بریدههایی از کتاب کتاب
۴٫۵
(۱۹۲)
ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم
جایی که در آن شرط حیات است توحش
ای دل! من اگر رازنگهدار تو بودم
این چشمهٔ خشکیده نمیکرد تراوش
سرو
اگر بناست بمانیم زیر این آوار
بگو دگر نگذاریم خشت بر سر خشت
ژنرالیسم
اینقدر اگر معطّل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
ژنرالیسم
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هرچه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
ژنرالیسم
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه «کاخ» تو را «خاک» میکند ستم است
زهرا
ای حسنت از تکلّف آرایه بینیاز
اغراق، صنعتی است که زیبندهٔ تو نیست
زهرا
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست
~▪︎{بریده خوان}▪︎~
همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست
~▪︎{بریده خوان}▪︎~
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
جهان
به شرط آبرو یا جان قمار عشق کن با ما
که ما جز باختن چیزی نمیخواهیم از این بازی
- 𝑨𝒍𝒊 𝑮𝒉𝒐𝒓𝒃𝒂𝒏𝒊 -
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغیست که از من برباید
- 𝑨𝒍𝒊 𝑮𝒉𝒐𝒓𝒃𝒂𝒏𝒊 -
با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس
Mary
چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی نمیزنی به دل این روزها تو هم
Mary
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست
غَزال_ک
خوب از بد
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی
روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهیهای عاشق را چه خوش پرداختی
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
میتوانستی نتازی بر من، اما تاختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
کاربر ۶۳۷۴۳۱۰
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی
کاربر ۶۳۷۴۳۱۰
سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا
شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است
کسی با چاه راز رنج خود را باز میگوید
چه تسبیحیست این؟! آه است، این آه است، این آه است
نمیخوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست
که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است
به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند
جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است
bahrami
هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن
جایی که عشق نیست؛ «جدایی»، «فراق» نیست
m saadat
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همهٔ سنگریزهها
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
نمیخوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست
که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰۵۰%
تومان