بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم

بریده‌هایی از کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم

امتیاز:
۴.۲از ۱۲۶ رأی
۴٫۲
(۱۲۶)
«چون همهٔ درها بسته نشده و قانون می‌تواند راه نفوذی در آن بیابد».
zohreh
مردم شهر درحال‌حاضر دراین‌باره وراجی می‌کنند... چون در این شهر همهٔ مردم دربارهٔ مسایلی که مربوط به آن‌ها نیست حرف می‌زنند...
zohreh
کاملا مشاهده می‌شد که این مرد از پا درآمده و از دست رفته، به‌کلی کارش تمام است و می‌کوشد به هر خار و خاشاکی بیاویزد؛ ولی چیزی پیدا نمی‌کند و سرانجام ناچار می‌شود خود را درون آب بیندازد.
zohreh
سالنی که دیمیتری در آن انتظار می‌کشید، اتاق بسیار بزرگ و ملال‌آوری بود که روح آدم را کسل می‌کرد، با ردیفی پنجره‌های دو طبقه و یک تالار، دیوارها به‌صورت سنگ مرمر نقاشی شده و سه چهلچراغ کریستال عظیم پیچیده در پارچه از سقف آویزان بودند.
zohreh
او دلش می‌خواست زن جوان را با خود به‌جای دیگری ببرد و زندگی جدیدی را با او شروع کند؛ ولی با پول و امکانات خودش، حتی به ذهنش هم خطور نمی‌کرد از او پول بگیرد و از این موضوع دچار چنان رنجی شد که به‌شکل شکنجه‌ای نفرت‌انگیز درآمد.
zohreh
آن‌چه او موفق نمی‌شد بفهمد این بود که واقعاً چه چیزی روح گروچنکا را آزار می‌داد.
zohreh
به‌درستی حدس می‌زد که زن جوان هم خود درگیر مبارزه‌ای درونی است، درگیر بی‌تصمیمی خارق‌العاده‌ای که درصدد است راه‌حلی برای آن بیابد و تصمیمی قاطعانه بگیرد؛ ولی به نتیجه‌ای نمی‌رسد.
zohreh
در زندگی هیچ‌چیز گرامی‌تر، قوی‌تر، سالم‌تر و مفیدتر از خاطره‌ای خوش نیست، به‌خصوص اگر مربوط به دوران کودکی باشد و خانهٔ پدری. در زمینهٔ آموزش، خیلی چیزها به شما می‌گویند و خیلی چیزها یادتان می‌دهند؛ ولی خاطرهٔ خوشی از دوران کودکی، شاید از همه‌چیز آموزنده‌تر باشد. اگر آدم تعداد زیادی از این خاطره‌ها در ذهنش داشته باشد، همهٔ عمر خوشبخت خواهد بود. حتی اگر یک خاطره هم باشد، روزی به‌کارمان می‌آید و نجات‌مان می‌دهد.
FerFerism
«او به تو زندگی بخشیده، تو از خون و پوست و رگ و ریشهٔ اویی، چرا نباید دوستش داشته باشی.» نوجوان به‌رغم میل خودش به‌فکر فرو می‌رود و از خودش می‌پرسد: «موقعی که مرا به‌وجود می‌آورد دوستم داشت؟» و حیرت‌زده و سرگردان به پرسیدن از خودش ادامه می‌دهد: «اقدامش فقط به این خاطر بود که مرا به‌وجود بیاورد و دوستم نداشته باشد؟ نه مرا می‌شناخته و نه می‌دانسته از چه جنسی هستم، در لحظه‌ای از لذت‌جویی، شاید هم سرش گرم از بادهٔ ناب، شاید با پس‌انداختن من، گرایشش به نوشیدن مشروب را هم در من به‌جا گذاشته است، این است همهٔ کارهای نیکی که دربارهٔ من انجام داده... پس چرا فقط به‌خاطر این واقعیت که نطفهٔ مرا بسته باید دوستش داشته باشم، به‌ویژه که پس از به‌دنیاآمدن، دوستم نداشته است؟»
FerFerism
با هر چیزی که در جامعه خلاف میلش باشد، برخوردی خصمانه دارد: «چه باک که همهٔ دنیا نابود شود، همین که فقط من خشنود باشم، کافی است».
FerFerism
آن‌چه هراس‌آور است این است که ما به این جنایت‌های انفرادی عادت کرده‌ایم؛ ولی دلیل بی‌اعتنایی‌مان و واکنش‌های بی‌تفاوت‌مان دربرابر چنین اتفاق‌هایی در چه عاملی نهفته است که این‌گونه از کنار چنین نشانه‌هایی در زمان خودمان که نوید آیندهٔ خوشی را نمی‌دهد، خون‌سرد و بی‌اعتنا می‌گذریم؟ آیا عامل آن در ساختار اجتماعی ماست، در فرسودگی پیش از موقع روح و قدرت تخیل جامعه‌مان است که در عین این چنین جوان‌بودن، این‌قدر پیر است؟ آیا در اصول اخلاقی متزلزل‌شده‌مان حتی در امور جنایی است؟ یا شاید دیگر همهٔ اصول اخلاقی‌مان را زیر پا گذاشته و نابود کرده‌ایم؟
FerFerism
ادعا دارد می‌توان بشریت را بدون خدا هم دوست داشت. حسابش را بکن، یک الف‌بچه این حرف‌ها را می‌زند؛ ولی من از آن سردرنمی‌آورم. زندگی برای راکیتین آسان است. امروز به من می‌گفت: «در این فکر باش که حقوق اجتماعی مردم را گسترش دهی، یا نگذاری بهای نان و گوشت افزایش پیدا کند، به این ترتیب عشق و علاقه‌ات را به بشریت خیلی آشکارتر و ملموس‌تر نشان خواهی داد تا فلسفه‌بافی.»
FerFerism
همین چند لحظه پیش از دادن نسبت‌های پست و رذیلانه به خودتان ابا نکردید. ولی این روزها چه کسی حاضر است به نقطه‌ضعف‌هایش اقرار کند؟ هیچ‌کس. علاوه‌براین، کسی لزومی نمی‌بیند دربارهٔ خودش قضاوت کند. بنابراین مثل دیگران نباشید، چون با آن‌ها تفاوت دارید، پس به‌رغم همهٔ مشکلات، هم‌رنگ جماعت نشوید.
FerFerism
«موقعی که بزرگ‌تر شدی، سن و سالت بالاتر رفت، می‌فهمی که سن یا درواقع تجربیات چه تأثیری در اعتقادهای آدم دارد. حالا هم به‌نظر من این چیزهایی که می‌گویی اعتقادهای خودت نیست.»
FerFerism
آدم‌هایی هستند که احساساتی ظریف و عمیق دارند؛ ولی پنهان مانده یا سرکوب شده است. دلقک‌بازی در آن‌ها درواقع طعن کینه‌توزانه‌ای است نسبت به کسانی که به‌علت همین کمرویی حقارت‌آمیزی که از ویژگی‌های ذاتی‌شان است تحقیرشان می‌کنند و آن‌ها هم جرأت نمی‌کنند رودرروشان بایستند و سرشت واقعی‌شان را نشان دهند.
FerFerism
هی، سلام دهاتی. دهاتی تنومندی که با چهرهٔ پت و پهن و ساده‌لوحانه، با ریش خاکستری از کنارشان می‌گذشت و ظاهرآ گیلاسی هم زده بود، سرش را بلند کرد و به پسربچه‌ها زُل زد. بعد بی‌آن‌که عجله‌ای داشته باشد، گفت: «اگر با من بودی و شوخی نمی‌کنی، سلام.» کولیا خنده‌کنان گفت: «اگر شوخی کرده باشم چی؟» ــ شوخی هم کرده باشی، عیبی ندارد، من بدم نمی‌آید. هیچ‌وقت عیبی ندارد، شوخی مجاز است. ــ معذرت می‌خواهم رفیق، شوخی کردم. ــ باشد، خدا تو را ببخشد. ــ تو چی؟ تو هم مرا می‌بخشی؟ ــ با کمال میل. برو به کارت برس. ــ ببینم، تو به‌طور حتم روستایی باشعوری هستی. مرد روستایی با لحنی دور از انتظار و همان‌طور موقرانه گفت: «خیلی بیش‌تر از تو.» کولیا که جا خورده بود گفت: «من هم این‌طور فکر می‌کردم.» ــ من حقیقت را می‌گویم.
FerFerism
اگر سگ‌ها می‌توانستند تعقل و انتقاد کنند، بدون شک خیلی از کارها و روابط میان آدم‌ها به نظرشان مسخره می‌آمد. من به این علت این حرف را می‌زنم که ما آدم‌ها خیلی بیش‌تر از حیوان‌ها مرتکب کارهای احمقانه می‌شویم.
FerFerism
میتیا با انگیزشی ناگهانی و مقاومت‌ناپذیر رو کرد به همهٔ حاضران توی اتاق و گفت: «آقایان، همگی ما بی‌رحمیم و هیولاییم، همه را به گریه وامی‌داریم، مادرها و بچه‌های توی بغل‌شان را، ولی من از همه ـاین نکته را خوب به‌خاطر داشته باشیم ــ پست‌تر و فرومایه‌ترم! باشد! هرروز به سینه‌ام می‌کوفتم به خودم قول می‌دادم خودم را تنبیه کنم و هر روز باز همان کارهای زشت را انجام می‌دادم. حالا می‌فهمم که برای آدم‌هایی مثل من، ضربه‌ای لازم است، ضربهٔ سرنوشت، تا در دام گرفتار شوند و با نیرویی بالاتر از خودشان از پا درآیند. هرگز، هرگز به‌تنهایی از جا بر نخواهم خواست! ولی رعد غریده است. شکنجهٔ اتهام و ازدست‌دادن آبرو را می‌پذیرم! شاید به این ترتیب روحم تصفیه شود، این‌طور نیست آقایان؟
FerFerism
شاید آن‌چه را می‌خواهم به شما بگویم، حالا درست درک نکنید؛ چون آن‌چه می‌گویم بیش‌تر وقت‌ها درک‌نشدنی است، بااین‌همه حرف‌هایم را در خاطر نگه دارید، بعدها که بزرگ شدید حق را به‌جانب من خواهید داد. بدانید که در زندگی هیچ‌چیز گرامی‌تر، قوی‌تر، سالم‌تر و مفیدتر از خاطره‌ای خوش نیست، به‌خصوص اگر مربوط به دوران کودکی باشد و خانهٔ پدری. در زمینهٔ آموزش، خیلی چیزها به شما می‌گویند و خیلی چیزها یادتان می‌دهند؛ ولی خاطرهٔ خوشی از دوران کودکی، شاید از همه‌چیز آموزنده‌تر باشد. اگر آدم تعداد زیادی از این خاطره‌ها در ذهنش داشته باشد، همهٔ عمر خوشبخت خواهد بود. حتی اگر یک خاطره هم باشد، روزی به‌کارمان می‌آید و نجات‌مان می‌دهد.
حسین احمدی
عشق به فرزند اگر از سوی پدری نشان داده نشود، کلمه‌ای است پوچ و بی‌معنی، چیزی است ناممکن. با هیچ نمی‌توان عشق به‌وجود آورد. فقط خداوند است که می‌تواند از هیچ، همه‌چیز بسازد. حواری از اعماق قلب شعله‌ور در عشقش می‌نویسد: «پدرها، به فرزندان‌تان آزار نرسانید». به‌خاطر موکلم نیست که من این کلمات مقدس را به‌زبان می‌آورم، این‌ها را به همهٔ پدرها یادآور می‌شوم. چه‌کسی به من اجازه داده به پدرها درس بدهم؟
حسین احمدی

حجم

۶۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

حجم

۶۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰
۵۰%
تومان