بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۱)
ستیزه و تقابل است که امید را نگه میدارد.
پس ما موضوع را برعکس فهمیدهایم: دنیایی بهفنارفته نیازمندِ امید نیست؛ بلکه امید نیازمندِ دنیایی بهفنارفته است.
simplefunction
خودشیفتهها بین احساسِ برتری و پستی در نوساناند. همه یا آنها را دوست دارند یا از آنها متنفرند. یا همهچیز شگفتانگیز است یا همهچیز به فنا رفته. یک رویدادْ یا بهترین لحظهٔ زندگیِ آنهاست یا زخمی بر روانشان. برای خودشیفته، حد وسطی وجود ندارد، چراکه شناختِ واقعیتِ متفاوت و کشفناپذیر پیشِ رویش، نیازمندِ این است که دیدگاهِ ممتازبودنش را کنار بگذارد. وقتگذراندن با خودشیفتهها عمدتاً غیرقابلتحمل است. آنها همهچیز را به موضوعی مربوط به خود تبدیل میکنند و میخواهند آدمهای دیگر هم همین نظر را دربارهٔ آنها داشته باشند.
mohamadmilanifar
علم اثربخشترین آیین است؛ چراکه اولین آیینیست که تواناییِ بهبود و پیشرفت دارد و در دسترس همه است. تنها به یک کتاب یا عقیده اتکا نمیکند و تنها به مردم یا سرزمینی کهن تعلق ندارد. به روحی فرازمینی که وجودش را نمیتوان اثبات یا رد کرد، گره زده نمیشود؛ بلکه بدنهای روان و در حال دگرگونی از باورهای سندمحور است، چیزیکه برای جهش، رشد و تغییر بر پایهٔ اسناد آزاد است.
simplefunction
بخشِ عمدهای از تاریخِ بشر تحتِ سلطهٔ باور به نیروهای ماورایی و مهمتر از آن، امید به این بوده که اعمال و باورهایی خاص در این زندگی، منجر به پاداش و بهبودی در زندگیِ بعدی خواهند شد.
این مشغلهٔ ذهنی دربارهٔ زندگیِ بعدی به این دلیل توسعه پیدا کرد که در بیشترِ طولِ تاریخِ بشر، همهچیز کاملاً نابود شده بود و نودونُه درصد از جمعیت هیچ امیدی به بهبود مادی یا فیزیکیِ زندگیِ خود نداشتند
simplefunction
وقتی بدترین اوضاع را داشته باشیم، در تأثیرپذیرترین حالت خواهیم بود، وقتی زندگیِ ما در حال متلاشیشدن است، یعنی ارزشهای ما ناامیدمان کردهاند، و در تاریکی، هوا را بهدنبال ارزشهای جدیدی چنگ میزنیم تا جایگزینشان کنیم. آیینی سقوط میکند و جا را برای آیین بعدی باز میکند. کسانی که باورشان را به خدای معنوی از دست میدهند، دنبال خدایی زمینی میگردند. کسانی که خانوادهشان را از دست میدهند، خود را وقف نژاد، کیش یا ملتِ خود میکنند. کسانی که ایمانِ خود به دولت یا کشورشان را از دست میدهند، دنبال ایدئولوژیهای افراطی میروند تا به امید برسند.
simplefunction
ارزشها را نمیتوان از طریق منطق تغییر داد؛ آنها فقط از طریق تجربه قابلتغییرند.
simplefunction
طوری خودتان را با رنج احاطه کردهاید که فراموشتان شده رنج چیزی رایج است و این موضوع فقط منحصر به شما نیست
simplefunction
ذهن عاطفیِ ما واقعیت را بهشکلی تغییر میدهد که باور کنیم مشکلات و رنجِ ما در جهان بهنوعی خاص و منحصربهفرد است، حالاینکه همهٔ شواهد خلاف آنرا نشان میدهد. انسانها به این سطح از خودشیفتگیِ درونی نیاز دارند، چون خودشیفتگی سنگرِ ما در برابر حقایقِ ناخوشایند است.
simplefunction
"جذابیت" محصولِ سلسلهمراتبِ ارزشهای ماست. وقتی از ارزشقائلشدن برای چیزی دست میکشیم، دیگر آنچیز برایمان جذاب یا جالب نخواهد بود. بنابراین وقتی از انجام آن دست میکشیم، حس فقدان یا دلتنگی سراغمان نمیآید. برعکس، وقتی به گذشته نگاه میکنیم، باورمان نمیشود چطور اینهمه وقت صرف چنین کارهای احمقانهای کردهایم. این بهغلطکردنافتادنهای از سرِ پشیمانی یا خجالت خوباند، چون نشاندهندهٔ رشد هستند. آنها حاصلِ دستیابیِ ما به امیدند.
simplefunction
ذهن عقلانیِ ما دانشِ مبتنی بر حقایق را براساس مشاهدات و منطق ایجاد میکند؛ اما ذهن عاطفی ارزشهای ما را براساس تجربههای ما از رنج میسازد. تجاربی که به ما درد و رنج تحمیل میکنند، شکافی اخلاقی در ذهن ما به وجود میآورند
simplefunction
ما بدون انگیزههای سرکشانهمان، هیچ نیستیم.
tadai
اساساً ما بیشترین سطح امنیت و بیشترین رفاه را در طول تاریخ جهان داریم؛ اما باز هم بیش از هر زمانی احساس ناامیدی میکنیم. هرچه اوضاع بهتر میشود، به نظر میرسد ناامیدتر میشویم. این تناقضِ پیشرفت است.
tadai
داستانهای گذشته هویت ما را تعریف میکنند و داستانهای آینده امیدمان را.
Mina
درواقع مشکل این نیست که نمیدانیم چطور کاری کنیم که از کسی سیلی نخوریم. مشکل این است که زمانی، احتمالاً خیلی وقت پیش، سیلیای به صورتمان خورده و ما به جای اینکه در جوابْ سیلی بزنیم، به این نتیجه رسیدهایم که حقمان بوده است.
میمصاد
این مشکل اساسیِ خویشتنداریست. این مشکل اساسیِ امید است. نه یک ذهن عقلانیِ بیسواد، بلکه یک ذهن عاطفیِ نادان؛ ذهن عاطفیای که قضاوتهای ارزشیِ ضعیفی دربارهٔ خودش و جهان کرده و آنها را پذیرفته است.
میمصاد
بعد، وقتی احساس کردی با ذهن عاطفیات به تفاهم خوبی رسیدهاید، وقت این است که بهشکلی که او هم بفهمد، در موردش تجدیدنظر کنی. میپرسی چطور؟ خب از راه احساسات. مثلاً میتوانی به همهٔ مزایای یک رفتارِ مطلوبِ جدید فکر کنی. یا میتوانی همهٔ چیزهای جذاب، براق و سرگرمکننده در مقصدِ مطلوب را یادآور شوی. یا میتوانی به ذهن عاطفی یادآوری کنی که ورزشکردن چه حس خوبی دارد، آنهم وقتی تابستانِ امسال توی لباس شنا ظاهر خوبی داشته باشی. یا اینکه وقتی اهدافت را دنبال میکنی چقدر حس خوبی به خودت پیدا میکنی
میمصاد
اما گوش کن ذهن عقلانی! آن چیزهایی که در مورد ذهن عاطفی بیشتر از هر چیزِ دیگری اذیتت میکند، هوسها، تحریکها و تصمیمگیریهای افتضاح است، مگر نه؟ باید راهی برای همدلی با آنها پیدا کنی. چون این تنها زبانیست که ذهن عاطفی واقعاً آنرا میفهمد: همدلی. ذهن عاطفی زیادی حساس است؛ هرچه باشد از احساساتِ کوفتی ساخته شده.
میمصاد
برای اجتناب از این هیاهوهای روانی، و حفظ حس امید، ذهن عقلانی بهمرور تمایل پیدا میکند که نقشههایی بکشد تا مقصدی را که ذهن عاطفی از قبل انتخاب کرده، تشریح یا توجیه کند. اگر ذهن عاطفی بستنی میخواهد، ذهن عقلانی به جای مخالفتکردن با آن، بهکمک حقایقی دربارهٔ شکرِ فرآوریشده و کالریهای اضافی، به این نتیجه میرسد که «میدونی چیه...؟ امروز خیلی کار کردم. حتماً لیاقتِ یه بستنی رو دارم.» و ذهن عاطفی با حسی از راحتی و رضایت به آن پاسخ میدهد.
میمصاد
دو ذهنِ ما بااینکه گاهی نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند، باز هم به یکدیگر نیاز دارند. ذهن عاطفیمان احساساتی را ایجاد میکند که ما را به عمل میکشانَد، و ذهن عقلانی پیشنهاد میدهد که این عمل را به چه سمتی هدایت کنیم.
میمصاد
این موضوع قرار است به صریحترین شکلِ ممکن، جوابِ این سؤال همیشگی را بدهد: چرا چیزهایی را که میدانیم باید انجامشان بدهیم، انجام نمیدهیم؟
جوابْ ساده است: چون حساش را نداریم.
هر مشکلی در خویشتنداری، ناشی از مشکل در اطلاعات یا نظم یا منطق نیست، بلکه بیشتر اوقات احساسیست. ناخویشتنداریْ مشکلی احساسیست. تنبلیْ مشکلی احساسیست. عقبانداختنِ کارها مشکلی احساسیست. کمبازدهی مشکلی احساسیست. تصمیماتِ نسنجیده مشکلی احساسیست.
این افتضاح است! چون سروکلهزدن با مشکلات احساسی خیلی سختتر از مشکلات منطقیست
میمصاد
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان