بریدههایی از کتاب نطلبیده؛ جلد اول
۳٫۱
(۱۰۲)
بعضی از ما مردا گاهی نامردی می کنیم و نظراتمون رو دقیقا بر خلاف نظر واقعی مون به گوش شما خانما میرسونیم.
Yasi
ــ خب... خب... بالاخره هر دختر و پسری... اوممم... شما قصد دارید خواهرتونو مصادره... اوممم... نباید خواستگار... یعنی اگه فرزاد بیاد خواستگاری نیکا جون...
Yasi
یه خانم در کنار خانم بودنش روحیهٔ حساسی داره که اتفاقا رو می تونه پیش از وقوع بفهمه. اینو از خودم نمیگم، عمه شکر همیشه می گه اگه جایی اتفاقی بیفته، زنها زودتر میفهمند.
Yasi
گرسنگی یک طرف، میلش هم به غذا نمیکشید.
Yasi
نیاز به لیوان که نه، بشکهٔ آب خنکی دارد تا عطش حرص و جوشش را بخواباند.
Yasi
گاهی توی عاقلی یلی بود برای خودش و گاهی کلا کرکرهٔ بالاخانه را پایین میکشید و مخ نیم بندش را میفرستاد به تعطیلات!
Yasi
از آشفتگی توی وضعیت زندگیم بیزارم و در حال حاضر دارم توی آشفتگی دست و پا میزنم.
Yasi
مخی بود برای خودش در مخ زنی!
Yasi
به هر حال مجید اگر میخواست، میتوانست شریک کار درستی برای کارگاه "رفیع چوب" باشد، فقط نکتهاش در این بود که اگر "می خواست" را باید برایش هجی میکردی!
Yasi
باید حواسش را جمع میکرد که این آدم بدون شرط و بی آن که پای منافعش وسط باشد کاری برای کسی نمیکند...
Yasi
به قولی سیب را سردار خدری خورده، نامدارشان باید ابریشم پس میداد.
Yasi
چشمهای ریز مجید در حال حاضر دو خط باریک در صورتش بود و فرکانسهای تهدید از جانب اژدری به مغزش مخابره میشد:
ــ اول این که پول باد آورده، خوردن نداره. دیدی یکی دو سال بعد آماس کرد و شکل غده از یه جات زد بیرون...
" خب این نصیحتش که به درد خور نیست تا بعدی!"
Yasi
ــ فکر میکنید من حاضرم یه ثانیه دیگه شما رو توی کارگاهم تحمل کنم، البته بماند که شما تا حالام یه ثانیه برای سر پا شدن کارگاه زحمت نکشیدید. این پولا خوردن نداره آقای توانا.
مجید کمی تنش را عقب کشید و پای راستش را روی پای چپ انداخت و گفت:
ــ خوردن یا نخوردن این پولا زحمتش با منه. شما پولو بسلفید ما می خوریم یه آبم روش!
Yasi
انگار نمی دانست تا چه حد مجاز است از چیز هایی که در مورد این دو خواهر می داند، در مقابل نامدار پرده برداری کند. هر چند کم کم کارد به استخوانش رسیده بود از بیهمزبانی!
Yasi
انگار نمی دانست تا چه حد مجاز است از چیز هایی که در مورد این دو خواهر می داند، در مقابل نامدار پرده برداری کند. هر چند کم کم کارد به استخوانش رسیده بود از بیهمزبانی!
Yasi
ــ اقوام خانوم رفیع! چرا برای تو خط و نشون میکشید؟
مجید عصبی دو سه باری استکان را نرم توی نعبلکی زد و با لحن کمی تندی گفت:
ــ حالا بالاغیرتا من بهش میگم رفیع، تو بهش نگو رفیع، بیچاره فامیلیش رفیعیه نه رفیع.
Yasi
مجید به ظاهر خودش را به بیخیالی میزد، اما کم کم رنگش از برافروختگی برگشته بود و صورتش رو به بیرنگی میرفت. باز هم نمی خواست نشان دهد که ذهنش به هم ریخته است، بیتفاوت دیس استیل را جلوتر کشید، با ابرو به آن اشاره کرد و گفت:
ــ بزن به رگ روشن شی رفیق
Yasi
سر مجید بالا آمد و نامدار یکهای خورد. این نگاه هیچ شباهتی به نگاه چند لحظه قبل نبود! توی آن برق بیخیالی میدید و ندامت! مانده بود که این بیخیالی را باور کند یا آن ندامت را! مجید با دست جگری را در دهان گذاشت و گفت:
ــ ولش کن بابا! اینا همه قاطی اند!
Yasi
اما از قانون بخت و اقبال بیخبر بود. قانون بلامنازعهای که همیشگی بود! در پی هر خنده، گریهای است طوری که خنده را از دماغت بیرون بیاورد.
Yasi
ــ خورش سنگم باشه، باشه؛ فقط شکم پر کن باشه.
Yasi
حجم
۴۹۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۵۹ صفحه
حجم
۴۹۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۵۹ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۷۰%
تومان