بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب | صفحه ۳۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب

بریده‌هایی از کتاب کتاب

نویسنده:فاضل نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۹۳ رأی
۴٫۵
(۱۹۳)
شهر دل‌آزردگان باز هم باغچه از غنچهٔ پژمرده پر است شهر، از مردم دلتنگ و دل‌آزرده پر است گر زمین خوردم و برخاستم ای دوست! چه غم خاک این میکده از مست زمین‌خورده پر است گیرم از قصهٔ این غصه هم آگاه شدم زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است بی‌سبب نیست که یادآور تنهایی‌هاست آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است عشق حق داشت اگر تور نینداخت در آب برکهٔ بخت من از ماهی دلمرده پر است
maha
از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
maha
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
Samaneh.moon
قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد
حنان
از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
شهرزاد
گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت اراده‌ای‌ست به گمراهی و هدایت ما کدام معبد و مسجد؛ کدام دیر و کنشت؟!
هدی✌
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذر از همهٔ سنگریزه‌ها
هدی✌
عشق را گفتم چرا بر من نبستی راه؟ گفت راه بر گمراه بستن نیست در آیین ما
javad
ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانه‌ای را برد از بنیاد برد
هدی✌
دلیل از من مخواه، از سرنوشت پیله‌ها پیداست که از زندان دنیا عاقبت آزاد خواهم شد
هدی✌
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند بلکه چون بَرده مرا هم بفروشند نشد.
هدی✌
گیرم از قصهٔ این غصه هم آگاه شدم زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است
هدی✌
می‌خرامد غزلی تازه در اندیشهٔ ما شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشهٔ ما
هدی✌
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق کشتی‌شکسته را چه نیازی به ناخدا گیرم که شرط عقل به‌جز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
فاطمه حیدری
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست چگونه حوصلهٔ جاودانگی باشد به اصل خویش به صد شوق بازمی‌گردم اگر قرار تو با من یگانگی باشد
فاطمه حیدری
ای بی‌وفای سنگدل قدرناشناس! از من همین‌که دست کشیدی تو را سپاس با من که آسمان تو بودم روا نبود چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس
فاطمه حیدری
چندی‌ست از تو غافلم ای زندگی ببخش چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد چشم‌انتظار باش در این ماجرا تو هم
فاطمه حیدری
بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود بر تو می‌شد زخم‌ها زد، بر من اما ننگ بود با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟ اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد بر زمین افتادن شمشیر٬ خود نیرنگ بود من پشیمان نیستم، اما نمی‌دانم هنوز دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید به آه در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود
فاطمه حیدری
سایه افکندند بر دنیا سیاهی‌ها اگر با تو خواهم ماند حتی در تباهی‌ها اگر تنگ آب اینقدر هم کوچک نمی‌آمد به چشم فکر آزادی نمی‌کردند ماهی‌ها اگر
فاطمه حیدری
تردید سزاوار دل عاشق من نیست ای دوست مکن شک به نمازی که شکسته‌است
فاطمه حیدری

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰
۵۰%
تومان