بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۴)
سلسلهمراتب ارزشها این است: زمانیکه تغییر میکنند، شما درحقیقت چیزی از دست نمیدهید. اینطور نبود که دوستِ من تصمیم بگیرد بهخاطر حرفهاش بیخیالِ مهمانیرفتن شود؛ مسئله این بود که مهمانیها دیگر برای او جذابیتی نداشتند، چراکه "جذابیت" محصولِ سلسلهمراتبِ ارزشهای ماست.
امیر
وقتی با شکافهای اخلاقی روبهرو میشویم، تمایلی قوی برای برقراریِ مساوات یا برگشت به برابریِ اخلاقی در ما ظاهر میشود. این تمایل به برقراریِ مساوات، بهشکل حسِ "سزاواری" بروز میکند. ازآنجاکه من به شما سیلی زدهام، احساس میکنید سزاوارِ این هستم که سیلی بخورم یا بهنحوی مجازات شوم. این حس، یعنی سزاوارِ درد بودن، باعث میشود احساساتی قوی در مورد من داشته باشید، احتمالاً خشم. همچنین حس خواهید کرد که سزاوارِ سیلیخوردن نبودهاید، خطایی مرتکب نشدهاید، و سزاوارِ این هستید که من و بقیه برخورد بهتری با شما داشته باشیم. این احساسات ممکن است بهشکل غم، ترحم نسبت به خود، یا سردرگمی دربیایند.
امیر
درواقع مشکل این نیست که نمیدانیم چطور کاری کنیم که از کسی سیلی نخوریم. مشکل این است که زمانی، احتمالاً خیلی وقت پیش، سیلیای به صورتمان خورده و ما به جای اینکه در جوابْ سیلی بزنیم، به این نتیجه رسیدهایم که حقمان بوده است.
امیر
اما ذهن عقلانی، مأموریتِ تو اگر تصمیم بگیری آنرا بپذیری، این است: با ذهن عاطفی با زبان خودش حرف بزن. محیطی ایجاد کن که بتواند به ذهن عاطفی بهترین محرکها را بدهد، نه بدترینها را. ذهن عاطفیات هرچه گفت، بپذیر و طبق آن کار کن، نه مخالفِ
امیر
چرا؟ چون تو نمیتوانی روی احساساتت کنترل پیدا کنی ذهن عقلانی. خویشتنداری خیالِ باطل است؛ توهمی که وقتی هر دو ذهن همسو هستند و یک نوع عملکرد را دنبال میکنند، ایجاد میشود.
امیر
اما هر کاری میکنی، لطفاً با ذهن عاطفی نجنگ! این فقط اوضاع را بدتر میکند. اول اینکه تو هیچوقت برنده نخواهی شد و همیشه ذهن عاطفی راننده است.
امیر
وقتی چیزِ آسانی با مزیتِ احساسی پیشنهاد میدهی ـ مثل احساسِ خوبِ بعد از ورزش، دنبالکردنِ شغلی که احساس مهمبودن به همراه دارد، جلب تحسین و احترام فرزندان ـ ذهن عاطفی با یک احساس دیگر پاسخ میدهد: یا مثبت، یا منفی. اگر احساسْ مثبت باشد، ذهن عاطفی تصمیم میگیرد فرمان را کمی بهسمت جهتِ موردنظر بچرخاند، اما تنها کمی! یادت نرود که احساساتْ ماندگار نیستند.
امیر
کسیکه ذهن عاطفیاش را نادیده میگیرد خودش را در برابر جهانِ پیرامونش بیحس میکند. او با اجتناب از احساساتش درواقع از قضاوتهای ارزشی یا همان انتخابِ چیزِ بهتر از میان دو چیز دوری میکند. درنتیجه در برابر زندگی و نتایج تصمیماتش بیتفاوت میشود.
امیر
وقتی کسی وارد ماشین دلقکی شد، بیرونکشیدنِ او کارِ راحتی نیست. داخل ماشین دلقکی، ذهن عقلانی آنقدر تحت آزارها و سوءاستفادههای ذهن عاطفی قرار میگیرد که دچار نوعی سندرم استکهلم میشود و دیگر نمیتواند زندگیای فراتر از خشنودسازی و توجیه ذهن عاطفی تصور کند.
امیر
ماشینِ دلقکی همیشه بهسمت اعتیاد، خودپرستی و اجبار رانده میشود. آنهایی که ذهنشان ماشینِ دلقکیست، بهراحتی کنترلِ خود را در اختیار هر شخص یا گروهی میگذارند که مدام حسِ خوبی به آنها بدهد، چه آن افراد پیشوایی عقیدتی باشند، چه سیاستمدار، استادِ خودیاری، یا یک انجمنِ شیطانیِ اینترنتی. یک ماشینِ دلقکی با چرخهای بزرگ و قرمزِ لاستیکیاش، و با خوشحالی، ماشینهای هوشیاریِ دیگر، یعنی افرادِ دیگر را له میکند؛ چون ذهن عقلانی فقط با گفتنِ اینکه لیاقتِ آنها همین است، این موضوع را توجیه میکند. لابد آنها شرور، پست، یا بخشی از مشکلی خیالی بودهاند!
امیر
ذهن عاطفی با حسی از راحتی و رضایت به آن پاسخ میدهد. اگر ذهن عاطفیتان به این نتیجه برسد که شریک شما عوضیست و شما هیچ اشتباهی نکردهاید، واکنشِ فوریِ ذهنِ عقلانیتان یادآوریِ مواردیست که شما در آن، دریای صبر و شکیبایی بودهاید، درحالیکه شریکتان مخفیانه برای گندزدن به زندگیِ شما هر غلطی که دلش میخواسته میکرده.
امیر
برای اجتناب از این هیاهوهای روانی، و حفظ حس امید، ذهن عقلانی بهمرور تمایل پیدا میکند که نقشههایی بکشد تا مقصدی را که ذهن عاطفی از قبل انتخاب کرده، تشریح یا توجیه کند. اگر ذهن عاطفی بستنی میخواهد، ذهن عقلانی به جای مخالفتکردن با آن، بهکمک حقایقی دربارهٔ شکرِ فرآوریشده و کالریهای اضافی، به این نتیجه میرسد که «میدونی چیه...؟ امروز خیلی کار کردم. حتماً لیاقتِ یه بستنی رو دارم.»
امیر
هر مشکلی در خویشتنداری، ناشی از مشکل در اطلاعات یا نظم یا منطق نیست، بلکه بیشتر اوقات احساسیست. ناخویشتنداریْ مشکلی احساسیست. تنبلیْ مشکلی احساسیست. عقبانداختنِ کارها مشکلی احساسیست. کمبازدهی مشکلی احساسیست. تصمیماتِ نسنجیده مشکلی احساسیست.
امیر
وقتی کمی عمیقتر بیندیشیم و چشماندازِ کلی را ببینیم، متوجه میشویم درحالیکه قهرمانانی مثل پیلکی جهان را نجات میدهند، ما مگس میپرانیم و از این شکایت میکنیم که دستگاه تهویه به اندازهٔ کافی قوی نیست.
کاربر ۸۴۸۹۸۱۲
وقتی کمی عمیقتر بیندیشیم و چشماندازِ کلی را ببینیم، متوجه میشویم درحالیکه قهرمانانی مثل پیلکی جهان را نجات میدهند، ما مگس میپرانیم و از این شکایت میکنیم که دستگاه تهویه به اندازهٔ کافی قوی نیست.
کاربر ۸۴۸۹۸۱۲
وقتی کمی عمیقتر بیندیشیم و چشماندازِ کلی را ببینیم، متوجه میشویم درحالیکه قهرمانانی مثل پیلکی جهان را نجات میدهند، ما مگس میپرانیم و از این شکایت میکنیم که دستگاه تهویه به اندازهٔ کافی قوی نیست.
کاربر ۸۴۸۹۸۱۲
وقتی کمی عمیقتر بیندیشیم و چشماندازِ کلی را ببینیم، متوجه میشویم درحالیکه قهرمانانی مثل پیلکی جهان را نجات میدهند، ما مگس میپرانیم و از این شکایت میکنیم که دستگاه تهویه به اندازهٔ کافی قوی نیست.
کاربر ۸۴۸۹۸۱۲
موعظهٔ ویتس دربارهٔ لوبوتومی ما را به خنده میاندازد؛ اما نوعی خِرَدِ پنهان پشتِ آن نهفته است: اینکه او ترجیح میدهد مشتاقِ بطریِ مشروبش باشد تا اینکه نسبت به آن هیچ اشتیاقی نداشته باشد، و اینکه اگر امید را در زمینههایی پَست پیدا کنید بهتر از این است که اصلاً امیدی نداشته باشید. ما بدون انگیزههای سرکشانهمان، هیچ نیستیم.
تقریباً همیشه یک پیشفرضِ ضمنی وجود داشته است: اینکه احساساتِ ما دلیلِ همهٔ مشکلاتمان هستند و عقلمان باید وارد عمل شود تا این آشفتگی را سامان دهد. این خطِ فکری به سقراط برمیگردد. او میگوید ریشهٔ همهٔ فضیلتها عقل است. در آغاز دورهٔ روشنگری، دکارت استدلال کرد که عقلِ ما از تمایلاتِ حیوانیمان جداست و باید یاد بگیرد آن تمایلات را کنترل کند. کانت هم بهنوعی همین را میگوید. فروید هم همینطور
esrafil aslani
«با مشارکت توی نظام، داری اونرو موندگار میکنی. واسهٔ همین توی قتل میلیونها شهروند بیگناه شریکجرمی
sahar1370326
«ببین، من به بوش رأی ندادم و با جنگ عراق هم موافق نیستم، ولی...»
«مهم نیست به کی رأی میدی! رأیدادن یعنی موافقت با نظام فاسد و سرکوبگر! دستِ تو به خون آلوده شده!»
sahar1370326
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان