بریدههایی از کتاب زمین آدمها
۳٫۷
(۲۵)
با درآمد ناچيزی كه دارد، آن اندازه پول فراهم میكند تا بردهای را كه در آرزوی آزادی است، از بند بردگی برهاند، چون میداند علاوه بر اين كه برای تمام عمر از زن و فرزندان و ديارش دور خواهد ماند، سرانجامش مانند بردههای ديگر در سالخوردگی، موقعی كه ديگر كار و خدمتی از دستش برنمیآيد، گوشهای دراز كشيدن و از گرسنگی مردن است، درست مانند هر جاندار ديگری كه توان تهيهی غذايش را نداشته باشد، چون به بردهی از كارافتاده ديگر نه غذا میدهند نه پوشاك.
هدی✌
«قيافهاش كامل بود. هم لبخند كودكانه داشت و هم حالت جدی يك دانشمند را. رشادت ناپيدا و تفننهای خودجوش، زيبايی ديدگان و نرمش اندام، صلاحيت در تكنيك، ورزش، شعر، سياست، اخلاق، رفاقت و ظرافت روح، برخوردن به او و فشردن دستش، هميشه و همه جا، خود به خود يك واقعه بود. چشمت كه به او میافتاد و به او نزديك میشدی، افكاری تازه و احساسات و عواطفی پاك به وجودت راه میيافت و احساس رضايت و خوشحالی میكردی. »
هدی✌
هركس با هر مليت، با هر زبان و با هر فرهنگی به مسائلی فكر كرد كه جوهر اصلی هستی است، بیترديد عارف است.
هدی✌
كسانی خطر را دوست دارند و با آن رودررو میشوند كه قفس تنشان برایشان سخت كوچك و تنگ است.
هدی✌
پرندهی آهنينش او را در آسمان سير میدهد و پرندهی انديشهاش در عالم بالا،
هدی✌
او هيچيك از آدمها را، حتا فرودستترين و بیمايهترينشان را خوار نمیشمارد.
هدی✌
كاری يا انگارهای آن موقع به حد كمال نمیرسد كه ديگر نتوان چيزی به آن افزود، بلكه وقتی است كه نشود چيزی از آن كاست
Rasoul
اين چنين بودند مردانی كه نه يك درخت ديده بودند، نه يك چشمه و نه يك گل سرخ. آنها از طريق كتاب آسمانیشان از وجود باغهايی باخبر بودند كه در آنها جویهای فراوان جاری بود و بهشت نام داشت. آنها پس از سی سال زجر كشيدن و گذراندن زندگی تلخی در صحرا و كشته شدن با گلولهی كافری به اين بهشت موعود میرسيدند. اما حيرت میكردند كه به فرانسويان هم كه نه تاوان تشنگی را میدهند و نه مرگ را، اين بهشت ارزانی شده
jef_raj
«اگر ديگران از اين بحرانها موفق بيرون آمدهاند، پس باز هم میتوان از آنها جان سالم به در برد.»
maryam mirzaei
هيچكس موقعی كه هنوز فرصت باقی بوده شانههايت را نگرفته و از فرو رفتن، بازت نداشته. اكنون گِلی كه از آن سرشته شدهای خشك و سخت شده، از اين پس ديگر هيچكس نمیتواند موسيقیدانِ به خواب رفته يا شاعر يا اخترشناسی را كه شايد در آغاز در تو مسكن داشته بيدار كند.
شیوا
زندان با اعمال شاقه آنجايی است كه ضربههای كلنگ بیهدف و بدون هيچ ارزشی به زمين زده میشود، ضربههايی كه زنندهاش را با دنيای آدمها پيوند نمیدهد.
و ما دلمان میخواهد از اين زندان با اعمال شاقه بگريزيم.
محمد علی شفیعی
دوست داشتن به هيچ وجه در نگاه كردن به يكديگر نيست، بلكه دستهجمعی به يك سو نگريستن است. آدمها نمیتوانند باهم دوست باشند مگر موقعی كه به يك طناب بسته باشند و به سوی همان قلهای صعود كنند كه همديگر را در آن باز خواهند يافت
محمد علی شفیعی
سر از كار اين آدمهايی كه در قطارهای حومه چپيدهاند، در نمیآورم، آدمهايی كه گمان میكنند آدمند، با اين همه، با نيرويی بههم فشرده شدهاند كه احساسش نمیكنند، مانند مورچگانی كه به پيروی از غريزهشان كارهايی را انجام میدهند كه مفهومش را نمیدانند. اين آدمها موقعی كه آزادند و كاری ندارند، يكشنبههای مسكينانه و بيهودهشان را با چه كارهايی میگذرانند؟
محمد علی شفیعی
آدمها مدتی طولانی شانه به شانهی يكديگر راه میپيمايند، يا ساكت میمانند و يا گهگاه چند كلمهای با هم رد و بدل میكنند كه بيانكنندهی هيچ احساسی نيست. اما ساعت خطر كه فرامیرسد، پشت به پشت هم میدهند. پی میبرند كه از يك طايفهاند، با پيدا كردن وجدانهايی ديگر، ابعاد روحیشان گسترش میيابد، با لبخندی گشاده همديگر را برانداز میكنند. شدهاند شبيه زندانیای آزاد شده كه از عظمت دريا شگفتزده شده است.
محمد علی شفیعی
اگر من در خاطراتم دنبال كسانی میگردم كه به زندگیام طعمی از بين نرفتنی بخشيدهاند، اگر ساعتهای ارزشمندی را كه در كنارشان گذراندهام جمعبندی میكنم، به طور حتم كسانی را ميانشان میيابم كه با هيچ ثروتی نمیشد به دستشان آورد.
محمد علی شفیعی
با كار كردن فقط به خاطر مسائل مادی، به دست خودمان زندانمان را میسازيم. تنها و فقط با سكهی قلبی كه به دست میآوريم، سكهای كه هيچ چيز ارزشمندی كه بتوان با آن زندگی كرد برایمان فراهم نمیآورد، خود را در آن به بند میكشيم.
محمد علی شفیعی
عظمت يك پيشه شايد پيش از همه چيز يك دل و يك زبان كردن آدمهاست: در دنيا فقط يك چيزِ واقعآ شكوهمند وجود دارد و آن روابط انسانی است.
محمد علی شفیعی
رؤياهايم از اين تپههای شنی، از اين ماه و از آنچه دور و برم حضور دارد واقعیترند. آه! شگفتانگيزی يك خانه به هيچوجه به اين خاطر نيست كه به شما پناه میدهد، يا گرمتان میكند و نه به اين علت كه صاحب چهارديواریاش هستيد. بلكه به اين دليل است كه آنچه دلپذيری و لذت داشته، به كندی، ذره ذره در ما به جا گذاشته. اين تودهی تيرهی سنگين كه رؤياها همچون آب چشمهها از آن بيرون میجوشد در اعماق قلبمان چه شكل دلنوازی به خود میگيرد...
صحرايم، صحرايم، میبينم كه پيرزنی پشمريس به طور كامل افسونت كرده.
سجاد احمدی
حجم
۱۷۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۱۷۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان