بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب موکب آمستردام | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب موکب آمستردام

بریده‌هایی از کتاب موکب آمستردام

انتشارات:عهد مانا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۸۰ رأی
۴٫۳
(۱۸۰)
یعنی درست است که من خودم آن موقع یک جوان مذهبی نبودم؛ اما خیلی وقت‌ها وقتی ظهر می‌رسیدم خانه، اولین تصویری که می‌دیدم مادرم بود سرِ سجادهٔ نماز. غذا همیشه بعد از نماز مادر بود. این تصویر، پسِ ذهنت می‌ماند و هرجا بروی با تو می‌آید.
نسرین مختاری
خوبی غرب برای من این بود که تهِ این نوع نگاه را می‌دیدم. دیگر آنجا نفاق و ظاهرسازی نبود و می‌شد ببینی آخر بی‌دینی کجاست. این شد که من روزبه‌روز توی دین‌داری خودم محکم‌تر می‌شدم.
#دور_از_ذهن
خیلی از مردم وقتی می‌بینند بهشان مجانی داده می‌شود تعجب می‌کنند. همراه نذری‌ها یک کاغذ هست که توضیحات کوتاهی دربارهٔ امام حسین علیه السلام دارد. خیلی‌هایشان متأثر می‌شوند. خیلی از این مردم سرگردان‌اند. دلشان می‌خواهد به یک جایی وصل شوند؛ ولی جای درستی را نمی‌شناسند.
Mohammad
شیطان یک‌باره شما را از صراط مستقیم کنار نمی‌برد؛ آهسته‌آهسته نفوذ می‌کند و جهت را عوض می‌کند.
کاربر ۸۶۵۹۱۷۷
توی راه نگران بودم اصلاً نتوانم راه بروم. پاهایم تاول زده بود. آن وقت بود که با خدا معامله کردم؛ گفتم خدایا کمک کن پیش امام حسین علیه السلام بروم من هم به‌جایش آنجا به هرکس احتیاج داشت کمک می‌کنم. از توی مسیر شروع کردم: صندلی چرخ‌دار هل دادم، بچهٔ شیرخوار بغل کردم، کیف افراد ناتوان را با خودم بردم تا آن سه روز رد شد و ما رسیدیم کربلا. یکهو انگار رسیده بودم خانه. خیلی زود گذشت.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
شب‌ها که حرکت می‌کردم تصرّف امام را می‌دیدم؛ یعنی آنجا می‌فهمیدم که حال و هوایم عوض می‌شود. دلم و خواسته‌هایم تغییر می‌کنند. برای همین توی زیارت اربعین نگران بغل‌دستی‌ات هستی و همه به هم کمک می‌کنند. این تصرّف امام است که به دل‌ها نفوذ می‌کند و دل‌ها نرم می‌شود. کاملاً نفوذش را حس می‌کنی. یک سری از خرده‌ریزهایت هم توی همان مسیر از بین می‌رود و این چیزی جز تصرّف امام نیست.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
سال‌هاست که عادت کرده‌ام همه‌چیز را از زاویه‌دید ظهور امام نگاه کنم. طبیعی است که توی مسیر کربلا هم هر چیزی که می‌دیدم، یک جایی برایش توی مباحث دوران ظهور و آخرالزمان پیدا می‌کردم. اعتقاد کامل هم دارم که این اربعین حتماً به ظهور امام ختم می‌شود. حالا عمر ما باشد یا نباشد مهم نیست؛ ولی باید اسممان را جزء سربازان اربعین بنویسند.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
بیشتر کسانی که توی لندن دعای ندبه راه می‌انداختند واقعاً دنبال سربازی برای امام بودند.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
آن‌جا بود که من تنها شدم و فهمیدم تنهایی گاهی چه نعمت بزرگی است. چون کمی زودتر از همه‌جا ناامید می‌شوی و دستت را بلند می‌کنی و می‌گویی خدا.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
فاطمیه بی‌تاب می‌شدم؛ حتی بیشتر از دههٔ محرّم. شاید چون محرّم را توی ایران هم داشتم؛ اما با دههٔ فاطمیه توی انگلستان آشنا شدم. افراد هیئتی اروپا به این مناسبت‌های دینی خیلی اهمیت می‌دهند؛ چون برای بچه‌هایشان احساس خطر می‌کنند. می‌گویند باید بچه‌هایمان با این فضاها انس داشته باشند. نه اینکه دست بچه را بگیرند و از خواب بیدار کنند و با اوقات تلخ ببرند؛ با فکر و احساس می‌آورندش توی مراسم دینی. مادرش قبلش صحبت می‌کند که تو باید بیایی و چرا به چنین برنامه‌هایی می‌رویم. ممکن هم بود توی خواب بیایند دعای ندبه؛ ولی با فکر می‌آمدند
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
من آدمی بودم که بقیهٔ روزهای سال را واقعاً بکُش درس می‌خواندم. هفته‌ای هفت روز دانشگاه بودم. روزهای عادی و تعطیلی هم نداشتم. هفت روز را باید می‌رفتم. پروژه داشتیم و باید تحویل می‌دادیم. حالا اگر تعطیل باشد یا برف بیاید و باران بیاید هم می‌رفتم؛ ولی محرّم‌ها شوخی نداشتم. دعای ندبه‌هایم هم الحمدلله ترک نشد. البته همیشه هم در انگلستان همه‌چیز این‌قدر خوب و خوش نبود؛ یعنی آنجا مشکلاتی هم داشتم اما فهمیده بودم که حالا هر مشکلی که دارم یک درسی برای من دارد
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
این جلسه و صبحانه شد بسم‌الله آشنایی من با امام زمان عجل الله تعالی فرجه. همیشه توی ایران «اللّهُم عَجّل لولیّکَ الفَرج» را می‌گفتیم ولی نمی‌دانستیم داریم کی را صدا می‌کنیم. لندن سخنرانی هم می‌شد و فقط دعا نبود. سخنران برای ما همیشه یک منبر بیست‌دقیقه‌ای می‌رفت که بهش می‌گفتند «گل‌واژه». واقعاً گل‌واژه بود و بیشتر هم تفسیر دعای ندبه بود. بعدها من طوری تو این جلسه پایبند شدم که هیچ برنامه‌ای نمی‌تواست من را از این دعای ندبهٔ صبح جمعه باز کند
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
حاج‌آقا قربان‌علی نوروززاده، پنجاه سال پیش اولین هیئت را در انگلیس می‌گیرد. تاجر فرش بود و داستان زندگی و هیئتش هم جالب است. می‌گوید من از یک اتاق سه‌درچهار شروع کردم به روضه‌گرفتن. مرد عجیب و غریبی بود. پسر و دامادهایش هر کدام الآن یک حاج قربان‌علی‌اند؛ ولی همه می‌گویند که فقط ایشان رأس هرم بود و الآن جایش خیلی خالی است. هیئت رسول اعظم صل الله علیه وآله هم بودند: سه تا برادر با سبزی‌فروشی شروع می‌کنند و روضه می‌گیرند و الآن چه مکنتی خداوند داده بهشان
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
اصلاً یک چیز عجیب و غریب که تا الآن ندیده بودم. علی با همه مهربان بود. اصلاً به آدم خوب معروف بود؛ ولی اینکه با من چرا این‌طور قاطی شد خودش هم نمی‌داند. بعدها خودش گفت حواله‌ام بودی. اساساً آدم اهل سلوک و معنویت بود
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
اهل‌بیت علیهم السلام اولِ کار بهت حال می‌دهند، بعد کم‌کم می‌نشینند و باهات ریزریز می‌شوند، جزءجزء برایت لیست می‌کنند، بعد دقیق باهات حساب می‌کنند؛ اما یک‌جوری حساب می‌کنند که باز هم دل نمی‌کنی بروی. دلت می‌خواهد بمانی. دل‌خواستن یعنی چه؟ التماس می‌کنی نگهت دارند؛ اما اول کار فقط بهت حال می‌دهند. کار و حال من هم همان شب درست شد.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
وقتی تنها می‌شوی نقصت را حس می‌کنی، ترست را حس می‌کنی، بعد می‌گویی خدا. خدا بهت می‌گوید جانم.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
رفتیم مرکز اسلامی لندن که یکی از بزرگ‌ترین هیئت‌های اروپا آنجا برگزار می‌شود. شاید بزرگ‌ترین مرکز اسلامی اروپایی هم باشد. آنجا دیدم یک حسینیهٔ بزرگ است که گوش‌تاگوشش پر از جوان بود. شاید دوهزار نفر داشتند سینه می‌زدند. حاج محمود کریمی و حاج‌آقا مالکی‌نژاد هم از ایران آمده بودند. من توی آن هیئت عزاداری‌ای کردم که توی ایران چنین عزاداری نکرده بودم
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
دوران نوجوانی‌ام را ایران بودم. پدربزرگم هیئتی بود و یک پس‌زمینهٔ مذهبی توی خانواده‌مان بود. بابا هم معمولاً گرفتار شغلش بود؛ ولی محرّم‌ها با پدربزرگم می‌رفتم هیئت. من می‌ایستادم کنارش، کمی تنقلات می‌ریخت توی مشتم که گرسنه نشوم و می‌ایستادیم به تماشای هیئت‌هایی که عزاداری می‌کردند. گفتم خدایا حالا اینجا کجاست ما را برداشته‌ای و آورده‌ای؟ اگر ایران بودم می‌رفتم یک روضه‌ای تا دلم باز شود.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
من ایران که بودم هیئت می‌رفتم؛ ولی هیئتی نبودم. هیئت‌رفتنم یک جورهایی شبیه آدم‌های معمولی جامعه بود که یک اسمی از امام حسین علیهم السلام شنیده‌اند و گاهی هم دلشان لرزیده؛ اما توی لندن بود که امام حسین علیهم السلام را پیدا کردم و هیئتی شدم.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰
دفعهٔ سوم قبولم کردند برای ویزا. همهٔ این‌ها نشانه بود و من آن موقع نمی‌فهمیدم. فقط یادم هست که خواب دیدم من را با زنجیر به سنگی بسته بودند و بعد زنجیر به اسم امام موسی‌کاظم علیهم السلام پاره شد. خودشان را ندیدم اما اسمشان ذکر شد و زنجیرها باز شد.
کاربر ۳۵۶۰۷۶۰

حجم

۱۲۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۲۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۶۰۰
تومان