ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
حنان
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما
هدی✌
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصلهٔ جاودانگی باشد
هدی✌
از تهیدستی خود شرم ندارم چون سرو
شاخه را دلخوشی میوه کشیده است به زیر
هدی✌
منّتی بر سر من نیست اگر عمری هست
پیش این ماهی دلمرده چه دریا، چه کویر
هدی✌
از گناه مست اگر زاهد به کفر آمد چه غم
از خطای اهل دل باشد که خالق بگذرد
هدی✌
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بیزار و بیقرار
چون خلق بیملاحظه باشیم و بیحواس
هدی✌
چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی نمیزنی به دل این روزها تو هم
هدی✌
در دلم آیینهای دارم که میگوید به آه
در جهان سنگدلها کاش میشد سنگ بود
هدی✌
قافلهٔ عمر هست و حوصلهاش نیست
کیست که با زندگی کنار نیامد؟
هدی✌
آیینهایم و غیر حقیقت نگفتهایم
در ما بهقدر یک سر سوزن نفاق نیست
هدی✌
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
هدی✌
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هرچه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
هدی✌
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی بهقدر صبر بلا میدهد خدا
حق با تو بود هرچه بکوشد نمیرسد
شیر نفسبریده به آهوی تیزپا
هدی✌
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غمهای عالم بر تنم
هدی✌
لذت فرمانروایی غیر ذلت هیچ نیست
در حساب آیند روزی بیگناهیها اگر
هدی✌
تنگ آب اینقدر هم کوچک نمیآمد به چشم
فکر آزادی نمیکردند ماهیها اگر
هدی✌
مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم
هزار روحم و در یک بدن نمیگنجم
ضمیر مشترکم، آنچنان که «خود» پیداست
که در حصار تو و ما و من نمیگنجم
هدی✌
بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن
هدی✌
از دل آخرین حبّی که بیرون میشود، جاه است
هدی✌