بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۱)
بدون این روایتها ـ بدون ایجاد چشماندازی روشن از آیندهای که میخواهیم، از ارزشهایی که قصد داریم اتخاذ کنیم، از هویتهایی که میخواهیم رها کنیم یا به دست بیاوریم ـ همواره محکوم به تکرار ناتوانی و رنجهای گذشتهایم. داستانهای گذشته هویت ما را تعریف میکنند و داستانهای آینده امیدمان را. تواناییِ ما در قدمگذاشتن به آن روایتها و زیستنِ آنها همان چیزیست که به زندگیمان معنا میبخشد.
Nazgol
قانونِ دومِ احساساتِ نیوتن: عزت نفس ما برابر است با مجموع احساسات ما در طول زمان.
Nazgol
چراکه "جذابیت" محصولِ سلسلهمراتبِ ارزشهای ماست. وقتی از ارزشقائلشدن برای چیزی دست میکشیم، دیگر آنچیز برایمان جذاب یا جالب نخواهد بود. بنابراین وقتی از انجام آن دست میکشیم، حس فقدان یا دلتنگی سراغمان نمیآید. برعکس، وقتی به گذشته نگاه میکنیم، باورمان نمیشود چطور اینهمه وقت صرف چنین کارهای احمقانهای کردهایم. این بهغلطکردنافتادنهای از سرِ پشیمانی یا خجالت خوباند، چون نشاندهندهٔ رشد هستند. آنها حاصلِ دستیابیِ ما به امیدند
Nazgol
این تمایلِ روحی و طبیعیِ ما به پرکردنِ شکافهای اخلاقی و جبرانِ کارهاست: مثبت برای مثبت، منفی برای منفی. نیروهایی که ما را به پرکردنِ این شکافها وادار میکنند، احساساتِ ما هستند. از این جهت، هر کُنشی واکنشِ احساسیِ برابر و در جهتِ مخالف میطلبد. این قانونِ اولِ احساساتِ نیوتن است.
Nazgol
بحرانِ امید ما معمولاً با این حسِ پایه شروع میشود که کنترل خودمان یا سرنوشتمان را در دست نداریم. احساس میکنیم قربانیِ جهان پیرامون یا حتی بدتر، قربانیِ ذهنهای خودمان هستیم. با ذهن عاطفیمان میجنگیم و سعی میکنیم آنرا بهزور تحت اختیار بگیریم. یا برعکسِ این رفتار میکنیم و بدون فکر از آن پیروی میکنیم. بهخاطر فرض کلاسیک، خودمان را مسخره میکنیم و از دیدِ دنیا پنهان میشویم. فراوانیها و ارتباطاتِ دنیای مدرن به شکلهای مختلفی باعث میشوند رنجِ توهمِ خویشتنداری بدتر و بدتر شود.
اما ذهن عقلانی، مأموریتِ تو اگر تصمیم بگیری آنرا بپذیری، این است: با ذهن عاطفی با زبان خودش حرف بزن. محیطی ایجاد کن که بتواند به ذهن عاطفی بهترین محرکها را بدهد، نه بدترینها را. ذهن عاطفیات هرچه گفت، بپذیر و طبق آن کار کن، نه مخالفِ آن.
Nazgol
در چند سال اخیر، صنعت کاملی پیرامون ایدهٔ "تغییردادنِ خودتان" از همهجا سر درآورده. این صنعت پر است از وعدهها و سرنخهای دروغین دربارهٔ رازهای شادبودن، موفقبودن و خویشتنداری. بااینحال همهچیز در این صنعت، همان انگیزهای را تقویت میکند که در ابتدا باعث شده بود آدمها احساسِ بیلیاقتی کنند.
حقیقت این است که ذهنِ انسان از هر رازی پیچیدهتر است، و شما نه میتوانید بهسادگی خودتان را تغییر دهید و نه دلیلی دارد که همیشه احساس کنید نیازمندِ تغییرید.
ما به این داستانِ خویشتنداری چسبیدهایم چون باور به اینکه روی خودمان کنترلِ کامل داریم، منبعِ بزرگی از امید است. ما میخواهیم باور کنیم که تغییردادنِ خودمان بهسادگیِ این است که بدانیم چه چیزی را میخواهیم تغییر دهیم. میخواهیم باور کنیم که تواناییِ انجام چیزی، بهسادگیِ تصمیمگرفتن برای آن و جمعکردنِ ارادهٔ کافی برای رسیدن به آن است. میخواهیم باور کنیم که خدای سرنوشتِ خودمان هستیم و قادریم هر چیزیکه رؤیایش را داریم، عملی کنیم.
Nazgol
"کنترل" یعنی احساس کنیم مهار زندگیمان را در دست داریم، یعنی در تقدیر خود نقش داریم. "ارزش" یعنی چیزی را بیابیم که بهقدری برایمان اهمیت داشته باشد که در راستای رسیدن به آن کار کنیم، چیزی بهتر، چیزیکه ارزش تلاشکردن داشته باشد. "جامعه" هم یعنی ما بخشی از گروهی هستیم که برای چیزهای مشترکی ارزش قائل هستند و برای دستیابی به چیزهای مشترکی تلاش میکنند. بدون وجود جامعه، احساس انزوا میکنیم و ارزشهامان بیمعنی میشوند. بدون ارزشها دیگر هیچچیزی ارزشِ دنبالکردن ندارد. بدون کنترل، حس میکنیم دیگر قدرتی برای دنبالکردنِ چیزی نداریم. اگر یکی از این سه را از دست بدهید، آن دو موردِ دیگر را هم از دست دادهاید. اگر یکی از آنها را از دست بدهید، انگار امید را از دست دادهاید.
Nazgol
فرقی نمیکند از طریق ایمانِ مذهبی به امید برسید یا نظریههای مبتنی بر شواهد یا حس ششم یا استدلالی منطقی. همهٔ اینها یک نتیجه دارند: شما اعتقاد دارید که ۱. امکانِ رشد، بهبودی و رستگاری در آینده وجود دارد؛ ۲. راههایی وجود دارند که از طریق آنها میتوانیم خودمان را به آنجا برسانیم. همین! هر روز و هر سال، زندگیِ ما صحنهٔ تداخلِ بیپایانِ این خردهروایتهای امید است. این روایتها مثل یک هویج به انتهای چوبِ روانشناختیِ ما آویزاناند.
Nazgol
همانطور که ماهی به آب نیاز دارد، روانِ ما هم برای بقا به امید نیاز دارد. امید سوختِ موتورِ ذهنِ ماست. امید مثل کره برای مربای ماست. البته اینجور استعارهها زیادی لوث شدهاند؛ اما بههرحال بدون امید، ماشین ذهنتان یا خاموش میشود یا سوخت به آن نمیرسد
Nazgol
شجاعت امری رایج است. انعطافپذیری هم امری رایج است. اما قهرمانی یک روی فلسفی دارد. قهرمانانْ چرایی بزرگ مطرح میکنند، آرمان و اعتقادی خارقالعاده که در هر شرایطی استوار باقی میمانَد. برای همین است که امروزه بهلحاظ فرهنگی اینطور تشنهٔ قهرمانیم: لزوماً نه به این دلیل که مشکلات زیادی وجود دارد، بلکه به این دلیل که ما بهوضوح، آن "چرا"یی را که محرکِ نسلهای قبلی بود از یاد بردهایم.
Nazgol
مصونیتِ مردم در برابر مشکلات و بدبختیها آنها را خوشحالتر نمیکند و به آنها احساس امنیت بیشتر نمیدهد، بلکه باعث میشود راحتتر احساس ناامنی کنند.
حسین
احساسْ الهامبخشِ عمل است و عملْ الهامبخشِ احساس. این دو جداییناپذیرند.
کاربر ۲۷۸۳۴۱۶
از دیدِ نیچه عشق به سرنوشت یعنی تمام زندگی و تجربهها را بیقیدوشرط بپذیرید: تمام فرازونشیبها، معناها و پوچیها. یعنی عاشقِ رنجتان باشید و آنرا بپذیرید. یعنی به جدایی میان خواستهها و حقیقت پایان دهید، نه از راه تلاش برای تحقق خواستهها بلکه از طریق پذیرش حقیقت. یعنی در یک کلام: برای هیچچیزی امید نداشته باشید. فقط برای "آنچه هست" امید داشته باشید. چرا؟ چون امید درنهایت پوچ و توخالیست. هر چیزی که ذهن شما بتواند تجسم کند از بنیانْ معیوب و محدود است و ازاینرو، اگر ستایش شود، زیانبار خواهد بود. امیدی به خوشبختیِ بیشتر نداشته باشید. امیدی به عذابِ کمتر نداشته باشید. امیدی به بهبودِ شخصیتِ خود نداشته باشید. امیدی به ازبینبردنِ ایرادهاتان نداشته باشید.
اعظم
نیچه مردی بود که بر توانمندسازیِ فرد و مسئولیتِ شخصی بهشکلی افراطی تأکید داشت. او باور داشت شایستگیِ فردی از همهچیز مهمتر است؛ اینکه هر انسانی نهتنها شایستهٔ رشد تا نهایتِ توانِ بالقوهٔ خود است، بلکه وظیفه دارد برای رسیدن به آن هر کاری بکند. بهباور متا، ایدههای بنیادی و چهارچوبهای مفهومیای که نیچه مکتوب کرده بود، میتوانست در نهایت به توانمندسازیِ زنان و رهاییِ آنها از بندِ خدمتگزاریِ همیشگی بینجامد.
اعظم
رهبران نیاز دارند پیروانشان همیشه ناراضی باشند؛ این برای تجارتِ پیشروبودنِ مفید است. اگر همهچیز عالی و بینقص پیش میرفت، دلیلی برای پیرویِ از کسی وجود نداشت. هیچ آیینی باعث نخواهد شد همیشه احساس خوشبختی و آرامش کنید. هیچ کشوری کاملاً احساس امنیت و عدالت نخواهد داشت. هیچ فلسفهٔ سیاسیای همیشه مشکلاتِ همه را حل نخواهد کرد. برابریِ واقعی هرگز به دست نخواهد آمد؛ همیشه کسی در جایی مورد ناعدالتی قرار خواهد گرفت. آزادیِ حقیقی واقعاً وجود ندارد، چون همهٔ ما باید کمی خودمختاری را فدای ثبات کنیم. هیچکس، صرفنظر از میزان علاقهٔ شما به او یا علاقهٔ او به شما، هرگز نمیتواند عذابوجدانی را که صرفاً بهخاطر وجودداشتن حس میکنید پاک کند. همهچیز به فنا رفته! همیشه اینطور بوده و خواهد بود.
اعظم
دعاخواندن بهخاطر همین مسئله است: رویدادهایی مینیاتوری برای تسکین عذابوجدان. به درگاه خداوند دعا نمیکنید که «آره، همهچی واقعاً خوبه!» نه، دعاکردن مثل دفترچههای شکرگزاریست، آنهم قبل از اینکه حتی دفترچههای شکرگزاری واقعاً وجود داشته باشند. «خدایا ممنونم که گذاشتی وجود داشته باشم، بااینکه منبودن گاهی اوقات خیلی بده. ببخشید که فکرهای بدی کردم و کارهای بدی انجام دادم.» بفرمایید! به همین راحتی احساسِ عذابوجدان برطرف شد، لااقل تا مدتی کوتاه.
اعظم
امید نداشته باشید. ناامید هم نباشید. درواقع باور نکنید که چیزی میدانید. همین فرضیهٔ دانستن ـ آنهم با این اطمینانِ کور و احساسی و ملتهب ـ است که در وهلهٔ اول ما را در دام چنین دردسری میاندازد. به چیزهای بهتر امیدوار نباشید. خودتان بهتر باشید.
h.bmn76
همانطور که فرد از طریق عقاید، توجیهات و تعصبات، از هویت خود محافظت میکند، جوامع، قبایل و ملل هم به همین شکل از هویت خود محافظت میکنند. این فرهنگها درنهایت خود را بهشکل ملتی درمیآورند که بعدها گسترش مییابد و افراد بیشتر و بیشتری را زیر چتر نظام ارزشیِ خود قرار میدهد. درنهایت، این ملتها با یکدیگر و ارزشهای متناقض با هم درگیر میشوند.
بیشتر مردم برای خودشان ارزشی بالاتر از ارزش فرهنگ و گروهشان قائل نیستند. برای همین است که خیلی از آدمها حاضرند جانشان را برای بالاترین ارزشهای خود فدا کنند: برای خانواده، عزیزانشان، ملتشان، خدایشان، و این میل ـ این برخورد فرهنگها و جانفشانی برای ارزشها ـ ناگزیر منجر به جنگ خواهد شد.
اعظم
درنهایت، معنادارترین آزادیِ زندگیِ شما از تعهداتتان نشئت میگیرد، چیزهایی در زندگی که تصمیم گرفتهاید بهخاطرشان فداکاری کنید.
h.bmn76
ذهن عقلانی قادر به کنترلکردنِ ذهن عاطفی نیست؛ اما میتواند روی آن اثر بگذارد، گاهی بهشدت. ذهن عقلانی میتواند ذهن عاطفی را متقاعد کند که راهی جدید به سوی آیندهای بهتر دنبال کند، یا مثلاً وقتی اشتباه کرده، یک دور کامل بزند، یا مسیرها و سرزمینهای جدیدی را امتحان کند که پیشتر نادیده گرفته شده بودند. اما ذهن عاطفی کلهشق است و اگر بخواهد به سمتی برود، به آنطرف خواهد راند، صرفنظر از اینکه ذهن عقلانی چقدر اطلاعات یا حقیقت در اختیارش بگذارد.
اعظم
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان