بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۱)
"جذابیت" محصولِ سلسلهمراتبِ ارزشهای ماست. وقتی از ارزشقائلشدن برای چیزی دست میکشیم، دیگر آنچیز برایمان جذاب یا جالب نخواهد بود. بنابراین وقتی از انجام آن دست میکشیم، حس فقدان یا دلتنگی سراغمان نمیآید. برعکس، وقتی به گذشته نگاه میکنیم، باورمان نمیشود چطور اینهمه وقت صرف چنین کارهای احمقانهای کردهایم. این بهغلطکردنافتادنهای از سرِ پشیمانی یا خجالت خوباند، چون نشاندهندهٔ رشد هستند. آنها حاصلِ دستیابیِ ما به امیدند.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
ذهن عاطفی تعیین میکند چه چیزی توی کدام قفسه است؛ اما ذهن عقلانی قادر است بگوید تجربههای خاص چه ارتباطی با هم دارند و پیشنهاد میدهد که سلسلهمراتب ارزشها چطور مجدداً سازماندهی شود. این اساساً "رشد" است: اولویتبندیِ مجددِ سلسلهمراتبِ ارزشهای خود بهشکل بهینه.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
شکافهای اخلاقی جایی هستند که ارزشهای ما در آنها متولد میشوند.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
بعید به نظر میرسد که از نظر عقلانی ندانیم چطور کربوهیدراتها را کاهش دهیم یا چطور زودتر از خواب بیدار شویم یا سیگار را ترک کنیم. مسئله این است که جایی درون ذهن عاطفیمان، به این نتیجه رسیدهایم که لیاقت انجام این کارها را نداریم و به همین دلیل است که نسبت به آنها حس بدی داریم.
احساسِ بیارزشی معمولاً نتیجهٔ اتفاقات ناگواریست که زمانی برای ما رخ داده. ما چیزهای ناگواری را تجربه میکنیم و ذهن عاطفیمان به این نتیجه میرسد که ما لیاقت آن تجارب بد را داشتهایم. بنابراین، برخلاف دانش بهتر ذهن عقلانی، ذهن عاطفیمان برای تکرار و تجربهٔ مجدد آن رنج تنظیم میشود.
این مشکل اساسیِ خویشتنداریست. این مشکل اساسیِ امید است. نه یک ذهن عقلانیِ بیسواد، بلکه یک ذهن عاطفیِ نادان؛ ذهن عاطفیای که قضاوتهای ارزشیِ ضعیفی دربارهٔ خودش و جهان کرده و آنها را پذیرفته است.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
چون این تنها زبانیست که ذهن عاطفی واقعاً آنرا میفهمد: همدلی.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
وقتی احساس کردی با ذهن عاطفیات به تفاهم خوبی رسیدهاید، وقت این است که بهشکلی که او هم بفهمد، در موردش تجدیدنظر کنی. میپرسی چطور؟ خب از راه احساسات. مثلاً میتوانی به همهٔ مزایای یک رفتارِ مطلوبِ جدید فکر کنی. یا میتوانی همهٔ چیزهای جذاب، براق و سرگرمکننده در مقصدِ مطلوب را یادآور شوی. یا میتوانی به ذهن عاطفی یادآوری کنی که ورزشکردن چه حس خوبی دارد، آنهم وقتی تابستانِ امسال توی لباس شنا ظاهر خوبی داشته باشی. یا اینکه وقتی اهدافت را دنبال میکنی چقدر حس خوبی به خودت پیدا میکنی. یا مثلاً وقتی مطابقِ ارزشهایت زندگی کرده و بهعنوان الگو برای کسانی که دوستشان داری عمل میکنی، چقدر خوشحال میشوی.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
اشتباهاً به این باور رسیدند که تنها چیزِ مهمْ احساسات است و اینکه نقشههای ذهن عقلانی صرفاً انحرافات ناجوری از آن احساسات هستند. خیلی از این افراد خاموشکردنِ ذهنهای عقلانیشان بهخاطر ذهنهای عاطفیشان را "رشد معنوی" نامیدند و خودشان را قانع کردند که یک احمقِ منزوی بودنْ آنها را به روشنگری نزدیکتر میکند؛ درحالیکه درحقیقت داشتند ذهن عاطفیِ قدیمشان را مورد عنایت قرار میدادند.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
بنابراین هر دو ذهن رابطهٔ واقعاً ناسالمی با هم برقرار میکنند؛ رابطهای که شاید شبیه رابطهٔ پدر و مادرتان در سفرهای جادهایِ زمانِ کودکیتان باشد. ذهن عقلانی چرتوپرتی میبافد که ذهن عاطفی میخواهد آنرا بشنود. درعوض، ذهن عاطفی قول میدهد از جاده خارج نشود و کسی را به کُشتن ندهد.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
احساسْ الهامبخشِ عمل است و عملْ الهامبخشِ احساس. این دو جداییناپذیرند.
این موضوع قرار است به صریحترین شکلِ ممکن، جوابِ این سؤال همیشگی را بدهد: چرا چیزهایی را که میدانیم باید انجامشان بدهیم، انجام نمیدهیم؟
جوابْ ساده است: چون حساش را نداریم.
هر مشکلی در خویشتنداری، ناشی از مشکل در اطلاعات یا نظم یا منطق نیست، بلکه بیشتر اوقات احساسیست. ناخویشتنداریْ مشکلی احساسیست. تنبلیْ مشکلی احساسیست. عقبانداختنِ کارها مشکلی احساسیست. کمبازدهی مشکلی احساسیست. تصمیماتِ نسنجیده مشکلی احساسیست.
این افتضاح است! چون سروکلهزدن با مشکلات احساسی خیلی سختتر از مشکلات منطقیست.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
در چند سال اخیر، صنعت کاملی پیرامون ایدهٔ "تغییردادنِ خودتان" از همهجا سر درآورده. این صنعت پر است از وعدهها و سرنخهای دروغین دربارهٔ رازهای شادبودن، موفقبودن و خویشتنداری. بااینحال همهچیز در این صنعت، همان انگیزهای را تقویت میکند که در ابتدا باعث شده بود آدمها احساسِ بیلیاقتی کنند.
حقیقت این است که ذهنِ انسان از هر رازی پیچیدهتر است، و شما نه میتوانید بهسادگی خودتان را تغییر دهید و نه دلیلی دارد که همیشه احساس کنید نیازمندِ تغییرید.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
قهرمانانْ چرایی بزرگ مطرح میکنند، آرمان و اعتقادی خارقالعاده که در هر شرایطی استوار باقی میمانَد.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
«خیلی خب مارک! فکر میکنم همهٔ ما به یه دلیلی اینجاییم و هیچی اتفاقی نیست و همه مهمان، چون کارهای ما بالاخره روی کسی تأثیر میذاره. اگه ما بتونیم حتی به یه نفر کمک کنیم، باز هم ارزشش رو داره. مگه نه؟»
آخی! چقدر بامزه!
Kia J
متضاد خوشحالیْ عصبانیت یا ناراحتی نیست. اگر شما عصبانی یا ناراحت هستید، یعنی هنوز دغدغهٔ چیزی را دارید. این یعنی هنوز چیزی اهمیت دارد. این یعنی شما هنوز امید دارید.
نه. متضادِ خوشحالی، ناامیدیست، افقی خاکستری و بیپایان از تسلیمشدگی و بیتفاوتی. یعنی اعتقاد به اینکه همهچیز به فنا رفته!
Kia J
برای ایجاد و حفظ امید به سه چیز نیاز داریم: احساس کنترل، اعتقاد به ارزش هر چیزی، و جامعه.
Kia J
هر مشکلی در خویشتنداری، ناشی از مشکل در اطلاعات یا نظم یا منطق نیست، بلکه بیشتر اوقات احساسیست. ناخویشتنداریْ مشکلی احساسیست. تنبلیْ مشکلی احساسیست. عقبانداختنِ کارها مشکلی احساسیست. کمبازدهی مشکلی احساسیست. تصمیماتِ نسنجیده مشکلی احساسیست.
Kia J
اساساً ما بیشترین سطح امنیت و بیشترین رفاه را در طول تاریخ جهان داریم؛ اما باز هم بیش از هر زمانی احساس ناامیدی میکنیم. هرچه اوضاع بهتر میشود، به نظر میرسد ناامیدتر میشویم. این تناقضِ پیشرفت است. شاید بتوان این مسئله را در قالب حقیقتی تکاندهنده خلاصه کرد: هرچه محل زندگیتان ثروت و امنیتِ بیشتری داشته باشد، احتمال اینکه خودکشی کنید بیشتر است.
نمیتوان پیشرفتِ فوقالعاده در زمینهٔ سلامت، امنیت و ثروتِ مادی طی چندصد سال اخیر را انکار کرد. اما اینها دادههای آماریِ مربوط به گذشته هستند، نه "آینده"، یعنی آن نقطهای که ناگزیر باید در آن بهدنبال امید بگردیم: تصوراتمان از آینده.
چراکه امید به آمار وابسته نیست
omid 1367-1377
طبیعتِ انسانیِ ما اساساً برای ایجاد رنج طراحی شده
re8za8
تناقض پیشرفت
ما در دوران جالبی زندگی میکنیم، چراکه از لحاظ مادی، همهچیز قطعاً از همیشه بهتر است؛ بااینحال به نظر میرسد درگیرِ این فکر شدهایم که جهانْ کاسهتوالتِ عظیمیست که آمادهٔ تخلیهشدن است. احساسی غیرمنطقی از ناامیدی در جهانِ غنی و توسعهیافته در حال گسترش است. این تناقضِ پیشرفت است: هرچه اوضاع بهتر میشود، بیشتر احساسِ اضطراب و ناامیدی میکنیم.
در سالهای اخیر نویسندگانی چون استیون پینکر و هنس روسلینگ دربارهٔ این مسئله گفتوگو و استدلال کردهاند که اینهمه احساس بدبینی اشتباه است، و اینکه درحقیقت همهچیز در بهترین حالت خود به سر میبَرَد، و احتمالاً بهتر هم خواهد شد.
omid 1367-1377
یادتان باشد برای اینکه امید را حس کنیم، باید احساس کنیم آیندهٔ بهتری در انتظارمان است (ارزشها). باید احساس کنیم تواناییِ رسیدن به آن آیندهٔ بهتر را داریم (کنترل نفس). باید افراد دیگری پیدا کنیم که در ارزشها با ما مشترک هستند و از تلاشهای ما حمایت میکنند (اجتماع).
re8za8
ذهن عقلانیِ ما دانشِ مبتنی بر حقایق را براساس مشاهدات و منطق ایجاد میکند؛ اما ذهن عاطفی ارزشهای ما را براساس تجربههای ما از رنج میسازد.
re8za8
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان