بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۱)
متضاد خوشحالیْ عصبانیت یا ناراحتی نیست. اگر شما عصبانی یا ناراحت هستید، یعنی هنوز دغدغهٔ چیزی را دارید. این یعنی هنوز چیزی اهمیت دارد. این یعنی شما هنوز امید دارید.
smnegpf
ذهنمان دمدستترین وسیله برای ایجاد احساس ارزشمندی در کارهامان است.
smnegpf
ما غبارهای کیهانیِ بیاهمیتی هستیم که در یک نقطهٔ آبی پرسه میزنیم و به هم برخورد میکنیم.
smnegpf
«همیشه تلاش کردم طوری زندگی کنم که لحظهٔ مرگم به جای ترسْ احساسِ شادی کنم.»
smnegpf
قهرمانانْ چرایی بزرگ مطرح میکنند، آرمان و اعتقادی خارقالعاده که در هر شرایطی استوار باقی میمانَد. برای همین است که امروزه بهلحاظ فرهنگی اینطور تشنهٔ قهرمانیم: لزوماً نه به این دلیل که مشکلات زیادی وجود دارد، بلکه به این دلیل که ما بهوضوح، آن "چرا"یی را که محرکِ نسلهای قبلی بود از یاد بردهایم.
smnegpf
قهرمانی یک روی فلسفی دارد.
smnegpf
یعنی نشاندادنِ احتمالِ وجودِ جهانی بهتر؛ نه آن جهانِ بهتری که میخواهیم وجود داشته باشد، بلکه آن جهانِ بهتری که اصلاً نمیدانستیم ممکن است وجود داشته باشد.
smnegpf
قهرمانبودن یعنی تواناییِ فراخواندن امید؛ آنهم در جاییکه ذرهای امید وجود ندارد
smnegpf
به جای بمبارانکردنِ ذهن عاطفی با واقعیتها و منطق، با این شروع کن که از او بپرسی چه احساسی دارد. مثلاً بگو: «هی ذهن عاطفی! در مورد اینکه امروز قراره بریم باشگاه چه حسی داری؟» یا مثلاً «حست در مورد تغییر شغل چیه؟»
stayesh
شما دو ذهن دارید و آنها واقعاً در صحبتکردن با یکدیگر بد عمل میکنند
stayesh
برای اینکه در زندگیمان امید ایجاد کنیم، باید اول حس کنیم انگار روی زندگیمان کنترل داریم. باید حس کنیم انگار چیزی را که میدانیم خوب و درست است، به سرانجام خواهیم رساند و بهدنبال "چیزِ بهتری" هستیم.
stayesh
داستانهای گذشته هویت ما را تعریف میکنند و داستانهای آینده امیدمان را. تواناییِ ما در قدمگذاشتن به آن روایتها و زیستنِ آنها همان چیزیست که به زندگیمان معنا میبخشد.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
راه دیگرِ تغییر ارزشهاتان نوشتنِ روایتهای آیندهٔ خودتان و پیشبینیِ این است که زندگی چطور پیش خواهد رفت اگر ارزشهایی خاص یا هویتِ بخصوصی داشتید. با تجسم آیندهای که برای خود میخواهیم، به ذهن عاطفیمان اجازه میدهیم آن ارزشها را روی تنِ خود امتحان کند، تا پیش از خریدِ نهایی، حسِ آنها را تجربه کرده باشد. درنهایت وقتی این کار را به اندازهٔ کافی انجام دادیم، ذهن عاطفی به ارزشهای جدید عادت و آنها را باور میکند.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
بازنگری در روایتهای زندگی فرصتِ دوبارهای به ما میدهد تا تصمیم بگیریم: شاید من واقعاً ناخدای خوبی نبودهام، و این اشکالی ندارد. معمولاً با گذشت زمان، درک میکنیم چیزیکه روزی مهمترین خواستهٔ زندگیمان بود، درحقیقت هیچ اهمیتی ندارد.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
برای مداوای خود، یعنی جایگزینیِ ارزشهای قدیمی و معیوب با ارزشهای بهتر و سالمتر، دو راه دارید. اولین راه بازنگری در تجربههای گذشته و بازنویسیِ روایتهای پیرامون آنهاست. «صبر کن ببینم! اون به من سیلی زد چون "من" آدم بدیام، یا چون "اون" آدم بدیه؟»
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
تنها راهِ تغییرِ ارزشهامان این است که تجربههایی متضاد با آن ارزشها داشته باشیم. البته هر گونه تلاش برای رهایی از این ارزشها از طریق تجربههای جدید یا متضاد، ناگزیر با درد و ناراحتی همراه خواهد بود.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
روایتهای ما دربارهٔ خودمان و جهان اساساً در مورد دو چیز است: ۱. ارزشِ کسی یا چیزی؛ ۲. اینکه آیا آن فرد یا چیز، لیاقتِ آن ارزش را دارد یا نه؟
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
بنابراین طبیعیست که فرضمان این باشد که "ما" مرکزِ همهچیزیم، چراکه ما مرکزِ تمام چیزهایی هستیم که خودمان تجربه میکنیم.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
این تسلیمشدن و پذیرشِ خود بهعنوان نفرِ پستتر معمولاً شرم یا کمبود عزت نفس شناخته میشود.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
وقتی شکافهای اخلاقی مدت زیادی ادامه پیدا کنند، عادی میشوند. آنها به چیزی تبدیل میشوند که بهصورت پیشفرض انتظارِ آنرا داریم. آنها خود را در سلسلهمراتب ارزشهای ما جای میدهند. اگر کسی به ما ضربهای بزند و هرگز نتوانیم در پاسخ به او ضربهای بزنیم، درنهایت ذهن عاطفیمان به نتیجهای شگفتانگیز خواهد رسید: ما سزاوارِ ضربهخوردنیم!
هرچه باشد، اگر سزاوارِ آن نبودیم، میتوانستیم مساوات را برقرار کنیم، اینطور نیست؟ این حقیقت که ما نمیتوانیم مساوات را برقرار کنیم، به این معناست که قطعاً نوعی پستی در ما، یا نوعی برتریِ ذاتی در کسیکه به ما ضربه زده، وجود دارد.
کاربر ۳۴۸۰۹۵۱
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان