بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیمار خاموش | صفحه ۱۱۶ | طاقچه
کتاب بیمار خاموش اثر الکس مایکلیدیس

بریده‌هایی از کتاب بیمار خاموش

۴٫۴
(۱۵۲۶)
«جین فلیکس پیشنهاد خیلی خوبی داد. او فکر می‌کند باید به تو اجازه دهم که نقاشی بکشی. دوست داری؟ می‌توانم اتاقی خصوصی با بوم و قلم‌مو و رنگ روغن به تو بدهم.» آلیسیا پلک زد و چشم‌هایش را باز کرد. انگار نوری در چشمانش دوید. مثل چشم‌های بچه‌ای معصوم، درشت و بدون هیچ سوءظنی بود. صورتش رنگ گرفت و ناگهان به شکل عجیبی زنده شد. «با پروفسور دیومدیس حرف زدم... او هم موافق است. رونا هم همین‌طور و حالا همه چیز به تو بستگی دارد آلیسیا. نظرت چیست؟» منتظر ماندم. به من زل زد. سپس آن‌چه را می‌خواستم، گرفتم. یک واکنش قاطع. نشانه‌ای که می‌گفت راه درستی را انتخاب کرده‌ام. حرکتی ریز و کوچک، اما واقعی. حرکتی که با صدای بلند حرف می‌زد. آلیسیا لبخند زد.
زهرا۵۸
یک چیز در تابلوی تصادف مادرت دیده نمی‌شود. تو. تو خودت را توی ماشین نکشیدی. با این‌که آن‌جا بودی.» واکنشی نشان نداد. «فکر می‌کنم چون آن تصادف را فقط تراژدی او می‌دانی. چون او مرده؟ اما درحقیقت یک دختر کوچولو هم توی ماشین بود. دختری که حس می‌کنم احساس از دست دادنش جدی گرفته نشده و اصلاً در نظر گرفته نشده است.»
زهرا۵۸
روت همیشه می‌گفت درمانگرهای اندکی مهارت و روش درست درمانی دارند و بیش‌ترشان فقط یک لوله‌کش هستند.
زهرا۵۸
هدف از هنردرمانی این است که بیماران طراحی و نقاشی کنند و مهم‌تر از آن، دربارهٔ کار هنری‌شان حرف بزنند و آن را به شرایط احساسی‌شان ربط دهند. راه فوق‌العاده‌ای است که ناخودآگاه‌شان را روی کاغذ بیاورند. جایی که می‌توان درباره‌اش فکر کرد و حرف زد و مثل همیشه این کار به مهارت فردی درمانگر ربط دارد.
زهرا۵۸
این موضوع فقط به کتی مربوط نمی‌شد. مربوط به پدرم بود. احساس طرد شدن در کودکی. غم و اندوهم از چیزهایی که هرگز نداشتم. در قلبم. و هنوز باور دارم که هیچ وقت آن‌ها را نخواهم داشت. روت به من گفت که چرا کتی را انتخاب کردم. چون راه بهتری بود که ثابت کند پدرم حق داشت و من بی‌ارزشم و لایق دوست داشته شدن نیستم. با این کار نشان دادم که همان کسی هستم که هرگز کسی دوستش نخواهد داشت. سرم را در دست‌هایم گرفتم. «خب یعنی همهٔ این اتفاقات اجتناب‌ناپذیر بود؟ طبق گفته‌هایت، من خودم مقصر این اتفاقات هستم؟ یعنی امیدی نیست؟» «امیدی هست. تو دیگر پسر دل رحم پدرت نیستی. حالایک مردی و حق انتخاب داری. از این موضوع برای تاییدی دیگر استفاده کن تا نشان دهی چه‌قدر باارزشی و می‌توانی گذشته را درهم بشکنی. خودت را از تکرار بی‌انتهای این اتفاق خلاص کن!»
زهرا۵۸
یکی از سخت‌ترین چیزها این است که در بیش‌تر موارد وقتی نیاز به دوست داشته شدن داریم، این اتفاق نمی‌افتد. احساس وحشتناکی است. درد ناشی از دوست نداشته شدن
زهرا۵۸
عشق واقعی خیلی آرام و بی‌حرکت است. و اگر آن را زیاد از جنبهٔ هیجان‌انگیز نبینی، خسته‌کننده است. عشق، عمیق و خونسرد است. و البته پایدار
زهرا۵۸
«انتخاب معشوق خیلی شبیه انتخاب درمانگر است. باید از خودمان بپرسیم که آیا با من صادق است، به انتقادهایم گوش می‌دهد، به من اجازهٔ اشتباه می‌دهد و آیا وعده‌های غیرممکن می‌دهد یا نه؟»
زهرا۵۸
به همین راحتی دوباره به نقطهٔ شروع برگشتم. انگار اصلاً ترکش نکرده بودم. اعتیاد من مثل سگی وفادار در تمام این مدت منتظر مانده بود. به کتی نگفتم که چه کار کردم و قضیه را مخفی کردم. درواقع منتظر فرصتی بودم که هفتهٔ بعد خودش را نشان داد. بدون حضور کتی و در تنهایی و کسالت وسوسه می‌شدم.
زهرا۵۸
کتی با تمام دوستان هنرپیشه‌اش خوش و بش می‌کرد و مرا تنها گذاشته بود. مرد کوتاه‌قد چاقی که عینک نئونی صورتی به چشم داشت، به من اشاره کرد و گفت: «چیزی می‌خواهی؟» خواستم چیزی را که لای انگشتانش بود، نپذیرم. مطمئن نبودم که چیست. هوس قدیمی؟ یا حمله‌ای ناخودآگاه به کتی که مرا وادار کرده بود به این مهمانی وحشتناک بیایم و بعد تنهایم گذاشته بود؟
زهرا۵۸

حجم

۲۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان