بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اوضاع خیلی خراب است | صفحه ۸۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اوضاع خیلی خراب است

بریده‌هایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است

۳٫۶
(۴۲۱)
جنگ آزمونِ زمینیِ امید است. ملت یا مردمی که ارزش‌هاشان را طوری برگزیده‌اند که منابع و امیدِ مردمان‌شان را به حداکثر برسانند، درنهایت پیروز میدان خواهند بود. هرچه ملتی، کشورهای همسایهٔ بیش‌تری را تسخیر کند، مردم آن کشور بیش‌تر احساس خواهند کرد که لایق آن هستند تا بر هم‌نوعانِ خود فروانروایی کنند و بیش‌ترْ ارزش‌های ملت‌شان را چراغ راستین هدایت بشریت خواهند دانست. بعد برتریِ آن ارزش‌های پیروز ادامه پیدا می‌کند و آن ارزش‌ها در تاریخ ما نوشته و ستایش می‌شوند و در داستان‌ها بازگو می‌شوند، و دهان‌به‌دهان می‌چرخند تا به نسل‌های آینده امید ببخشند. درنهایت وقتی این ارزش‌ها دیگر مؤثر نباشند، میدان را به ارزش‌های ملتِ جدیدِ دیگری واگذار می‌کنند و تاریخ به راه خود ادامه می‌دهد و به دوران جدیدی وارد می‌شود. من اعلام می‌کنم که اینْ شکلِ پیشرفتِ بشری‌ست.»
پیام
همان‌طور که فرد از طریق عقاید، توجیهات و تعصبات، از هویت خود محافظت می‌کند، جوامع، قبایل و ملل هم به همین شکل از هویت خود محافظت می‌کنند. این فرهنگ‌ها درنهایت خود را به‌شکل ملتی درمی‌آورند که بعدها گسترش می‌یابد و افراد بیش‌تر و بیش‌تری را زیر چتر نظام ارزشیِ خود قرار می‌دهد. درنهایت، این ملت‌ها با یکدیگر و ارزش‌های متناقض با هم درگیر می‌شوند. بیش‌تر مردم برای خودشان ارزشی بالاتر از ارزش فرهنگ و گروه‌شان قائل نیستند. برای همین است که خیلی از آدم‌ها حاضرند جان‌شان را برای بالاترین ارزش‌های خود فدا کنند: برای خانواده، عزیزان‌شان، ملت‌شان، خدای‌شان، و این میل ـ این برخورد فرهنگ‌ها و جان‌فشانی برای ارزش‌ها ـ ناگزیر منجر به جنگ خواهد شد.
پیام
همان‌طور که فرد از طریق عقاید، توجیهات و تعصبات، از هویت خود محافظت می‌کند، جوامع، قبایل و ملل هم به همین شکل از هویت خود محافظت می‌کنند. این فرهنگ‌ها درنهایت خود را به‌شکل ملتی درمی‌آورند که بعدها گسترش می‌یابد و افراد بیش‌تر و بیش‌تری را زیر چتر نظام ارزشیِ خود قرار می‌دهد. درنهایت، این ملت‌ها با یکدیگر و ارزش‌های متناقض با هم درگیر می‌شوند. بیش‌تر مردم برای خودشان ارزشی بالاتر از ارزش فرهنگ و گروه‌شان قائل نیستند. برای همین است که خیلی از آدم‌ها حاضرند جان‌شان را برای بالاترین ارزش‌های خود فدا کنند: برای خانواده، عزیزان‌شان، ملت‌شان، خدای‌شان، و این میل ـ این برخورد فرهنگ‌ها و جان‌فشانی برای ارزش‌ها ـ ناگزیر منجر به جنگ خواهد شد.
پیام
همان‌طور که فرد از طریق عقاید، توجیهات و تعصبات، از هویت خود محافظت می‌کند، جوامع، قبایل و ملل هم به همین شکل از هویت خود محافظت می‌کنند. این فرهنگ‌ها درنهایت خود را به‌شکل ملتی درمی‌آورند که بعدها گسترش می‌یابد و افراد بیش‌تر و بیش‌تری را زیر چتر نظام ارزشیِ خود قرار می‌دهد. درنهایت، این ملت‌ها با یکدیگر و ارزش‌های متناقض با هم درگیر می‌شوند. بیش‌تر مردم برای خودشان ارزشی بالاتر از ارزش فرهنگ و گروه‌شان قائل نیستند. برای همین است که خیلی از آدم‌ها حاضرند جان‌شان را برای بالاترین ارزش‌های خود فدا کنند: برای خانواده، عزیزان‌شان، ملت‌شان، خدای‌شان، و این میل ـ این برخورد فرهنگ‌ها و جان‌فشانی برای ارزش‌ها ـ ناگزیر منجر به جنگ خواهد شد.
پیام
اگر امید را در زمینه‌هایی پَست پیدا کنید بهتر از این است که اصلاً امیدی نداشته باشید. ما بدون انگیزه‌های سرکشانه‌مان، هیچ نیستیم.
Baharak
برای ایجاد و حفظ امید به سه چیز نیاز داریم: احساس کنترل، اعتقاد به ارزش هر چیزی، و جامعه.
Baharak
هر چقدر جهان بهتر شود، ما هم چیزهای بیش‌تری برای ازدست‌دادن داریم و هر چقدر چیزهای بیش‌تری برای ازدست‌دادن داشته باشیم، احساس می‌کنیم چیزهای کم‌تری برای امیدبستن به آن‌ها داریم.
Baharak
کسی‌که ذهن عقلانی‌اش را نادیده می‌گیرد، تحریک‌پذیر و خودخواه می‌شود، و واقعیت را تغییر می‌دهد تا با توهمات و فانتزی‌هایی که هرگز هم ارضا نمی‌شوند، انطباق پیدا کند. بحرانِ امیدِ او این است که مهم نیست چقدر می‌خورد، چقدر می‌نوشد، چقدر ریاست می‌کند، یا چقدر رابطهٔ جنسی دارد، چون هیچ‌چیز هرگز برایش کافی نیست. هرگز به اندازهٔ کافی خودش را مهم نمی‌داند و هرگز به اندازهٔ کافی احساسِ معنی‌داربودن نمی‌کند.
Amir Reza Rashidfarokhi
متضادِ خوشحالی، ناامیدی‌ست، افقی خاکستری و بی‌پایان از تسلیم‌شدگی و بی‌تفاوتی. یعنی اعتقاد به این‌که همه‌چیز به فنا رفته! پس اصلاً چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟!
Amir Reza Rashidfarokhi
ما غبارهای کیهانیِ بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطهٔ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.
Amir Reza Rashidfarokhi
کمونیست‌ها در سال ۱۹۴۷ پیلکی را دستگیر کردند و اصلاً هم برخورد نرمی با او نداشتند. او یک سال تمام شکنجه می‌شد. این شکنجه‌ها به‌قدری پیوسته و سخت بود که او به همسرش گفته بود آشویتس در مقایسه با آن، یک شوخی بوده!
Amir Reza Rashidfarokhi
درواقع مشکل این نیست که نمی‌دانیم چطور کاری کنیم که از کسی سیلی نخوریم. مشکل این است که زمانی، احتمالاً خیلی وقت پیش، سیلی‌ای به صورت‌مان خورده و ما به جای این‌که در جوابْ سیلی بزنیم، به این نتیجه رسیده‌ایم که حق‌مان بوده است.
...
ناامیدی ریشهٔ اضطراب، بیماری‌های روانی و افسردگی‌ست. منبع تمام بدبختی‌ها و اعتیادهاست. اغراق نمی‌کنم؛ اما اضطرابِ مزمنْ بحرانی مربوط به امید است، ترس از آینده‌ای ناموفق. افسردگی هم بحرانی مربوط به امید است. اعتقاد به آینده بی‌معنی‌ست. توهم، اعتیاد و وسواس، همهٔ این‌ها تلاش‌های بی‌اختیار و از سرِ ناچاریِ ذهن برای خلقِ امیدند: از یک تیکِ عصبی یا میلِ وسواسی بگیر تا چیزهای دیگر.
Razie Jani
ضمناً همان‌طور که احتمالاً تاکنون متوجه شده‌اید، درک منطقی از این‌که باید رفتارتان را تغییر دهید باعث تغییرِ رفتار شما نمی‌شود. باور کنید من تا الان دوازده کتاب دربارهٔ تغذیه خوانده‌ام و همین حالا که دارم این‌ها را می‌نویسم، در حال خوردنِ یک بوریتو هستم. ما می‌دانیم که باید سیگارکشیدن یا خوردنِ شیرینی‌جات یا غیبت‌کردن پشت سر دوستان‌مان را متوقف کنیم، اما همچنان مرتکبِ این کارها می‌شویم. دلیلش این نیست که بهتر نمی‌دانیم؛ دلیلش این است که حسِ بهتری نداریم. مشکلاتِ احساسی غیرمنطقی‌اند، به این معنی که نمی‌توان برای آن‌ها دلیل آورد، و بدتر این‌که برای این‌جور مشکلات، تنها می‌توان راه‌حل‌های احساسی ارائه کرد
...
چرا چیزهایی را که می‌دانیم باید انجام‌شان بدهیم، انجام نمی‌دهیم؟ جوابْ ساده است: چون حس‌اش را نداریم. هر مشکلی در خویشتن‌داری، ناشی از مشکل در اطلاعات یا نظم یا منطق نیست، بلکه بیش‌تر اوقات احساسی‌ست. ناخویشتن‌داریْ مشکلی احساسی‌ست. تنبلیْ مشکلی احساسی‌ست. عقب‌انداختنِ کارها مشکلی احساسی‌ست. کم‌بازدهی مشکلی احساسی‌ست. تصمیماتِ نسنجیده مشکلی احساسی‌ست. این افتضاح است! چون سروکله‌زدن با مشکلات احساسی خیلی سخت‌تر از مشکلات منطقی‌ست. برای کمک به شما در محاسبهٔ پرداخت‌های ماهیانهٔ اقساط ماشین‌تان معادلاتی وجود دارد؛ اما برای کمک به شما در پایان‌دادن به یک رابطهٔ بد، معادله‌ای وجود ندارد.
...
ما در دوران جالبی زندگی می‌کنیم، چراکه از لحاظ مادی، همه‌چیز قطعاً از همیشه بهتر است؛ بااین‌حال به نظر می‌رسد درگیرِ این فکر شده‌ایم که جهانْ کاسه‌توالتِ عظیمی‌ست که آمادهٔ تخلیه‌شدن است. احساسی غیرمنطقی از ناامیدی در جهانِ غنی و توسعه‌یافته در حال گسترش است. این تناقضِ پیشرفت است: هرچه اوضاع بهتر می‌شود، بیش‌تر احساسِ اضطراب و ناامیدی می‌کنیم
...
این چیزی‌ست که خیلی‌ها متوجه آن نمی‌شوند: متضاد خوشحالیْ عصبانیت یا ناراحتی نیست. اگر شما عصبانی یا ناراحت هستید، یعنی هنوز دغدغهٔ چیزی را دارید. این یعنی هنوز چیزی اهمیت دارد. این یعنی شما هنوز امید دارید. نه. متضادِ خوشحالی، ناامیدی‌ست، افقی خاکستری و بی‌پایان از تسلیم‌شدگی و بی‌تفاوتی. یعنی اعتقاد به این‌که همه‌چیز به فنا رفته! پس اصلاً چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟!
...
خیلی خب، کجا بودیم؟ اوه، بله. غیرقابل‌فهم‌بودنِ هستی. حالا ممکن است شما این‌طور فکر کنید: «خیلی خب مارک! فکر می‌کنم همهٔ ما به یه دلیلی این‌جاییم و هیچی اتفاقی نیست و همه مهم‌ان، چون کارهای ما بالاخره روی کسی تأثیر می‌ذاره. اگه ما بتونیم حتی به یه نفر کمک کنیم، باز هم ارزشش رو داره. مگه نه؟» آخی! چقدر بامزه! گوش کنید! این صدای امیدِ شماست که صحبت می‌کند. این داستانی‌ست که ذهنِ شما خلق می‌کند تا هر روز برای بیدارشدن‌تان دلیلی داشته باشید. چیزی باید اهمیت داشته باشد، چون اگر چیزی اهمیت نداشته باشد، دلیلی برای ادامهٔ حیات وجود ندارد. یک جور نوع‌دوستیِ ساده، یا راهی‌ست برای کاهشِ رنج. ذهن‌مان دم‌دست‌ترین وسیله برای ایجاد احساس ارزشمندی در کارهامان است.
...
برای جهان مهم نیست دموکرات‌ها انتخابات ریاست‌جمهوری را می‌برند یا جمهوری‌خواهان. برای جهان مهم نیست که شخصیتی معروف در حال مصرف کوکائین در سرویس‌بهداشتیِ هواپیما رسوا شده. برای جهان مهم نیست که جنگل‌ها به خاکستر تبدیل شوند، یخ‌ها ذوب شوند، سطح آب بالا بیاید، هوا به گند کشیده شود، یا نژاد برترِ موجوداتِ فضایی ما را به بخار تبدیل کنند. این شما هستید که اهمیت می‌دهید. شما اهمیت می‌دهید و به همین دلیل عاجزانه خود را قانع می‌کنید که چون اهمیت می‌دهید، پس حتماً پشت تمام چیزها دلیلِ کیهانیِ بزرگی نهفته. اهمیت می‌دهید، چون برای اجتناب از حقیقتِ ناخوشایند، برای اجتناب از غیرقابل‌فهم‌بودنِ هستی و برای اجتناب از له‌شدن زیر بار سنگین پوچیِ مادیِ خود نیاز دارید آن اهمیت را حس کنید. شما هم مثل من و مثل همه آن احساسِ خیالیِ مهم‌بودن را به جهان اطراف‌تان منتقل می‌کنید، چراکه این کار به شما امید می‌دهد.
...
ما واقعاً چطور می‌توانید با خیال راحت به کسی بگویید: «روز خوبی داشته باشی.» آن‌هم درحالی‌که می‌دانید تمام افکار و انگیزه‌هاشان از نیازی بی‌پایان برای اجتناب از پوچیِ ذاتیِ هستی نشئت می‌گیرد؟
...

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان