بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زن زیادی | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب زن زیادی

بریده‌هایی از کتاب زن زیادی

نویسنده:جلال آل احمد
انتشارات:انتشارات نگاه
امتیاز:
۳.۹از ۹۴۵ رأی
۳٫۹
(۹۴۵)
هرچه حکمت این جهان افزون‌تر غم آن بیش‌تر
کاربر ۳۴۹۴۴۶۳
من مگر چرا آمدم رشته‌ی تخصصی‌ام را ول کردم و معلم نقاشی شدم؟ بله؟ برای این که پنج سال یا هفت سال یک مطلب معین را به مغز کره‌خرهای مردم فرو کردن، بحث و مطالعه را برای ابد رها کردن، و حتی برای تدریس احتیاجی به مطالعه و تعمق نداشتن، و همان تنها اره و تیشه‌ای را که توی دانشسرا به دستمان داده‌اند روی مغز هر بچه‌ای به کار انداختن، این یا آدم را دیوانه می‌کند یا احمق. اگر آدم حسابی باشد یا تدریس را ول می‌کند یا دیوانه می‌شود و اگر حسابی نباشد کودن می‌شود.
آرین
بعد کم‌کم کار به جاهای باریک کشید. یعنی به جاهای امیدوار کننده
آرین
دلم تنگ بود و به خودم سر کوفت می‌زدم و از این می‌ترسیدم که «مبادا جاپام باقی نمونه... روزمین باقی نمونه...»
helya
«می‌بینی؟ می‌بینی احمق! همشون خوشن و گرمن. از دهن همشون مثل اسب بخار بیرون می‌زنه، می‌بینی؟ می‌بینی پاهاشونو چه محکم ورمی‌دارن؟ آره؟ تو چی می‌گی؟ تو، تو که داری از سرما زه می‌زنی. توکه داری جون می‌کنی. و جاپاتم رو هیچ چی نمی‌مونه، رو هیچ چی! نه رو برف، نه رو زمین! آره جاپات رو برفم نمی‌مونه. می‌فهمی؟ حتی رو برف!»
helya
اصلاً آن روز دلم می‌خواست همه‌ی حرف‌ها را باور کنم. حرف‌های همه کس را.
helya
توی ده خلوت بود. و من چه قدر آرزو داشتم روز باشد و کوچه‌های ده پر جمعیت باشد. مثل این که احتیاج داشتم خودم را در یک هیاهوی انسانی گم کنم.
helya
و من یک باره حس کردم که دلم می‌خواهد با او حرف بزنم. گچ فروش ده بود. که برای ما هم چند وقت قبل دو بار گچ آورده بود و به من سلام می‌کرد. قدم تند کردم، به صدای پای من برگشت و در تاریکی دم صبح سلام کرد. و من از او پرسیدم کسی را ندیده بوده است که بساطی روی دوش داشته باشد و از این طرف‌ها عبور کند؟ و او گفت نه و بعد جریان را پرسید. و من همین را می‌خواستم. دیگر همه چیز را از خاطر برده بودم و همه‌ی حواسم پیش او بود که به حرف‌های من گوش می‌داد و الان حس می‌کنم که در آن دم صبح خنک رستم‌آباد، وقتی پا به پای گچ فروش ده راه می‌رفتم نه داستان دزد برایم اهمیتی داشت و نه زندگی مختصر من که به دزدی رفته بود. آن چه برایم مهم بود این بود که می‌خواستم با او حرف بزنم و داستان را که به خودی خود اهمیتی برایم نداشت، برای او با آب و تاب نقل کنم. برای کسی نقل کنم. با آب و تاب هم نقل کنم. و همین کار را هم کردم.
helya
اصلاً من نمی‌توانم به بعضی چیزها عادت کنم.
helya
کم‌کم پی برده‌است که مهم، فهمیدن یا نفهمیدن طرف نیست. طرف می‌خواهد بفهمد، می‌خواهد نفهمد. مهم این است که گوینده، مطالب را برای خودش می‌گوید. به خودش چیزی را تلقین می‌کند یا دست کم برای موقع سخنرانی تمرینی می‌کند.
helya
معلم تازه با لهجه‌ی رشتی‌اش گفت: - و بدبختی این جاست که هر سال داوطلب طب بیش‌تر هم می‌شود آقا! - البته باید هم همین طور باشد. مردم هر چه بیش‌تر مفنگی باشند به طبیب بیش‌تر احتیاج دارند. در تمام این شهر شاید بیست تا کلوپ ورزش بیش‌تر نباشد، اما چند تا مطب هست؟
helya
- در مملکت آدم‌های مفنگی، یکی دکترها کار و بارشان خوب است؛ یکی هم مرده شورها.
helya
۷. و قلب شما به هر تپش قلب ناشناخته‌ای جوابی آماده دارد.
helya
۳۱. زینهار به کلام، تخم کین مپاش بلکه بذر محبت. ۳۲. زیرا کیست که مار پرورد و از زهرش در امان ماند و کیست که تاکستان غرس کند واز انگور بی‌بهره باشد؟
helya
بدان که (نه آن چه به دهان فرو می‌رود فرزند انسان را نجس می‌کند، بلکه آن چه از دهان بیرون می‌آید.)
helya
۲۴. از تو هرکس چیزی می‌طلبد: یکی کتاب، یکی شعر، یکی مدح، یکی طلسم، یکی دعا، یکی ناسزا، یکی سحر، و یکی باطل سحر. ۲۵. در آن منگر که دیگری از تو چه می‌طلبد، به آن بنگر که دل تو از تو چه می‌طلبد.
helya
بدان که ملکوت آسمان در کلمه نیست، بلکه در محبت. ۱۴. در کتاب نیست، بلکه دردل‌ها. ۱۵. در طومار نیست، بلکه در ناله‌ی مرغان. ۱۶. بنگر تا کلام را برآن لوح نویسی که خلود دارد. ۱۷. چه اگر بر سنگ خاره نویسی هم ضایع شود. ۱۸. بلکه برالواح دل که نه از سنگ است، بلکه از گوشت و خون. ۱۹. و نه به مرکب الوان، بلکه به مرکب روح که بی‌رنگ است.
helya
۱۱. و گوید که هرچه طومار بلندتر حکمت افزون‌تر. ۱۲. چراکه هرچه حکمت این جهان افزون‌تر غم آن بیش‌تر.
helya
در مملکت آدم‌های مفنگی، یکی دکترها کار و بارشان خوب است؛ یکی هم مرده شورها
سیاوش
ولی من بی‌عرضه! من خاک برسر! همه‌اش تقصیر خودم بود. حالا می‌فهمم. این دو روزه همه‌اش این فکرها را می‌کردم که آن همه خیال بد به کله‌ام زده بود. سی و چهار سال گوشه‌ی خانه‌ی پدر نشستم و عزای کلاه گیسم را گرفتم. عزای بد ترکیبی‌ام را گرفتم. عزای شوهر نکردن را گرفتم. مگر همه‌ی زن‌ها پنجه‌ی آفتابند؟ مگر این همه مردم که کلاه‌گیس می‌گذارند چه عیبی دارند؟ مگر تنها من آبله رو بودم؟ همه‌اش تقصیر خودم بود. هی نشستم و هی کوفت و روفت مادر و خواهرش را شنیدم.
sajedegh

حجم

۱۱۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۱۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۵۶,۰۰۰
۳۹,۲۰۰
۳۰%
تومان