آدم نکته بینی نیستم، این هم ذاتی است، بههمین دلیل هم کتابهای زیادی جدی را نمیتوانم بخوانم.
Aseman
آدم در جایی که به آن عادت دارد خود را خیلی راحتتر احساس میکند: حتا اگر بدبخت باشد
Aseman
حالم خیلی خوب است، خیلی احساس راحتی میکنم، اما در بهترین لحظهها هم، نمیدانم چرا، خودم را کمی اندوهگین احساس میکنم.
Aseman
موقعی که آدم دلش گرفته، افسرده و اندوهگین است، خاطرهها با طراوتش میکنند، سر حالش میآورند، مانند قطرههایی شبنم که در شبی خنک، پس از روزی گرم و نمناک به گل بینوای نیمهخشک و سوخته از هُرم خورشید، طراوت میبخشند.
Aseman
کتاب خیلی زیاد داشت، کتابهای خیلی کمیاب و گرانبها. به کسان دیگری هم درس میداد و بهمحض اینکه کمی پول به دست میآورد، میرفت کتاب میخرید.
نجمه
در این اتاقها قناریها از هوای آلوده درجا میمیرند
نجمه
موقعی که چیزی خوب است، خوب است.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
آنها تمام شب را به کندوکاو در موضوعی همگانی میگذرانند، حتا اگر شده نیمچه کلمهای به آن اضافه میکنند و این نیمچه کلمه، انگار به عمد از دید من و شما پنهان میماند. آنوقت آدم از خودش گلهمند میشود وارنکا که چرا مثل آنها نیست و سالها عمر را پشت سرگذاشته بیآنکه مثمرثمری باشد. بهطور مثال من با وقت آزادم چه میکنم؟ میخوابم، مثل یک تکه هیزم. باری، من به جای خوابیدن میتوانم کار مفیدی انجام بدهم، پشت میزم بنشینم و چیزی بنویسم. این کار چه برای دیگران و چه برای خود آدم مفید است.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
بالاترین و بزرگترین خصلت برای یک انسان چی میتواند باشد؟ کمی پیش در گفتوگوی خصوصی که با اوستافی ایوانوویچ داشتم، میگفت بالاترین خصلت، پر کردن جیب است. او این حرف را به شوخی میگفت (میدانم که شوخی میکرد)، اما اخلاق در این میان حکم میکند که آدم سربار همنوعش نباشد، من باری بر شانهٔ هیچ کس نیستم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
دلبندم که من آدم خوبی هستم، همیشه روشنبین، آزارم به همنوعم نمیرسد و چیزهای خوبی را که پروردگار در طبیعت آفریده، درک میکنم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎