بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیمار خاموش | صفحه ۶۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیمار خاموش

بریده‌هایی از کتاب بیمار خاموش

۴٫۴
(۱۶۲۹)
خشونت‌های گاه‌گاه و غیرقابل پیش‌بینی پدرم باعث شده بود که همیشه منتظر آسیب باشم. یک اتفاق ساده یا صدای مخالفت آن‌قدر او را عصبانی می‌کرد که منفجر می‌شد و نمی‌شد از دستش فرار کرد. وقتی فریاد می‌زد، خانه می‌لرزید. از راه‌پله تا اتاقم مرا دنبال می‌کرد. زیر تختم می‌خزیدم و به کنج دیوار پناه می‌بردم. در هوای پوشیده از پر نفس می‌کشیدم و دعا می‌کردم که آجرهای دیوار مرا ببلعند و پنهان کنند. اما او دست‌هایم را می‌گرفت و مرا بیرون می‌کشید و دمار از روزگارم در می‌آورد. کمربندش را بیرون می‌کشید و در هوا می‌چرخاند و با فرود هر ضربه به پهلوهایم گوشتم را می‌سوزاند. وقتی مراسم شلاق‌زنی تمام می‌شد، مرحلهٔ دیگری را شروع می‌کرد. مرا کف اتاق پرت می‌کرد و با لگد به جانم می‌افتاد. عروسک پارچه‌ای، به دست کودک عصبانی لگدمال می‌شد.
alcapon
ما با مغز نیمه کامل به دنیا آمده‌ایم که بیش‌تر به تودهٔ گلی خاک رس می‌ماند تا یک تودهٔ آسمانی. همان‌طور که دونالد وینیکوت، روان‌تحلیلگر معروف گفته: «چیزی به اسم کودک وجود ندارد و شخصیت ما در انزوا شکل نمی‌گیرد. بلکه از ارتباط با دیگران حاصل می‌شود. از طریق نیروهای دیده نشده و ازیادرفته‌ای به نام والدین.»
alcapon
خودم گفتم کمی بی‌انصافی است. هنوز جرم آلیسیا ثابت نشده. اما هیچ کس این را در نظر نمی‌گرفت. همه او را تبهکار می‌دانستند؛ زنیکهٔ قاتل. بیوهٔ سیاه. هیولا. حقیقت برای‌شان به سادگی معلوم بود. آلیسیا تنها کنار جسد گابریل پیدا شده بود و روی تفنگ فقط اثر انگشتان او دیده می‌شد. شک نداشتند که او گابریل را کشته است. از سوی دیگر علت قتل مثل یک راز باقی مانده بود.
alcapon
از نظر بیش‌تر مردم همین کافی بود که به خاطر بازگشت او به استودیو، آن هم بلافاصله پس از مرگ همسرش، بدون فکر در موردش قضاوت و او را به خیانت محکوم کنند. هیولای بی‌رحمی‌که با خونسردی آدم می‌کشد.
alcapon
«انتخاب معشوق خیلی شبیه انتخاب درمانگر است. باید از خودمان بپرسیم که آیا با من صادق است، به انتقادهایم گوش می‌دهد، به من اجازهٔ اشتباه می‌دهد و آیا وعده‌های غیرممکن می‌دهد یا نه؟»
elhmka
چه‌قدر کم او را می‌شناختم. آن ایمیل‌ها نشان داد که با یک غریبه زندگی می‌کردم. حالا حقیقت را دیدم. کتی مرا نجات نداد. او نمی‌توانست کسی را نجات دهد. قهرمان نبود که مسحورکننده باشد. فقط یک دختر لعنتی ترسناک بود. یک دروغگوی خیانتکار. فقط از او اسطوره ساخته بودم. تمام امیدها و رویاهای‌مان، دوست داشتنی‌ها و نداشتنی‌ها، طرح‌های‌مان برای آینده، زندگی‌ای که به نظرمان امن و محکم می‌آید، ظرف یک ثانیه مثل خانه‌ای کاغذی در مصاف باد از هم پاشیده می‌شود.
elhmka
سکوت او مثل آینه‌ای بود که خودت را در آن دیدی. و چه منظر زشتی!
elhmka
عشقی که صداقت نداشته باشد، اسمش عشق نیست.
Abolfazl
فهمیدم که کتی خانه نیست. خانه خیلی ساکت بود و او نمی‌توانست این‌قدر آرام باشد. پرسر و صدا نیست، اما دنیایش پر از صداست. صدای حرف زدن با تلفن، از بر کردن متن‌هایش، تماشای فیلم، آواز خواندن، زمزمه کردن و گوش دادن به قطعه‌های موسیقی‌ای که هرگز آن‌ها را نشنیده‌ام.
Fateme Malekshahi
دریافتم که تنها امیدم برای زندگی درمان شدن روانم است. باید دور می‌شدم. خیلی دور. در این صورت بود که احساس امنیت می‌کردم.
Hana
من عقیده دارم که همهٔ ما دیوانه هستیم و فقط روش دیوانگی‌مان با هم فرق دارد.
Hana
منشأ آن‌ها به سرزمین پیش از حافظه، دوران کودکی، سوءاستفاده‌ها و بدرفتاری‌ها برمی‌گردد که در طول سال‌ها قدرت می‌گیرد و ناگهان منفجر می‌شود و اغلب هدفی نادرست را نشانه می‌گیرد.
Hana
احساسات بیان نشده هیچ وقت از بین نمی‌روند. فقط به شکل زنده مدفون می‌شوند و یک روز به شیوه‌ای زشت‌تر سر برمی‌آورند. زیگموند فروید
Hana
وقتی به من زل زد، فهمیدم که در تمام طول جلسه چه چیزی اذیتم می‌کرد. به سختی می‌شود گفت، اما به عنوان درمانگر از رفتار فیزیکی و نحوهٔ صحبت کردن و نگاه‌های خالی و بی‌روح او به سرعت به بیماری ذهنی‌اش پی بردم. به نگرانی و دیوانگی‌اش. و این‌ها مرا آزار می‌داد. با وجود سال‌ها درمان و کارهایی که روی او انجام شده بود چشمان آبی‌اش شفاف بود. مثل یک روز تابستانی خالی از ابر. او دیوانه نبود. پس چه؟ چشم‌هایش چه می‌گفت؟ حرف راستش چه بود؟ شاید...
Hana
احساسات بیان نشده هیچ وقت از بین نمی‌روند. فقط به شکل زنده مدفون می‌شوند و یک روز به شیوه‌ای زشت‌تر سر برمی‌آورند. زیگموند فروید
فریبا
کسی که برای دیدن، چشم و برای شنیدن، گوش دارد، شاید خودش را متقاعد کند که هیچ چیز فناپذیری نمی‌تواند رازی داشته باشد. اگر لبانش خاموشند، با نوک انگشتانش حرف می‌زند و راز نگفته از هر روزنه‌اش سر به بیرون می‌زند. زیگموند فروید، مقدمه‌ای بر روان‌تحلیلگری
MohammadEbrahim9
همه جا پر از درد است و ما فقط چشم‌های‌مان را به روی‌شان می‌بندیم. واقعیت این است که همهٔ ما وحشت‌زده‌ایم و همدیگر را می‌ترسانیم
reyhan
برای همه گریه می‌کردم. همه جا پر از درد است و ما فقط چشم‌های‌مان را به روی‌شان می‌بندیم. واقعیت این است که همهٔ ما وحشت‌زده‌ایم و همدیگر را می‌ترسانیم.
Ꮋ𝖺𝗇𝗇𝖺
هدف از درمان، اصلاح گذشته نیست. بلکه درمان بیمار را قادر می‌کند تا با گذشته‌اش روبه‌رو شود و آن را برای همیشه کنار بگذارد. آلیس میلر
marya
تراژدی‌ها اسطوره، تاریخ و خون ما هستند.»
marya

حجم

۲۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان