بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اوضاع خیلی خراب است | صفحه ۷۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اوضاع خیلی خراب است

بریده‌هایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است

۳٫۶
(۴۲۱)
تسلیم‌شدن در برابر شکاف‌های اخلاقیِ ماندگارْ بخشِ اساسیِ طبیعتِ ذهنِ عاطفیِ ماست. اینْ قانون دوم احساسات نیوتن است.
Bahar Abdalvand
وقتی شکاف‌های اخلاقی مدت زیادی ادامه پیدا کنند، عادی می‌شوند. آن‌ها به چیزی تبدیل می‌شوند که به‌صورت پیش‌فرض انتظارِ آن‌را داریم. آن‌ها خود را در سلسله‌مراتب ارزش‌های ما جای می‌دهند. اگر کسی به ما ضربه‌ای بزند و هرگز نتوانیم در پاسخ به او ضربه‌ای بزنیم، درنهایت ذهن عاطفی‌مان به نتیجه‌ای شگفت‌انگیز خواهد رسید: ما سزاوارِ ضربه‌خوردنیم!
Bahar Abdalvand
قانون اول احساسات نیوتن می‌گوید که وقتی کسی یا چیزی دردی را به ما تحمیل می‌کند، شکافی اخلاقی باز می‌شود و ذهن عاطفیْ احساسات ناخوشایند را پیش می‌کشد تا به ما برای برقراریِ مساوات انگیزه بدهد.
Bahar Abdalvand
قانونِ دومِ احساساتِ نیوتن: عزت نفس ما برابر است با مجموع احساسات ما در طول زمان.
Bahar Abdalvand
قانون اول نیوتن حسِ اخلاقِ ما را می‌سازد. این قانون زیربنای درکِ ما از انصاف است و بستر تمام فرهنگ‌های بشری. درواقع همان سیستم‌عاملِ ذهن عاطفی ماست.
Bahar Abdalvand
مردم دروغگو هستند. همهٔ ما دروغگو هستیم. ما دائماً و از روی عادت دروغ می‌گوییم. ما در مورد چیزهای مهم و چیزهای بی‌اهمیت دروغ می‌گویم. اما معمولاً نه از روی سوءنیت؛ ما به دیگران دروغ می‌گوییم، چون عادت کرده‌ایم به خودمان هم دروغ بگوییم. آیزاک متوجه شد که نور با گذر از قلب آدم‌ها به‌شکلی شکسته می‌شود که ظاهراً خودشان نمی‌بینند. آن‌ها به کسانی می‌گویند دوست‌شان دارند که ظاهراً از آن‌ها متنفرند. به چیزی اظهار اعتقاد می‌کنند، درحالی‌که خلاف آن‌را انجام می‌دهند. خودشان را برحق می‌دانند، درحالی‌که مرتکب بزرگ‌ترین ظلم‌ها و بی‌صداقتی‌ها می‌شوند. اما توی ذهن‌شان، به‌نوعی باور دارند که کارهاشان درست و عاری از تناقض است.
Bahar Abdalvand
قربانیانِ خشونت معمولاً تیزبین‌ترین ناظرانِ ماهیتِ بشر هستند. برای من و شما شاید تماشای مردمِ توی پارک سرگرمیِ جالبی برای آخرهفته باشد؛ اما همین کار برای قربانیانِ خشونت، مهارتی‌ست برای بقا. برای آن‌ها، خشونت ممکن است در هر لحظه فوران کند، بنابراین در آن‌ها نوعی حس ششمِ اسپایدرمن‌گونه برای حفاظت از خودشان شکل می‌گیرد. هر چیزی می‌تواند زنگِ خطرِ داخلیِ آن‌ها را به صدا دربیاورد: نوسانی در تُنِ صدای فرد، بالارفتنِ یک ابرو، عمقِ یک آه.
Bahar Abdalvand
احساسِ بی‌ارزشی معمولاً نتیجهٔ اتفاقات ناگواری‌ست که زمانی برای ما رخ داده. ما چیزهای ناگواری را تجربه می‌کنیم و ذهن عاطفی‌مان به این نتیجه می‌رسد که ما لیاقت آن تجارب بد را داشته‌ایم. بنابراین، برخلاف دانش بهتر ذهن عقلانی، ذهن عاطفی‌مان برای تکرار و تجربهٔ مجدد آن رنج تنظیم می‌شود. این مشکل اساسیِ خویشتن‌داری‌ست. این مشکل اساسیِ امید است. نه یک ذهن عقلانیِ بی‌سواد، بلکه یک ذهن عاطفیِ نادان؛ ذهن عاطفی‌ای که قضاوت‌های ارزشیِ ضعیفی دربارهٔ خودش و جهان کرده و آن‌ها را پذیرفته است. این‌وسط، اگر هم چیزی بتواند مؤثر باشد، همسوکردنِ ارزش‌هامان با خودمان است تا بتوانیم ارزش‌هامان را با جهان همسو کنیم.
Bahar Abdalvand
درواقع مشکل این نیست که نمی‌دانیم چطور کاری کنیم که از کسی سیلی نخوریم. مشکل این است که زمانی، احتمالاً خیلی وقت پیش، سیلی‌ای به صورت‌مان خورده و ما به جای این‌که در جوابْ سیلی بزنیم، به این نتیجه رسیده‌ایم که حق‌مان بوده است.
Bahar Abdalvand
ذهن عقلانی بی‌طرفانه و واقعی‌ست؛ اما ذهن عاطفی سلیقه‌ای و نسبی‌ست. هر چقدر تلاش کنیم، هرگز نمی‌توانیم یکی از این دو شکلِ دانش را به شکل دیگری ترجمه کنیم. این مشکلِ واقعیِ امید است. بعید به نظر می‌رسد که از نظر عقلانی ندانیم چطور کربوهیدرات‌ها را کاهش دهیم یا چطور زودتر از خواب بیدار شویم یا سیگار را ترک کنیم. مسئله این است که جایی درون ذهن عاطفی‌مان، به این نتیجه رسیده‌ایم که لیاقت انجام این کارها را نداریم و به همین دلیل است که نسبت به آن‌ها حس بدی داریم.
Bahar Abdalvand
همان‌طور که ذهن عقلانیْ نوعی دانشِ منطقی و مبتنی بر حقیقت تولید می‌کند، ذهن عاطفی هم نوعی دانشِ مبتنی بر ارزشِ مختص به خود ایجاد می‌کند. ذهن عقلانی بین حقایق، اطلاعات و مشاهدات ارتباط برقرار می‌کند. ذهن عاطفی تصمیم می‌گیرد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، چه چیزی مطلوب و چه چیزی نامطلوب است، و مهم‌تر از همه این‌که لیاقتِ چه چیزی را داریم و لایقِ چه چیزی نیستیم.
Bahar Abdalvand
البته روان‌درمانیِ خوب هم اصولاً همین است: پذیرشِ خویشتن و هوشمندیِ احساسی و این حرف‌ها. درواقع همهٔ این «به ذهن عقلانی‌ات یاد بده به جای این‌که دربارهٔ ذهن عاطفی‌ات قضاوت کند و فکر کند او یک تکه آشغال است، آن‌را رمزگشایی و با او همکاری کند.»
Bahar Abdalvand
اما هر کاری می‌کنی، لطفاً با ذهن عاطفی نجنگ! این فقط اوضاع را بدتر می‌کند. اول این‌که تو هیچ‌وقت برنده نخواهی شد و همیشه ذهن عاطفی راننده است. دوم این‌که جنگیدن با ذهن عاطفی دربارهٔ احساسات بد فقط باعث می‌شود ذهن عاطفی حس بدتری پیدا کند.
Bahar Abdalvand
گوش کن ذهن عقلانی! آن چیزهایی که در مورد ذهن عاطفی بیش‌تر از هر چیزِ دیگری اذیتت می‌کند، هوس‌ها، تحریک‌ها و تصمیم‌گیری‌های افتضاح است، مگر نه؟ باید راهی برای همدلی با آن‌ها پیدا کنی. چون این تنها زبانی‌ست که ذهن عاطفی واقعاً آن‌را می‌فهمد: همدلی. ذهن عاطفی زیادی حساس است؛ هرچه باشد از احساساتِ کوفتی ساخته شده. کاش این‌طوری نبود. کاش می‌توانستی به آن یک جدول گستردهٔ اکسل نشان بدهی تا وادارش کنی بفهمد که می‌فهمی؛ همان‌طور که ما می‌فهمیم. اما نمی‌توانی.
Bahar Abdalvand
این تمام مشکل است: صحبت‌کردن با هر دو ذهن، ادغام‌کردنِ هر دو ذهن‌مان در یک کُلیتِ متحد، هماهنگ و یکپارچه. چون اگر خویشتن‌داریْ توهمی ناشی از خودبزرگ‌بینیِ بیش‌ازاندازهٔ ذهن عقلانی باشد، پس راهِ نجات‌مان پذیرشِ خود است، پذیرشِ احساسات‌مان و همکاری با آن‌ها به جای ایستادن در برابر آن‌ها. اما برای پرورشِ پذیرشِ خویشتن، اول باید کارهای دیگری بکنیم.
Bahar Abdalvand
تا حالا به کتابی فکر کرده‌اید که تندتند ورق می‌خورَد؟ این تو نیستی که صفحات را ورق می‌زنی احمق! این ذهن عاطفیِ توست. این انتظار و نفس‌گیربودن است، لذتِ کشف و رضایتمندی. نوشتهٔ خوب نوشته‌ای‌ست که بتواند هم‌زمان با هر دو ذهن صحبت کند.
Bahar Abdalvand
در همین حال، کسی‌که ذهن عقلانی‌اش را نادیده می‌گیرد، تحریک‌پذیر و خودخواه می‌شود، و واقعیت را تغییر می‌دهد تا با توهمات و فانتزی‌هایی که هرگز هم ارضا نمی‌شوند، انطباق پیدا کند. بحرانِ امیدِ او این است که مهم نیست چقدر می‌خورد، چقدر می‌نوشد، چقدر ریاست می‌کند، یا چقدر رابطهٔ جنسی دارد، چون هیچ‌چیز هرگز برایش کافی نیست. هرگز به اندازهٔ کافی خودش را مهم نمی‌داند و هرگز به اندازهٔ کافی احساسِ معنی‌داربودن نمی‌کند. روی یک تردمیلِ ابدی از ناامیدی گیر می‌کند: همیشه در حال دویدن است، اما هرگز از جایش تکان نمی‌خورَد. اگر هم در هر نقطه‌ای توقف کند، حقیقتِ ناخوشایند بلافاصله به او می‌رسد.
Bahar Abdalvand
افراط در احساسات به بحرانِ امید منجر می‌شود، و سرکوبِ احساسات هم همین‌طور. کسی‌که ذهن عاطفی‌اش را نادیده می‌گیرد خودش را در برابر جهانِ پیرامونش بی‌حس می‌کند. او با اجتناب از احساساتش درواقع از قضاوت‌های ارزشی یا همان انتخابِ چیزِ بهتر از میان دو چیز دوری می‌کند. درنتیجه در برابر زندگی و نتایج تصمیماتش بی‌تفاوت می‌شود. برای برقراریِ ارتباط با دیگران به تقلا می‌افتد و روابطش دچار مشکل می‌شوند. درنهایت هم، بی‌تفاوتیِ مزمنِ او به ملاقاتی ناراحت‌کننده با حقیقتِ ناخوشایند منتهی می‌شود. به‌هرحال اگر چیزی پراهمیت‌تر یا کم‌اهمیت‌تر از چیزهای دیگر نباشد، پس دلیلی برای انجام هیچ کاری وجود ندارد. اگر دلیلی برای انجام کاری وجود نداشته باشد، پس اصلاً چرا زندگی کنیم؟
Bahar Abdalvand
در بیش‌تر تاریخ انسانی، انسان‌ها بی‌رحم، خرافاتی و بی‌سواد بوده‌اند. مردم قرون‌وسطا گربه‌ها را برای تفریح شکنجه می‌دادند. آن‌ها به‌همراه فرزندان‌شان به میدان شهر می‌رفتند تا بریدن بیضه‌های سارق محلی را تماشا کنند. مردمْ عوضی‌هایی سادیسمی و تحریک‌پذیر بودند. در بیش‌ترِ تاریخ، جهان جای خوبی برای زندگی‌کردن نبوده؛ بیش‌تر به این دلیل که ذهن عاطفیِ افرادْ کنترل را در دست داشته و فرض کلاسیکْ معمولاً تنها چیزی بوده که بین تمدن و هرج‌ومرجِ کامل قرار داشته است. اما یکهو در چندصد سال گذشته اتفاقی افتاد. قطارها و ماشین‌ها ساخته شدند و سیستم حرارت مرکزی و سایر چیزها اختراع شد. رفاه اقتصادی از محرک‌های انسان پیشی گرفت. مردم دیگر نگران نبودند که آیا چیزی برای خوردن دارند یا این‌که نکند به‌خاطر توهین به پادشاه کشته شوند. زندگیْ راحت‌تر و آسان‌تر شد. مردم دیگر وقتِ آزادتری داشتند و می‌توانستند بنشینند و دربارهٔ انواع مسائلِ وجودی، که قبلاً هرگز به آن‌ها توجه نکرده بودند، فکر کنند و نگران‌شان باشند.
Bahar Abdalvand
ماشین دلقکیِ استعاری، الهام‌بخشِ فلاسفهٔ باستان شد تا نسبت به افراط و پرستشِ احساسات هشدار دهند. ترس از ماشین دلقکی بود که الهام‌بخشِ یونانیان و رومیان شد تا فضایل را یاد بدهند. بعدها هم که کلیسای مسیحی پیام ریاضت و ترک لذت‌های جسمانی را به همراه آورد. هم فلاسفهٔ کلاسیک و هم کلیسا تخریبِ ایجادشده توسط افرادِ خودشیفته و فوق‌قدرت‌طلبِ در رأس قدرت را شاهد بودند و باور داشتند که تنها راه کنترل ذهن عاطفیْ محروم‌کردنِ آن است؛ این‌که تا حد امکان اکسیژن کم‌تری به آن بدهید تا از انفجارش و نابودسازیِ دنیای پیرامونش جلوگیری کنید. این طرز فکرْ به‌معنی تولد فرض کلاسیک بود: این‌که تنها راه برای خوب‌بودن، غلبهٔ ذهن عقلانی بر ذهن عاطفی، دفاع از منطق در برابر احساسات، و دفاع از وظیفه در برابر تمایلات است
Bahar Abdalvand

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان