- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب دژ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب دژ
۳٫۰
(۳)
چون آنچه تو حاضری در راهش بمیری، تنها چیزی است که میتوانی با آن زندگی کنی.
Golshad
سکوت لنگرگاه کشتی است. سکوتِ پروردگار، لنگرگاه همهٔ کشتیهاست.
Golshad
از چی باید متأسف باشم. از این دست و پای سالم خاطرهها دارم. ولی سراسر زندگی متولد شدن است. آدم خودش را آنگونه که هست با آن وفق میدهد. آیا هرگز تأسف دوران کودکی، یا پانزده سالگی یا سن بلوغ فکریات را خوردهای؟ این تأسفها از آنِ شعرای بیمایه است. در زندگی تأسفی وجود ندارد، در عوض لطافت اندوه هست که بههیچوجه رنجآور نیست، بلکه عطری است در گلدانی که آب درونش تبخیر شده. البته موقعی که یک چشمت را از دست میدهی، عزا میگیری، زیرا هر نقص عضوی دردناک است. ولی با یک چشم در زندگی راه رفتن بههیچوجه غمآور نیست. نابیناهایی را دیدهام که خنده از لبهاشان دور نمیشود.
ــ آدم میتواند خوشبختیاش را به یاد داشته باشد...
Golshad
تا آنجا که میدانم درخت سیب، تاک را تحقیر نمیکند و نه نخل، سرو را. اما هریک تا آنجا که میتواند خود را در زمین استوار میکند و ریشههایش را با دیگران درهم نمیآمیزد.
Golshad
آنها در خوشبختی واهیشان که از اموالی که در اختیار داشتند ناشی میشد، میگندیدند. حال آنکه خوشبختی چیزی نیست جز گرمای تلاشها و خشنودی آفرینش. آنهایی که هیچ چیزی از خودشان مایه نمیگذارند و غذاشان را از دیگری دریافت میکنند، حتا اگر بهترین و لذیذترین غذاها باشد، آنهایی که کلک میزنند و به شعرهای بیگانگان گوش میدهند بیآنکه شعری از خودشان بسرایند، از آبادی بهره میگیرند بیآنکه احیایش کنند و سرودهای مذهبیای را که برایشان ساختهاند میخوانند، آنها افسارشان را در طویلهها به آخورها میبندند و چون تا حد چهار پایان تنزل کردهاند، آمادهاند برای برده شدن...»
Golshad
پدرم اینگونه با من حرف میزد:
ــ وادارشان کن دستهجمعی برجی بسازند، آنوقت آنها را به برادرانت تبدیل کردهای. اما اگر میخواهی از یکدیگر متنفر باشند، برایشان دانه بریز.»
Golshad
اگر بجویم، پیدا میکنم، چون روح جز آنچه دارد چیز دیگری نمیخواهد. یافتن دیدن است. چهگونه چیزی را که هنوز برای من مفهومی پیدا نکرده میتوانم جستوجو کنم؟ به تو گفتم، تأسف خوردن بر عشق، خود عشق است. و هیچکس از علاقه به آنچه که ساخته نشده رنج نمیبرد. با این همه، من تأسف چیزهایی را که هنوز مفهومی پیدا نکرده بودند خوردهام. وگرنه چرا باید بهسوی حقیقتی بروم که نمیتوانستم درکش کنم؟
Golshad
این روح است که به خواب میرود و فرد موجودیتش را از دست میدهد. زیرا ملال بههیچوجه تأسفآور نیست. تأسف خوردن برای عشق همواره خود عشق است... و اگر عشقی در کار نباشد، تأسفی هم وجود نخواهد داشت. تو فقط با آن ملالی سروکار پیدا میکنی که مرحلهایست از اشیاء و اشیاء چیزی ندارند که به تو بدهند.
Golshad
تو برای زندگی مفهومی میجویی، حال آنکه مفهوم پیش از همه چیز خودشناسی است نه به دست آوردن صلح مسکینانهای که با فراموش کردنِ مورد اختلاف به دست میآید. اگر چیزی به مخالفت با تو برخیزد و آشفتهات کند، بگذار رشد کند، چون تو از آن ریشه میگیری و آدم جدیدی میشوی. خجسته باد این آشفتگی که باعث میشود از خودت زاده شوی: چون هیچ حقیقتی خود را آشکار نمیکند و به یقین نمیرسد. حقیقتهایی را هم که به تو پیشنهاد میکنند، جز سازشهایی آسان چیز دیگری نیستند، شبیه داروی مخدری که برای به خواب رفتن میخورند.
Golshad
به شما میگویم: «حق ندارید دست از تلاش بکشید، مگر اینکه قصد تلاش دیگری را داشته باشید، چون باید بزرگ شوید و رفعت یابید.»
Golshad
تو فقط با آنچه میتوانی تغییرش دهی زندگی میکنی. تو بههیچوجه نمیتوانی با آنچه در تو ــ انگار یک انبار باشی ــ ذخیره شده، زندگی کنی
Golshad
هرگاه احساس بر جان غلبه کند، وضع نامساعد میشود.
همچنین نامساعد وقتی که احساس بر روح غالب باشد.
Golshad
این آدم میگوید: «حقیقت زندگی را آشکار میکنم: و این حقیقت چیزی نیست جز مشتی استخوان، عضله، خون و رودهها.» حال آنکه زندگی همان روشنایی چشمها بوده که در خاکسترشان نمایان نیست. همزمان قلمرو من هم چیزی نه تنها کاملا سوای این گوسفندها، کشتزارها، اقامتگاهها و کوههاست، بلکه آن چیزی است که بر آنها سلطه دارد و بههم گرهشان میزند. یعنی زادگاه عشق من است و مردمان، اگر بدانند خوشحال خواهند شد چون در خانهام سکونت دارند.
Golshad
چون اینگونه بهنظرم آمده که انسان کاملا شبیه یک دژ است. دیوارها را فرو میریزد تا مطمئن شود آزاد است، اما از آن پس جز قلعهای ویران شده و گشوده به روی ستارگان چیز دیگری نیست. آنوقت است که دلشورهٔ وجود نداشتن آغاز میشود. باید حقیقتش را در شاخهٔ تازه روییدهٔ تاکی که میسوزد و یا میشی که باید پشمش را بچیند، بیابد. حقیقت همچون چاه حفر میشود و ژرفا میگیرد. نگاه وقتی پراکنده شد، دیگر پروردگار را نمیبیند. دربارهٔ خداوند خیلی بیشتر از همسر خطاکاری که دل به وعدههای شب خوش کرده آگاهی دارد. آن پیردانایی که سر به جیب تفکر فرو برده، فقط
Golshad
این صفا و آرامش را جز در نوزادان، در محصول به ثمر رسیده و خانهٔ سرانجام نظم و ترتیب یافته، در چیز دیگری نمیتوان یافت. این صفا و آرامش از ابدیتی سرچشمه میگیرد که چیزهای به کمال رسیده به آن برمیگردند. مانند آرامش انبارهای پر از محصول، میشهایی که به خواب رفتهاند، رختهای خشک و تاشده، آرامش دلخواه، صفا و آرامش چیزی که پس از به کمال رسیدن به پروردگار هدیه میشود.
Golshad
احساس به من دست داد که راه من با پیچوخمهای ناگهانیاش، احترامهایش، تفرجهایش و زمان از دست رفتهاش انگار بر اثر آیینی یا اتاق انتظار پادشاهی، چهرهٔ شهریاری را ترسیم میکرد و همهٔ کسانی که از این راه میگذشتند، در حالی که توی کالسکهشان، یا بر پشت الاغ کندروشان بالا و پایین میرفتند، بیآنکه بدانند، تحت تأثیر جاذبهٔ عشق بودند.
Golshad
میدانم که فقط روح است که بر انسانها فرمان میراند و فرمانرواییاش مطلق است. زیرا اگر انسان به ساختاری پی برده، شعری سروده و بذری را در قلب آدمها کاشته، در آنصورت علاقه، خوشبختی یا عقل خدمتگزارانی میشوند تسلیم فرد و بهصورت احساسی درمیآیند در قلب یا سایهای روی دیوارِ واقعیتها و درختی میشوند از بذری که تو کاشتهای.
Golshad
اگر خداوند شبیه من باشد تا به این وسیله خودش را به من نشان بدهد، آن خدایی نیست که مرا آفریده، چون فقط روح من است که میتواند بهوجود او پی ببرد نه حواس پنجگانهام. اگر فقط با روحم میتوانم او را مانند زیبایی یک پرستشگاه بازبشناسم، تنها با بازتابی است که از او در من متجلی میشود. درست مانند نابیناییکه با احساس حرارت در کف دستهایش بهسوی آتش میرود و آن را با هیچ وسیلهٔ دیگری جز خشنودی خودش نمیتواند تشخیص دهد، من هم بههمین ترتیب خدا را میجویم و پیدایش میکنم. (اگر بگویم من جزء جداشدهای از آن کل مطلق هستم، نیروی جاذبهاش مرا به سویش برمیگرداند.) و اگر میبینی درخت سرو پروبال میگشاید و بارور میشود به این خاطر است که از خورشید نیرو میگیرد، هرچند خورشید برایش مفهومی نداشته باشد.
Golshad
دربارهٔ آدمها میگویم: «آدم کسی است که ارزشش در میدان قدرتنمایی آشکار میشود، آدم کسی است که از طریق خداوند ارتباط برقرار میکند، خود را میآفریند و بر خود و دیگران حکم میراند، آدم کسی است که شادی را فقط در آفرینش خود مییابد، آدم کسی است که شادمانه نمیمیرد مگر اینکه جایگزین خودش شود، آدم کسی است که ذخایرش را مصرف میکند و موقعی که همه چیز بر او آشکار شد، تأثرانگیز میشود، آدم کسی است که در جستوجوی دانستن است و اگر بیابد سرمست میشود، آدم همچنین کسی است که...»
Golshad
برای اینکه عشق را بهسوی خودم جلب کنم، کسی را در تو میآفرینم که برای من باشد. از رنج و عذابم با تو حرفی نخواهم زد، زیرا از من متنفرت میکند. نکوهشت هم نمیکنم: چون به راستی خشمگینت خواهد کرد. دلایلی را که باعث میشوند دوستم داشته باشی به تو نخواهم گفت، چون تو این دلایل را در خودت نداری. دلیل دوست داشتن عشق است. خودم را هم آنگونه که دلت میخواست به تو نشان نخواهم داد، زیرا تو از آن حالت خوشت نمیآید، وگرنه هنوز هم دوستم میداشتی. اما تو را برای خودم به اوج میرسانم. و اگر نیرومند باشم چشماندازی را نشانت خواهم داد که تو را جزو دوستانم خواهد کرد.
Golshad
حجم
۳۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۷۵ صفحه
حجم
۳۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۷۵ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان