بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیروت ۷۵ | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب بیروت ۷۵ اثر غاده السّمان

بریده‌هایی از کتاب بیروت ۷۵

انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۴.۰از ۴۰ رأی
۴٫۰
(۴۰)
مصطفی خوابش نمی‌برد. تا مادرش از خروپف افتاد، عصب‌ها هم هوشیار شدند. فهمید که آن دو باز می‌خواهند دست‌به‌کار شوند. چهرهٔ مصطفی خیس عرق شد. اتاق کوچک بدل به تک‌زهدانی از گوشت زنده شد. پنداشت دیوارهای گوشتی اتاق مثل تپش‌های قلب می‌گیرند و شل می‌شوند. دیوارها عرق می‌کنند. فضای تب اتاق را می‌پوشاند و تن مصطفی را، آن دم که دست‌به‌کار بازی تک‌نفرهٔ جنون می‌شود، درهم می‌پیچد. به یاری ضرباهنگ پدر و مادرش، روی آتش‌پاره‌ای می‌خزد که سوزشی کام‌بخش دارد... سرانجام باران گرفت. داغ بود. بی‌حال در آب‌گیری خوشایند افتاد. اتاق ساکت شد. دیوارها سر جایشان برگشتند. اتاق از تپش افتاد و لرزه‌های تب از آن بیرون رفت.
محسن
توی آلونکمان مستراح نداریم و تلویزیون می‌خریم!
همچنان خواهم خواند...
مردم تنها کشتن آدمیزاد را جرم می‌دانند. هنوز جهان و انسان آن‌قدرها پیشرفت نکرده که گرفتن جان هر جانداری جرم به شمار آید!
احسان رضاپور
نیم ساعتی گذشت. برادر به نزدیک‌ترین پاسگاه رفت. در دست‌هایش سطلی بود پیچیده در روزنامه‌ای. جلو افسر کشیک نشست. روزنامهٔ روی سطل را کنار زد و سر بریدهٔ خواهرش را، که هنوز خون از آن می‌چکید، بیرون آورد. با صدایی مردانه گفت: «خواهرم را برای دفاع از ناموس کشتم. می‌خواهم به همه‌چیز اعتراف کنم!» چشم‌های افسر از فرط ستایش درخشید.
کاربر ۱۸۸۰۶۴۳
دلش گرفت که دریا در ذهن مردم بیروت بدل به تابلو بیجانی شده که به پنجرهٔ قهوه‌خانه‌های مشرف به ساحل کوبیده می‌شود، به امتداد کبود آسفالت سیاه خیابان، به آگهی کشتی جهانگردی درجه‌یک با استخر و میکده و زنان نیمه‌برهنه. دریایی تبدیل‌شده به یک ماهی فویل‌پیچ‌شده در تنور. (ایزد جهان کهن و آفریدگان زیبا و شگفتش را از یاد بردیم.
یاور
(عشقم به ماه کم نشد آن‌گاه که فهمیدم اختری از سیماب و سیم و عاج و عطر نیست، بلکه کرهٔ خاکی و خاموش دیگری است مثل زمین، پر از گردوخاک و صخره و شن. چرا دلبستگی‌ام کم شود؟ در عشقم به حمیده هم خللی راه نیافت وقتی بو بردم انگل دارد و درون آن تن زیبایش، که هر شب برایش شعری می‌نویسم، مشتی جاندار کریه و هولناک درهم می‌لولند. تخیل لزومآ وارونهٔ حقیقت نیست، بلکه روی دیگر آن است.)
sahar...💙
«این ماه که فضانوردان آن را درنوردیدند، همچنان اثر اسطوره‌ای خود را بر ماهی‌ها و دل‌باخته‌ها می‌گذارد. اینک او در دل شب می‌ایستد. نگهبانی می‌شود برای ماهی‌های دریا. پاسشان می‌دارد از ترفند و دام‌های ماهیگیران.»
sahar...💙
فاضل‌بیگ سلمونی از درِ کاخش بیرون آمد. کاخ در محلهٔ زیبای یرزهٔ بیروت بود. در باغ اتفاق غریبی افتاد. راننده دوان‌دوان رفت و کادیلاک را از گاراژ درآورد. آدم‌هایی که هرکدام گرفتاری و عریضه‌ای داشتند گِرد بیگ را گرفتند. محافظان بیگ دورش حلقه زدند. مردمی را کنار زدند که روزی او را نمایندهٔ مجلس کرده بودند. همه را تاراندند، جز پیرمردی کوچک‌اندام. او با صدایی بسیار بلند که به اندام ریزه‌اش نمی‌آمد، داد می‌زد: «چندبار بگویم اسرائیلی‌ها کشت وکارم را به آتش کشیدند و خانه‌ام را خراب کردند؟ بیا با ما توی زمین‌هایت زندگی کن و ببین چه دارد سرمان می‌آید!»
محسن
شاعر، کشتن ماهی و انسان فرقی ندارد؛ در هر دو حال، جانی گرفته می‌شود! از این پس، دیگر ماهی از گلویم پایین نمی‌رود. اگر مادرم پیله کند و بگوید ماهی تازه است، به او می‌گویم: یعنی می‌خواهی بگویی تازه جان داده و جرم هنوز تازه است؟ اگر دوست پولدارم به رستورانی دعوتم کند و مجبورم کند خوراک‌های ماهی جورواجور فهرست غذا را بخوانم، آن را مانند سیاههٔ مردگان و کشتگان صفحهٔ حوادث خواهم خواند!)
bookwormnoushin
(مگر بینش ما در برابر رازهای هستی کور نیست، هرچند گاه وبی‌گاه مثل رادار نشانه‌های کیهانی گنگی را دریابد؟)
bookwormnoushin

حجم

۹۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۹۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان