آیا مطمئن بودم که او را هرگز نخواهم دید؟
آلوین (هاجیك) ツ
زندگیام کاملا زیرورو شده
F.s
«مرگ اعتماد ما به زندگی را از بین میبرد و به ما نشان میدهد که درنهایت در برابر فنایی که در انتظار ماست، همهچیز بیهوده است.»
zoha.mc
قبل از آشنایی با تو آدم تنهایی بودم و اگر تو طردم کنی از آن هم تنهاتر میشوم
zoha.mc
تمایلات بسیار نامشخصی داشتم و به خیالبافی بسنده میکردم. تنها آروزی بزرگم این بود که بسیار سفر کنم و فکر میکردم که روزی شاعر بزرگی خواهم شد.
maryrad
کوشش ما این بود که مشکلاتمان را خودمان حل کنیم. هرگز به فکرمان نمیرسید که از پدر و مادرمان نظر بخواهیم. اطمینان داشتیم که آنان متعلق به دنیای دیگری هستند، مسائل ما را نمیفهمند و ما را جدی نمیگیرند. تقریبآ هیچگاه دربارهٔ آنان حرف نمیزدیم. به نظرمان میرسید که به اندازهٔ کهکشانها از ما دورند، بیش از اندازه سالخورده و بیش از حد در چارچوب آداب و مقررات گوناگون گرفتارند.
Razi Pouri
در نوشتن عبارت «دوستی که حاضر باشم جانم را فدایش کنم» دودل بودم. اما پس از گذشت سی سال هنوز معتقدم که گزافه نمیگفتم و بهراستی حاضر بودم، حتی با خوشحالی، که بهخاطر یک دوست بمیرم.
Dela
سالها و روزهایی که برخی از آنها پوچتر از برگهای پوسیدهٔ درختی خشک بود.
j
مادرم فرصت کتابخواندن نمییافت، اما گاهی به اتاق من میآمد، با حسرت نگاهی به کتابهایم میانداخت، یکی دو تایی از آنها را از قفسه بیرون میکشید و گردوغبارشان را میتکاند و دوباره سر جایشان میگذاشت.
maryrad
چه سرفراز کسی کاو به صحنهٔ پیکار
ز مرگ در ره حفظ وطن نپرهیزد
چه پست، بیوطنی کز سر تنآسانی
ز خاک پاک وطن بزدلانه بگریزد
AS4438