بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خوشه‌های خشم | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خوشه‌های خشم

بریده‌هایی از کتاب خوشه‌های خشم

۴٫۳
(۶۳)
کودکان بیرون می‌رفتند؛ اما این‌بار نه برای لابه؛ بلکه برای دزدی و مردان با بدن‌هایی نزار بیرون می‌رفتند تا شاید بتوانند چیزی بدزدند. کلانترها پلیس‌های بیش‌تری را با ادای سوگند انجام وظیفه به استخدام درآورده و تفنگ‌های شکاری جدیدتری به مقام‌های بالادست سفارش دادند و مردمِ راحت در خانه‌های محکم و استوار، ابتدا در درون خود حس رقت و پس‌از آن، بی‌میلی و درنهایت نفرت از مهاجران احساس کردند.
حیدر
سیصدهزارنفر گرسنه و بیچاره، اگر خودشان را می‌شناختند، زمین‌ها مال آن‌ها می‌شد و تمام گازهای اشک‌آور و تمام سلاح‌های دنیا هم جلودارشان نبود
Anonymous
هم‌چنین این حقیقت کوچک که در دل تاریخ فریاد کشیده می‌شد: سرکوب، تنها اراده و هم‌بستگی سرکوب‌شوندگان را تقویت خواهد کرد.
Anonymous
قانون‌ها عوض می‌شن؛ ولی بایدها و نبایدها سرجاشون می‌مونن.
Anonymous
هم‌چنین این حقیقت کوچک که در دل تاریخ فریاد کشیده می‌شد: سرکوب، تنها اراده و هم‌بستگی سرکوب‌شوندگان را تقویت خواهد کرد.
n bagheri
وقتی توده‌ی مردم، گرسنه و سرمازده شوند، آنچه را که نیاز دارند، به‌زور خواهند گرفت و هم‌چنین این حقیقت کوچک که در دل تاریخ فریاد کشیده می‌شد: سرکوب، تنها اراده و هم‌بستگی سرکوب‌شوندگان را تقویت خواهد کرد.
sh.tavakoli
دلم می‌خواد میون مردم باشم. قصدم ندارم چیزی یادشون بدم. دلم می‌خواد ازشون یاد بگیرم. یاد بگیرم چرا مردم توی چمن قدم می‌زنن، حرفاشونو بشنوم، آواز خوندنشونو بشنوم. دوست دارم به صدای بچه‌ها وقتی حریرهٔ ذرت می‌خورن گوش بدم. شبا به‌صدای ورجه‌وورجهٔ زن و شوهرا تو تختخواب گوش بدم. باهاشون غذا بخورم و چیز یاد بگیرم. چشمانش تر و براق بود. ــ دلم می‌خواد با هر زنی که دلش منو خواست، صادق و بی‌ریا توی چمنا بخوابم. فحش بدم و بدوبیراه ببافم و به ترانه‌های مردم کوچه و بازار گوش بدم. این‌ها همه مقدسن و این چیزیه که من هیچ‌وقت درکش نکردم. اونا همشون چیزای خوبی هستن.
fuzzy
من درمورد روح‌القدس و مکتب مسیح به یه نتیجه‌ای رسیدم. به این فکر کردم که چرا همش باید آویزونِ خدا و مسیح بشیم؟ بعدش به این نتیجه رسیدم که شاید روح‌القدس، روح همهٔ مردا و زنایی باشه که بهشون عشق می‌ورزیم؛ یعنی همون روح خود انسان باشه. شاید ارواح همهٔ ما آدما، بخش کوچیکی از یه روح عظیم باشه. خلاصه همون‌جا نشستم و خوب بهش فکر کردم که یه‌دفعه... همه‌چیو فهمیدم. از ته قلبم فهمیدم که این فکر حقیقته و هنوزم که هنوزه می‌دونم که حقیقته.
fuzzy
مردمی که به‌عمرشان گرسنگی را تجربه نکرده بودند، اینک با نگاه‌های گرسنگان، چشم در چشم شدند. مردمی که هرگز عطش خواستن چیزی در وجودشان زبانه نکشیده بود، حالا زبانه‌های نیاز را در چشمان کوچ‌نشینان می‌دیدند و ساکنان شهرها و حومه‌نشینان، گرد هم آمده و به دفاع برخاستند و آن‌ها به‌خودشان اطمینان قلبی دادند که آن‌ها «خوب» و مهاجمان «بد» هستند؛ درست همان کاری که هر انسانی پیش از واردِجنگ‌شدن باید انجام دهد.
Tara
اونا به‌کمک نیاز دارن و هیچ موعظه‌ای نمی‌تونه به‌دادشون برسه. وقتی زندگی‌شون شبیه زنده‌ها نیست، بهشون امید به بهشت بدم؟ از روح‌القدس براشون بگم، درحالی‌که روح خودشون سقوط کرده و ماتم گرفته؟ اونا به‌کمک نیاز دارن. باید یکی زنده نگهشون داره، قبل‌از اون‌که بمیرن.»
Tara
اگر شماهایی که مالک چیزهایی هستید که باید مال مردم باشد، قادر به درک این موضوع بودید، شاید... شاید امکانش بود که از سرنوشت‌شان بگریزید. اگر می‌توانستید، علت را از معلول جدا کنید، اگر می‌دانستید که پِین، مارْکس، جفرسون و لنین، همه معلول بودند و نه علت، شاید بقا می‌یافتید؛ اما این چیزی است که شما از فهم و درکش عاجزید؛ چرا که خصیصه‌ی مالکیت، شما را تا ابد در «من» منجمد کرده و تا ابد از «ما» جدا می‌سازد.
ندا آزادی
«منم گناه کردم. همه گناه می‌کنن. گناه یه‌چیزیه که آدم خیلی ازش مطمئن نیست. اونایی که از همه‌چی مطمئنن و هیچ گناهی ازشون سر نزده... خب، همچی لامصبایی رو... اگه من خدا بودم، با اردنگی از بهشت می‌نداختمشون بیرون! یه‌لحظه هم تحملشون نمی‌کردم!»
نسیم رحیمی
تام گفت: «نمی‌دونم. موعظه لحن خاص خودشو داره، موعظه یه‌نوع نگاه خاص به چیزاست. موعظه یعنی با مردم خوب باشی، حتا وقتی قصد جونتو کردن. کریسمس امسال تو مک‌آلیستر، یه‌عده از سپاه رستگاری اومدن اون‌جا و خیلی به ما لطف داشتن. سه ساعت تموم برامون شیپور زدن و ما هم همون‌جا نشستیم. اونا خیلی باهامون خوب بودن؛ اما اگه یکی از ما می‌خواست پاشه بره بیرون، می‌نداختنش تو انفرادی. موعظه یعنی همین؛ یعنی خوبی‌کردن به کسی که رو زمین افتاده و نمی‌تونه پاشه با مشت بزنه تو پوزه‌ت. نه، تو واعظ نیستی؛ اما حواست باشه این دور و برا شیپور مِیپور نزنی.»
moonlight
سیصدهزارنفر که اگر همه‌ی آن‌ها تحت رهبری یک‌نفر قرار گیرند... این پایان کار زمین‌داران است.
Anonymous
شماهایی که از تغییر متنفرید و از انقلاب هراسان. این دو مردِ کنار هم چمباتمه‌زده را از هم جدا نگاه دارید؛ وادارشان کنید از هم بترسند، متنفر شوند و به‌هم شک کنند. این نطفه، همان چیزی است که باید ازش بترسید. این همان تخم بارور است.
Anonymous
کیسی اصرار کرد: «ولی تو که یه واعظ نبودی. واسه تو، دختر حکم یه دخترو داره. هیچ معنی خاصی برات نداره. اما واسه من، اونا حکم پناهنده رو داشتن. من خیرِ سرم قرار بود روحشونو نجات بدم و با اون‌همه بار مسئولیت که روی دوشم سنگینی می‌کرد، وادارشون می‌کردم کف بزنن و هلهله بکشن و آخرشم می‌بردمشون تو علفزار.» جود گفت: «شاید بهتر بود منم واعظ می‌شدم.»
fuzzy
هر کی تو بچگیش یه دوره‌ای لاک‌پشت نگه داشته. هرچند کسی نمی‌تونه لاک‌پشتو واسه همیشه نگه داره. اونا زور می‌زنن و زور می‌زنن و آخرسر یه روز می‌بینی فرار کرده رفته؛ حالا معلوم نیس کجا. عین خود من. منم دیگه سراغ اون انجیل قدیمی که همیشه تو دستم بود، نمی‌رم. اون‌قدر باز و بستش کردم تا همش پاره پوره شد. این‌جا گاهی حال و هوای موعظه به‌سرم می‌زنه؛ ولی چیزی نیس که درموردش موعظه کنم. وظیفهٔ من هدایت مردم بود؛ اما حالا دیگه جایی نمونده که مردمو بهش هدایت کنم
fuzzy
یک مرد ـیک خانواده ــ از زمین بیرون شد؛ یک اتومبیل زنگاربسته و زهواردررفته برروی جاده به‌سوی غرب می‌کوبد. من زمینم را از دست دادم، یک تراکتور یک‌تنه زمینم را از من گرفت. من تنها و مبهوت مانده‌ام و در تاریکی شب، یک خانواده در گودال آبگیر اتراق می‌کند و خانواده‌ای دیگر هم توقف می‌کند و چادرها بیرون می‌آید. دو مرد روی زمین چمباتمه می‌زنند و زنان و کودکان گوش فرامی‌دهند. ایراد کار همین‌جاست... شماهایی که از تغییر متنفرید و از انقلاب هراسان. این دو مردِ کنار هم چمباتمه‌زده را از هم جدا نگاه دارید؛ وادارشان کنید از هم بترسند، متنفر شوند و به‌هم شک کنند. این نطفه، همان چیزی است که باید ازش بترسید. این همان تخم بارور است. چون این‌جا عبارت «من زمینم را از دست داده‌ام» تغییر کرده؛ یک سلول تقسیم شده و از تقسیم آن، همان چیزی به‌وجود آمده که شما از آن متنفرید... «ما زمین‌مان را از دست داده‌ایم.» خطر همین‌جاست؛ چرا که دو مرد، به‌اندازه‌ی یک مرد، تنها و سرگشته نیستند و از همین یک کلمه‌ی «ما» چیزی بس خطرناک‌تر به‌وجود می‌آید
Tara
از آن زمان باید بهراسید که انسانیت برای یک مفهوم ذهنی، رنج را تحمل نکرده و جان ندهد؛ چرا که همین یک خصیصه، زیربنای انسانیت است و همین یک خصیصه، انسان است که نمونه‌اش در تمام جهان وجود ندارد.
Tara
می‌نشستم و طلوع خورشید رو تماشا می‌کردم؛ نیمروز که می‌شد، روی تپه می‌نشستم و به دشت‌های خشک بی‌کران نگاه می‌کردم؛ غروب که می‌شد خورشید رو درحال پایین‌رفتن مشایعت می‌کردم. گاهی‌وقت‌ها هم دعا می‌کردم، درست همون‌طور که همیشه دعا می‌کردم. فقط با این تفاوت که دیگه نمی‌دونستم خطاب به کی یا چی دارم دعا می‌کنم. تپه‌ها بودن، من بودم... و من و تپه‌ها به‌هیچ‌وجه از هم جدا نبودیم. ما با هم یکی بودیم؛ یک وجود واحد بودیم که در نهایت مقدس بود.»
Tara

حجم

۶۰۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۰۴ صفحه

حجم

۶۰۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۰۴ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۳۹,۵۰۰
۵۰%
تومان