نباید توی کار سرنوشت و پیشانی دخالت کنی؛ پیشانیها دوست دارند خودشان دستِ تنها همهچیز را پیش ببرند.
aida
بعضیوقتها چند سال پیش همین دیروز یا پریروز است.
aida
پسرها حالا باید سرماهای سخت بخورند تا با سی و هفت درجه حرارت، عاشق دخترها بشوند.
aida
دلش میخواست اسید زودتر چسب دهانش را در خودش حل کند تا بتواند داد بزند. نه اینکه بخواهد نفس بکشد، داد بزند. داد کشیدن گاهی از نفس کشیدن هم واجبتر است.
elnaz.book
در شیشهای کافه را محکم بهطرف داخل هل میدهد. جلوِ در مکث میکند و چشم میگرداند تا توی شلوغی کافه، میز موردنظرش را پیدا بکند. میز موردنظر من هستم. چه احساس دلچسبی است میز موردنظر بودن.
n re
آدم که نباید برای تکتک احساساتش دنبال اسم خاص بگردد، و الاّ احساساتش قهر میکنند.
n re
معلوم نیست فروشندههای شهرکتاب چهل سال بعد ریش داشته باشند یا چه میدانم، لباس صورتی چهارخانه تنشان باشد. اما رمان همیشه میماند، و همیشه پیرزنهایی هستند که بخواهند تهماندههای آرزوهاشان را در شخصیتهای رمانهای عامهپسند پیدا کنند.
n re
چه کاری است آسیب زدن به لوازم خانگی وقتی توی خیابان اینهمه دلِ دخترانه برای شکستن ریخته؟
n re
خیلی چیزها هست که باید از این گوش بشنوی و از آن گوش درکنی...
n re
جهان دارد با من راه میآید. معجزه هنوز هم اتفاق میافتد.
n re