بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نطلبیده؛ جلد اول | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نطلبیده؛ جلد اول

بریده‌هایی از کتاب نطلبیده؛ جلد اول

نویسنده:م. بهارلویی
انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۱۰۲ رأی
۳٫۱
(۱۰۲)
خودش می‌دانست که دنیایش با دنیای مردم اطرافش فرق می‌کند و محال است دیگران بتوانند درک کنند او چه از دنیا می‌خواهد، حال که آنها دنیایش را نمیشناختند و همهٔ بیتکلفیها و بیتکلیفیهایش را پای لاقیدی‌اش می‌گذاشتند، افتاده بود به جان دنیای دیگران! حالا که دیگران او را درک نمیکردند او سعی می‌کرد دیگران را درک کند. در این درک کردن گاهی آن قدر زیاده روی می‌کرد که خودش هم وا می‌ماند، مثل امشب!
Yasi
از آن شب هایی بود که فکرش سر جای خود درجا می‌زد. خیلی وقتها پیش می‌آمد که ذهنش شروع به دویدن می‌کرد. ذهنی فعال داشت اما متاسفانه این ذهن از آن آدمی شده بود که اجازهٔ مانور به آن نمیداد. قفسی برایش از روزمرگی آدمهای معمولی ساخته و به دست و پایش بند زده بود.
Yasi
ــ اوه مای گاد! یعنی می‌تونستی بری و نرفتی؟... چرا؟! مجید را کلافه کرده بود و بدش نمی‌آمد بگوید " چون چ چسبیده به را! ول کن بابا!" اما آقایی کرد و مودبانه جواب داد: ــ اون طور سبک زندگی رو دوست ندارم. زندگی‌ای که پراز تعهد و مسئولیت باشه یه کم با خلق و خوی من سازگار نیست. دوست ندارم توی زندگی هزینهٔ زندگی کردنم رو پس بدم. زندگی توی ظواهر برام معنا نداره. پی قر و قمپز اون ور رفتن نیستم. کلا زندگی‌ای که من می‌خوام چیزی سوای اینیه که می‌بینی، فرقی هم نداره این جا و اون جا!
Yasi
ــ اون طور سبک زندگی رو دوست ندارم. زندگی‌ای که پراز تعهد و مسئولیت باشه یه کم با خلق و خوی من سازگار نیست. دوست ندارم توی زندگی هزینهٔ زندگی کردنم رو پس بدم. زندگی توی ظواهر برام معنا نداره. پی قر و قمپز اون ور رفتن نیستم. کلا زندگی‌ای که من می‌خوام چیزی سوای اینیه که می‌بینی، فرقی هم نداره این جا و اون جا! دهان ژینا باز مانده بود! پس از کلی حیرت به حرف آمد: ــ واووو! تمام نوابغ همین طورند. مثل مردم عادی نیستند. ــ خوشبینانه نگاش کنی همینه که می‌گی... " طلعت کجایی که ببینی بالاخره یکی پسرتو کشف کرد و داره با ارسطو و سقراط هم سنگش می‌کنه؟!"
Yasi
دوست ندارم توی زندگی هزینهٔ زندگی کردنم رو پس بدم.
Yasi
مجید را کلافه کرده بود و بدش نمی‌آمد بگوید " چون چ چسبیده به را! ول کن بابا!" اما آقایی کرد و مودبانه جواب داد:
Yasi
نگاه تیز ژینا باریک شد و ابروهایش به هم نزدیک و نزدیک تر، آن قدر نزدیک که چینی هم بین آنها افتاد: ــ خب راست می‌گی، خیلیها هستند که منو به خاطر موقعیت اون ور آبم می‌خوان و می‌خوان از من پله‌ای برای رسیدن به هدفه‌اشون درست کنند. مجید که دیگر سیر و پر شده بود. دست از خوردن کشید و در حینی که دستمال را برای پاک کردن کنج لبهایش برمی داشت با بیقیدی خاصی گفت: ــ اگه منظورت منم، اشتباه می‌کنی لیدی. من خودم پیش از این، موقعیت های عالی برای رفتن داشتم. محض اطلاع بگم این جانب لیسانس و فوق لیسانسمو از صنعتی شریف گرفتم. کلی دعوتنامه و مزایا دارم که دارن توی کشو خاک می‌خورند.
Yasi
ــ چرا چشمات سرخه؟ ضایع بود بگوید " خب پدر صلواتی این دیگه چه نمایشیه؟! مردونگی کردم خروپفم هوا نرفت." برای ماستمالی کردن گفت: ــ چشام به تاریکی و نورهای نورافکن حساسه و دچار آب ریزش و سرخی می‌شه، اما نگران نباش یه هوایی عوض کنیم خوب می‌شه. ژینا با صدایی نازک و دلنشین گفت: ــ چه بد؟! من می‌خواستم این هفته به یه کنسرت هم دعوتت کنم این طوری که نمیشه! مجید در خروجی را باز کرد و او را قدمی پیش فرستاد. کنسرت رفتن از برنامه‌های مورد علاقه‌اش بود و نمیشد به راحتی ازش گذشت. ــ سالنها با هم فرق دارند. این جا خیلی تاریک بود و انعکاس نور افکن هام درست توی چشمم بود.
Yasi
مجبور شد کمی خودش را بالا بکشد و صاف و شق و رق تر بنشیند شاید اندکی خواب از چشمهایش رخت بربندد. نیم نگاهی به همراهش انداخت، از فکر این که بعضیها از دیدن چنین نمایش هایی لذت می برند هم خوابش می‌گرفت!
Yasi
اصلا آدمی نبود که خیلی سر از رمز و راز کنایه و متلک و طعنه در بیاورد!
Yasi
من یه قالب خنگی برای خودم دارم که هر وقت دلم خواست می‌رم توش سنگر می‌گیرم...
Yasi
دست آخرم یه همچین سوری بهش زدم بیا و ببین! از راه دلسوزی بهش گفتم "وثوق این قدر حرص نخور، پیری زود رست به خاطر حرص خوردنته "همین جوری مستقیم بهش نگفتم، درست یادم نمی آد اما فکر کنم رو به ثریا گفتم حرص نخور مثل داداشت پیر می‌شی.
Yasi
دیدم انگار روی این آدم کانال عزاداری خیلی جواب نمیده، زدم اون کانال و رفتم روی فاز طلبکاری، اگه قرار بود همه ش اون طلبکار باشه که دُممو می‌گرفت و می نداختم بیرون. با یه نرمش کوچیک، یه چرخش صد و هشتاد درجه‌ای زدم که " اوه چه خبرشه حالا؟! این همه راه اومده برای این که چند تا کوفته تند شده"!... دیدی اسفند روی آتیشو؟!...
Yasi
ــ شنیدید می‌گن گراهام بل می‌خواسته یه دستگاه اختراع کنه که ناشنواها بشنون، اشتباهی زده تلفنو اختراع کرده...
Yasi
و صدای بوق بوق بلند شد. بفرما این معضل! این همه معضل هست و فرزاد گیر داده به شب گرسنه خوابیدن! مردم خودشان کم درد و غصه ندارند که حالا بنشینند فیلمهای پر غصه نگاه کنند!
Yasi
ــ درست می‌شه! هنوز موتورش گرم نشده. ــ موتورش؟! هه! موتورش! تنها چیزی که گرمه موتورشه. حسابی سرش بهش گرمه. همچین احترام و عزتی براش می‌ذاره که انگار مومیایی آنخ آمونه یا سفالینه‌های به جا مونده از تخت جمشید! دو سه تا دستمال جدا گونه داره برای تمیز کردنش تا با دستمالی که بر فرض روغنی شده، نزنه بقیه جاهاشو چرب کنه...
Yasi
این بچه دست چپه، دست چپی‌ها هم اکثرا خوش ذوقند. از چشماش معلومه چه نبوغی پس ذهنش داره خاک می‌خوره!
Yasi
سعی می‌کرد از شدت هیجان منفی صدایش نلرزد و بیهوده هم به رضا نتوپد اما نتوانست. با لحنی که ناخواسته تند شده بود گفت:
Yasi
ــ آب برای کی می‌بری؟ ــ برا همین صاب کار... اِ یعنی روزه نیست؟... چه کار زشتی! این چند ساله روزه نگرفتن اصلا اینگاری مد شده! طلعت توی کاسه، شله زرد ریخت تا خنک شود. مجید شله زرد سرد دوست داشت. همزمان هم سری به نشانهٔ تاسف برای منیر تکان داد و گفت: ــ چنگ بزن، بساب که خوب گناه مردمو می‌سابی! تو از کجا می‌دونی که چرا روزه نگرفته شاید مریضه، یا مثل تو یه عذری داره که نمیگیره.
Yasi
به هر چیزی چنگ می‌زد تا قوت قلب بگیرد.
Yasi

حجم

۴۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۵۹ صفحه

حجم

۴۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۵۹ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۷۰%
تومان