آینه و عکسهای قاب شده. مجسمههای کوچک، گلدان و وسایل دیگری روی میزها و میز آرایش دیده میشدند. همهٔ وسایلش گران بودند، اما چون درهم چپانده شده بودند بنجل و اوراقی به نظر میرسیدند. انگار نشانهای از ذهن باربی بودند و به دنیای درونی بینظم او اشاره میکردند. مرا به یاد هرج و مرج، درهم ریختگی و حرص و طمع میانداختند... گرسنگی سیریناپذیر.
زهرا۵۸
چند روز بعد کمکم نقاشی شکل گرفت. ابتدا یک اسکیس بود و سپس به وضوح دیده شد. روی بوم تصویر رئال درخشان و فوقالعادهای را پدید آورده بود.
او ساختمان آجری قرمز رنگ بیمارستانی را کشیده بود که بیشک ساختمان گراو بود. داشت در آتش میسوخت. دو نفر در پلههای اضطراری دیده میشدند. یک مرد و یک زن که از آتش میگریختند. بیتردید، زن خود آلیسیا بود. با موهای قرمزش که همرنگ شعلههای آتش بود و متوجه شدم که آن مرد من هستم. آلیسیا را در آغوشم گرفته بودم و در حالیکه آتش از زانوانم لهیب میکشید، او را بالا نگه داشته بودم.
نمیتوانستم بگویم که به عنوان نجاتدهنده به تصویر کشیده شده بودم یا کسی که قصد پرت کردن او در آتش را دارد.
زهرا۵۸
آلیسیا قلممو را روی بوم کشید و علامتی گذاشت. یک رد قرمز رنگ وسط منطقهای سفید. لحظهای روی آن فکر کرد و سپس نشان دیگری کشید و خیلی زود، بیهیچ تردید و مکثی و بسیار روان نقاشی کرد. رقصی بین آلیسیا و بوم سر گرفت. آنجا ایستادم و به شکلهایی که میآفرید، نگاه کردم.
خاموش بودم. حتی جرأت نفس کشیدن نداشتم. حس میکردم در لحظهٔ باشکوهی هستم که حیوانی وحشی را در حال زایمان میبینم. هرچند آلیسیا از حضورم باخبر بود، اما برایش اهمیتی نداشت. گاهی در حین نقاشی سرش را بالا میگرفت و نگاهم میکرد.
زهرا۵۸
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان