بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنج قدم فاصله | صفحه ۳۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنج قدم فاصله

بریده‌هایی از کتاب پنج قدم فاصله

۴٫۴
(۱۶۳۲)
همه‌چیز به‌جز سینه‌ام که بالا و پایین می‌رود، ساکت می‌شود. روی زانوهایم می‌نشینم، از شدت گریه تمام بدنم تکان می‌خورد و از روی درماندگی دانه‌دانهٔ ترافل‌ها را از روی زمین جمع می‌کنم. به پَچِز نگاه می‌کنم که سروته روی زمین افتاده است، پاره و رنگ‌ورورَفته، تنها روی زمین به‌جز یک ترافل که کنار پای پاره‌پوره‌اش افتاده. با چشمان قهوه‌ای غمگینش مرا نگاه می‌کند. دستم را دراز می‌کنم و بَرش می‌دارم. محکم در بغل می‌گیرمش و چشمم به نقاشی اَبی می‌افتد و بعد به عکس دونفری‌مان. درحالی‌که می‌لرزم، از جا برمی‌خیزم و خودم را روی تخت می‌اندازم و مثل توپ کوچکی روی تشک خالی، خودم را جمع می‌کنم و همان‌طور که آن‌جا دراز کشیده‌ام، اشک از چشمانم مانند سیلْ روان می‌شود، تنهای تنها.
𝑹𝑜𝑦𝑎
یک نفر می‌تواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو به‌نظر برسند.
MediaAsvad
شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از این‌که بفهمیم تموم می‌شه
محدثه بانو
«ما به این تماس با کسی که عاشقش هستیم نیاز داریم، درست همان‌طور که به هوا برای نفس‌کشیدن نیاز داریم. هیچ‌وقت اهمیت لمس‌کردن را نفهمیدم، لمس‌کردن او... تا زمانی که دیگر نتوانستم داشته باشمش.» می‌توانم او را ببینم. پنج قدم آن‌طرف‌تر از من، آن شب در استخر، شبی که راه می‌رفتیم تا چراغانی‌ها را ببینیم، شب آخر آن‌سوی پنجره، همیشه آن تمنای بین ما تا فاصله را از بین ببریم.
بردوئی
صدایش می‌لرزد و ادامه می‌دهد: «تنها چیزی که توی دنیا می‌خوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.» سعی می‌کند ادامه دهد. اشک ازچشمانش سرازیر شده. «نمی‌خوام ترکت کنم؛ ولی اون‌قدر دوستت دارم که نمی‌تونم باهات بمونم.» در میان اشک‌هایش می‌خندد. سرش را تکان می‌دهد. «ای خدا اون فیلم‌های مزخرف راست می‌گفتن.» سرش را به شیشه تکیه می‌دهد، جایی که دست‌های من هستند. می‌توانم احساسش کنم، حتی از میان شیشه. می‌توانم احساسش کنم. می‌گوید: «تا ابد عاشقت می‌مونم.» و بالا را نگاه می‌کند تا چشم‌درچشم شویم، هردوی‌مان در سکوت، دردی را که در چشم دیگری است می‌بینیم. قلبم زیر بخیه‌های جدیدم آرام‌آرام ترک می‌خورد. شیشه به‌خاطر نفسم مه‌گرفته می‌شود و یک بار دیگر انگشت لرزانم را بلند می‌کنم تا قلبی بکشم.
بردوئی
«توی فیلم‌ها همیشه می‌گن اگه عاشق کسی باشی، رهاش می‌کنی بره.» سرش را تکان می‌دهد. آب دهانش را قورت می‌دهد. سعی می‌کند حرف بزند. «همیشه فکر می‌کردم این حرف خیلی چرته؛ ولی وقتی دیدم که داشتی عملاً می‌مردی...»
بردوئی
«فکر می‌کنم اون کتاب تو راست می‌گفت که روح زمان نمی‌شناسه. چند هفتهٔ گذشته تا ابد یادم می‌مونه.» نفس عمیقی می‌کشد و با آن چشمان آبی لبخند می‌زند
بردوئی
«ما به این تماس با کسی که عاشقش هستیم نیاز داریم، درست همان‌طور که به هوا برای نفس‌کشیدن نیاز داریم. هیچ‌وقت اهمیت لمس‌کردن را نفهمیدم، لمس‌کردن او... تا زمانی که دیگر نتوانستم داشته باشمش.»
razie NAZARI
«حس امنیت، ایمنی، آرامش، همگی در یک نوازش آرام یک انگشت یا بوسه‌ای بر گونه، منتقل می‌شود.
razie NAZARI
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو می‌کنیم، درسته؟ هیچ ایده‌ای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اون‌وَرتره.» شانه‌ای بالا می‌اندازد و به من نگاه می‌کند. «شاید مرگ هم همین‌طوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اون‌وَرتر.»
بردوئی
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. می‌گه برای این‌که مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
بردوئی
نمی‌دانستم یک نفر می‌تواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو به‌نظر برسند.
razie NAZARI
نمی‌دانستم می‌شود چیزی را آن‌قدر بخواهی که آن‌را بین دست‌ها و پاها و تک‌تک نفس‌هایت حس کنی.
razie NAZARI
هیچ‌وقت به این اندازه احساس تنهایی نکرده‌ام.
razie NAZARI
من از زندگی‌کردن بدون این‌که واقعاً زندگی کنم خسته شده‌ام. از این‌که آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شده‌ام. چیزهای زیادی نیست که ما بتوانیم داشته باشیم؛ ولی می‌توانیم این‌را داشته باشیم
razie NAZARI
«تنها چیزی که توی دنیا می‌خوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.»
saba_msv
بیش‌تر از هر چیزی در دنیا می‌خواهم او را ببوسم. به‌جای آن، خم می‌شوم و انعکاسش را در شیشه می‌بوسم.
♡doonya♡
اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق‌شدن نمرده‌ام.
♡doonya♡
مثل بچه‌ها زیر گریه می‌زنم: «از این‌جا برو. عین احمق‌ها شدم
♡doonya♡
«نمی‌خوام ترکت کنم؛ ولی اون‌قدر دوستت دارم که نمی‌تونم باهات بمونم
♡doonya♡

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۷۰%
تومان