بریدههایی از کتاب کتاب
۴٫۵
(۱۹۲)
گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور
که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت
mb
ای رفته کمکم از دل و جان! ناگهان بیا
مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا
قصد من از حیات، تماشای چشم توست
از چشمزخم بدنظران در امان بیا
mb
ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم
جایی که در آن شرط حیات است توحش
mb
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی بهقدر صبر بلا میدهد خدا
Roya🌱
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست
Roya🌱
از آن زمان که گرفتی ز مردمان بیعت
جدال عهدشکنها و پایبندان است
mb
دل بیحوصله صدبار فروریخته بود
زیر این سقف نمیزد اگر آن آه ستون
mb
دلخوش به جمعکردن یک مشت «آرزو»
این «شادی» حقیر همین است زندگی
mb
به فکر پرچم تسلیم باش و نامهٔ صلح
نه دوست مانده نه دشمن، دگر ستیز بس است
بهجای گوهر و یاقوت، سنگ در کف توست
هر آنچه یافتهای را زمین بریز بس است
mb
گیرم از قصهٔ این غصه هم آگاه شدم
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است
mb
دانهٔ سرخ اناریم و نگهداشتهاند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشهٔ ما
mb
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست
mb
به دست لفظ به معنا شدن نمیگنجم
سکوت آهم و در صد سخن نمیگنجم
مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم
هزار روحم و در یک بدن نمیگنجم
ضمیر مشترکم، آنچنان که «خود» پیداست
که در حصار تو و ما و من نمیگنجم
«تن است؛ شیشه» و «جان؛ عطر» و «عمر؛ شیشهٔ عطر»
چو عمر در قفس جان و تن نمیگنجم
ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم
که در کنار تو در پیرهن نمیگنجم
به سر هوای تو میپرورم که مثل حباب
اگرچه هیچم، در خویشتن نمیگنجم
کاربر ۱۴۲۵۵۱۳
گر زمین خوردم و برخاستم ای دوست! چه غم
خاک این میکده از مست زمینخورده پر است
AmirKo
اسرار
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمیخواست سر عقل بیاید
یکعمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریهٔ بر خویشتن و خندهٔ دشمن
جانکاهتر، آهیست که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغیست که از من برباید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
محمدمهدی سمیعی فرد
به سر هوای تو میپرورم که مثل حباب
اگرچه هیچم، در خویشتن نمیگنجم
ترمه🍁
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰۵۰%
تومان