بریدههایی از کتاب پنج قدم فاصله
۴٫۴
(۱۶۳۲)
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
farez
«میرم عقب، باشه؟ میرم کنار دیوار. بهاندازهٔ کافی دور میشم.» دوباره اشک در چشمانم جمع میشود، آب دهانم را قورت میدهم و جلوی اشکهایم را میگیرم.
بهآرامی میگوید: «نمیتونم استلا.» و از لای در میبینم که دستانش قاب در را میگیرند.
«چرا نمیتونی؟ ویل بس کن... .»
حرفم را قطع میکند؛ ولی صدایش محکم است. «میدونی که میخوام، ولی نمیتونم.» صدایش در گلو حبس میشود و من میفهمم.
همان لحظه میفهمم که «این رابطهٔ کوچیک بین ما» تمام نشده و تازه دارد شروع میشود.
فلانی
برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
کاربر ۴۹۶۱۳۷۴
بهنظر من یه کارتون خوب بیشتر از هر کلمهای قدرت بیان داره، منظورم رو میفهمی؟ میتونه فکرها رو تغییر بده.»
تبسم
«میخواد رئیسبازی دربیاره.»
پو میگوید: «نه، واقعاً مدیره.»
Sara.iranne
«استلا، هیچی جون من رو نجات نمیده. یا حتی تو رو.» به رفتن بهسمت راهرو ادامه میدهم و از بالای شانهام بلند میگویم: «همه توی این دنیا داریم هوای قرضی نفس میکشیم.»
Sara.iranne
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
Sara.iranne
آهکشان، رویم را برمیگردانم و به سبد داروها نگاه میکنم.
صادقانه بگویم، اینجا را دوست دارم. اینجا از وقتی ششساله بودم خانهٔ دوم من بوده است؛ بههمینخاطر معمولاً آمدن به اینجا برایم اهمیتی ندارد. درمان میشوم. داروهایم را میگیرم، بهاندازهٔ وزن بدنم میلکشِیک میخورم، بارب و جولی را میبینم و تا انفجار بعدیام اینجا را ترک میکنم، بههمین راحتی. اما این دفعه نگرانم، حتی بیقرارم؛
فلانی
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
razie NAZARI
روی لبهٔ آن نوشته شده بود «عشق».
نویسندهکوچك.
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
همینطور که حرف میزند با روبان سرش بازی میکند.
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
aseman
حتی فکرش باعث میشود تکتک استخوانهای بدنم درد بگیرد. دردی بدتر از عمل یا عفونت یا بدون نفس از خوابِ صبح بلندشدن. حتی بدتر از این درد که با او در یک اتاق باشم و نتوانم لمسش کنم.
مرگ.
این چیزی است که من هستم. من برای استلا مرگ هستم.
تنها چیزی که بدتر از این است که نتوانم با او یا در کنار او باشم، این است که در دنیایی زندگی کنم که او در آن وجود نداشته باشد، علیالخصوص اگر باعثش من باشم.
aseman
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
Zara Black
اگه عاشق کسی باشی، رهاش میکنی بره.»
آمـيـنْٖ
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
zohreh
«زندهموندن تنها انتخابیه که دارم ویل.»
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
Hossein shiravand
نمیدانستم میشود چیزی را آنقدر بخواهی که آنرا بین دستها و پاها و تکتک نفسهایت حس کنی.
j
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام.
الف.ر
گونههایم از اینهمه مثبتگراییِ تصنعی بهدرد میآید؛
goddess
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان