بریدههایی از کتاب و تو چه می دانی درد یعنی چه؟
۲٫۱
(۷)
تا حالا هیچوقت به چشمهای نوزادی سهروزه نگاه کردهای؟
دیدهای دنیا در چشمهایش چه اندازه اسرارآمیز است؟
تا حالا به چشمهای پیرمردی هنگام مرگ خیره شدهای؟
در چشمهای او هم دنیا به همان اندازه رازآلود مانده است
تا امروز،
نه کودک برای پرسشهای خود پاسخی یافته است
و نه پیرمرد از پاسخهایی که پیدا کرده، راضیست
و اگر کسی به یک زندگی پُر از پاسخ امید بسته
و دیگری ــ برای رهایی از سؤالها ــ به مرگ امید دارد،
چرا شباهت مرگ و زندگی به فکر من نمیرسد؟
پریا بابازاده
امیدها را به پیراهن فردا وصله بزن!
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
گاهی هم نوشتن، انتقام از زندگی است
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
۲
حدود قیمت عمر یک انسان را اگر به من میگفتید
ارزش کل جهان را رویهمرفته به شما میگفتم
و شما با جبر و حساب اگر نتایج را با هم مقایسه میکردید،
آنگاه عدمتناسبی به چشم میخورد
و از فقدان مجهولی به نام عشق
خبر میداد
کمیل
حالا بیا با تو
البته اگر بخواهی
از خودم حرف بزنم
یعنی سکوت کنم.
کمیل
گاهی آدم نباید به جاهایی که دعوت میشود، برود
رفتنِ حقیقی برنگشتن است
میگویم که بدانی پسرم
شاعری در اصل پُر شدن و خالی شدن و پُر نشدن است
کمیل
چگونه زندگی کنم که روزهایم از همدیگر قابلتشخیص نباشند
و به خاطره بدل نشوند؟
یا چگونه به یاد بیاورم که روزهایم با هم فرق داشته باشند
و به حیات و اکنون به عذاب بدل نشوند؟
چگونه خزانی است که از زردیاش سبزینگیاش قابلفهم باشد؟
mobina
حالا من خودم کودکی هستم
لابهلای دیوارهای ترکخورده
لابهلای خلأ
درون خلأ
حالا من تنها اینجا هستم
در یک جا
در یک نقطه
در این خانه، که فکر میکنیم مال ماست
یعنی اگر مرا با جاها و نقطههای بیشماری که در آنها نیستم جمع کنیم
نیستیام از هستیام بیشتر است.
اما نیستی
که میگوییم همهجا هست
خودش وجود ندارد
خلأ مثل آستر لباس زندگی است
که همیشه
اتیکتش پشت گردنمان را
آزار میدهد.
mobina
منشأ هر چیزی در این جهان
دوست داشتن است
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
آدمها در بیرونشان اگر هم تنها باشند
درونشان ازدحام را تقلید میکنند
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
تنها مادرم
ماااادر
همیشه با صبوری به من گوش داده است
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
گاهی تیرهای امیدمان حتی به سنگ هم نمیرسند
همانطور در هوا ذوب میشوند و محو میشوند.
کمیل
جملهها پیش از کلمات خلق شدهاند
کمیل
این روزها
سکوت تندتند حرفم را قطع میکند
خون مثل سابق در رگهایم نمیجوشد
نگاهم را مدام از آیینه میدزدم
کمیل
آرزوهای ما نمک غذاهایی بود که در دیگ دودگرفتهٔ عمر میجوشید
mobina
با مسکّنهای خیال
دردها را بیحس میکنی
اما با دستهای منطق
گره هیچ نتیجهای گشوده نمیشود.
mobina
نقاشان مشرقزمین انسانها را بدون سایه میکشند
کسی چه میداند
شاید این را از خورشید نیمروز آموختهاند
شاید هم این اشارهای است به همیشه ممکن بودن مرگ
mobina
تو فکر میکنی خیره شدن طولانی به دیواری سفید
از خراب کردن آن راحتتر است؟
Ehsan Agp
«پدر! وقتی اومدی پنجتا بستنی بگیر.»
«صبر کن ببینم، چرا پنجتا؟»
«یکی برای خودت، یکی برای فرید، یکی برای مامان،
یکی هم برای من.»
«پنجمی چی؟»
«یکی هم... یکی هم برای گنجشکها.»
saj
حجم
۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
حجم
۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
۱۳,۵۰۰۵۰%
تومان