بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۱)
سرچشمههای امید که به زندگیِ ما معنا میبخشند، همان سرچشمههای تفرقه و نفرتاند. امیدی که بیشترین لذت را به زندگیمان میآورَد، همان امیدیست که بیشترین خطر را با خود به همراه دارد... و امیدی که مردم را به هم نزدیک میکند، همان امیدیست که باعث جداییشان میشود.
بنابراین امیدْ مخرب است. امید به نپذیرفتنِ "آنچه اکنون هست" نیازمند است؛ چون امید نیازمندِ این است که چیزی معیوب باشد. امید نیازمندِ این است که ما بخشی از خودمان یا بخشی از جهان را انکار کنیم و از آن دست بکشیم. امید نیازمندِ این است که ضد چیزی باشیم.
hadi
در چند سال اخیر، صنعت کاملی پیرامون ایدهٔ "تغییردادنِ خودتان" از همهجا سر درآورده. این صنعت پر است از وعدهها و سرنخهای دروغین دربارهٔ رازهای شادبودن، موفقبودن و خویشتنداری. بااینحال همهچیز در این صنعت، همان انگیزهای را تقویت میکند که در ابتدا باعث شده بود آدمها احساسِ بیلیاقتی کنند.
hadi
من شهامت دارم امیدوار باشم که روزی هوش مصنوعیای خواهیم داشت که به همهٔ اراجیفی که مینویسیم یا میگوییم گوش خواهد کرد و تعصباتِ شناختیِ ما، مفروضاتِ بیاطلاع و پیشداوریهامان را به ما گوشزد خواهد کرد؛ مثل اطلاعرسانیِ کوچکی که روی گوشیتان ظاهر میشود و به شما اطلاع میدهد که وقتی با عموتان بحث میکردید، در مورد نرخ بیکاری کاملاً اغراق کردید، یا مثلاً شب دیگری که توییتهایی خشمگینانه را یکی پس از دیگری منتشر میکردید، تمام حرفهاتان بیاستناد بودند.
بهاره مظاهری
شاید بهدنبال یافتنِ نوعی امید و اطمینان از اینکه اوضاع بهتر میشود، سراغ این کتاب آمدهاید، مثلاً اگر این کار و آن کار و کارهای دیگری را انجام دهید، اوضاع بهتر خواهد شد. متأسفم. من چنین جوابی برایتان ندارم، هیچکس ندارد؛ چون حتی اگر تمام مشکلات امروز بهشکلی جادویی حل شوند، ذهنِ ما ـ ناگزیر ـ مشکلاتِ فردا را تجسم میکند.
بنابراین خودتان را در جستوجوی امید خسته نکنید. درعوض، این کار را بکنید: امید نداشته باشید. ناامید هم نباشید. درواقع باور نکنید که چیزی میدانید. همین فرضیهٔ دانستن ـ آنهم با این اطمینانِ کور و احساسی و ملتهب ـ است که در وهلهٔ اول ما را در دام چنین دردسری میاندازد. به چیزهای بهتر امیدوار نباشید. خودتان بهتر باشید.
چیزِ بهتری باشید: مهربانتر، انعطافپذیرتر، فروتنتر، منظمتر.
بهاره مظاهری
خودِ آزادی مستلزم رنج و سختی و نارضایتیست، چون هرچه جامعهای آزادتر میشود، هر فرد بیشتر مجبور میشود با دیدگاهها و سبکهای زندگی و ایدههایی که با او در تضاد هستند مواجه شود و سازش کند.
بهاره مظاهری
جستوجوی شادی، ما را با کله در پوچی و بیعقلی فرو میبَرَد. ما را بهسمت کارهای بچگانه سوق میدهد، آرزویی پیوسته و کوتهفکرانه برای بیشترخواستن، حفرهای که هرگز ممکن نیست پر شود، عطشی که هرگز فرو نشانده نمیشود. این ریشهٔ فساد، اعتیاد، ترحم نسبت به خود و خودتخریبیست.
وقتی بهدنبال رنج هستیم، میتوانیم انتخاب کنیم که چه رنجهایی را به زندگیِ خود راه دهیم، و این "انتخاب" به رنج معنا میدهد.
ازآنجاکه رنج یک ثابت جهانیست، فرصتهای رشدی که از دلِ آن بیرون میآیند هم در زندگی ثابتاند. تنها چیزیکه مورد نیاز است این است که رنج را انکار نکنیم و از آن رو برنگردانیم. تنها چیزیکه نیاز است این است که با آن ارتباط برقرار کنیم و در آن ارزش و معنا بیابیم.
بهاره مظاهری
بهترکردنِ خود بهمعنی تقویتِ شادیِ بیشتر نیست، بلکه بهمعنی تقویتِ احترام به خود است. اینکه به خودمان بگوییم بیارزش و ناچیزیم، به همان اندازه اشتباه است که به دیگران بگوییم بیارزش و ناچیزند. دروغ به خود به اندازهٔ دروغ به دیگران غیراخلاقیست. صدمه به خود به اندازهٔ صدمه به دیگران نفرتانگیز است. دوستداشتنِ خود و یا مراقبت از خود چیزی نیست که لازم باشد آنرا یاد بگیرید یا تمرین کنید. اینها چیزهایی هستند که از نظر اخلاقی موظفید در خود تقویت کنید، حتی اگر تنها چیزهایی باشند که برایتان ماندهاند.
@shaparak
ذهنِ انسان هم همینطور است؛ بسته به اینکه چطور از آن استفاده میشود، میتواند شکننده یا غیرشکننده باشد. وقتی ذهن با هرجومرج و نابهسامانی روبهرو میشود، با استنباط اصول و ساختنِ مدلهای ذهنی، پیشبینیِ اتفاقاتِ آینده و سنجیدنِ گذشته، سعی میکند از آن سردربیاورد. به این فرآیند "یادگیری" میگویند که باعثِ بهترشدنِ ما میشود و اجازه میدهد از شکست و نابهسامانی سود ببریم.
اما وقتی از رنج دوری میکنیم، وقتی از اضطراب و هرجومرج و غم و نابهسامانی فراری هستیم، شکننده میشویم. آنوقت است که تحملمان برای شکستهای روزمره پایین میآید و زندگیمان باید مطابق با آن کوچک شود تا فقط درگیرِ همان مقدارِ کمی از جهان باشیم که از پسش برمیآییم.
چون رنجْ ثابتِ جهانیست. مهم نیست زندگیتان تا چه اندازه خوب باشد یا بد. رنج همیشه هست، و بالاخره مهارپذیر خواهد بود. پس تنها سؤال این است: آیا با آن دستوپنجه نرم خواهید کرد؟ آیا با رنجهاتان روبهرو خواهید شد یا از آنها اجتناب خواهید کرد؟ شکنندگی را انتخاب میکنید یا ضدشکنندگی را؟
بهاره مظاهری
بدنِ انسان بسته به اینکه چطور از آن استفاده شود، میتواند به هر دو صورت عمل کند. اگر از جایتان بلند شوید و فعالانه بهدنبال رنج بروید، بدنْ غیرشکننده میشود؛ یعنی هرچه فشار و تنشِ بیشتری به آن وارد کنید، قویتر میشود. خستگیِ مفرطِ بدن در طول ورزش و کار جسمیِ سخت، عضلات را میسازد و باعث تراکم استخوان میشود، گردش خون را بهبود میبخشد و هیکلتان را زیبا میکند. اما اگر از اضطراب و رنج دوری کنید، مثلاً اگر تماموقت روی مبل بنشینید و نتفلیکس تماشا کنید، ماهیچههاتان تحلیل میروند، استخوانهاتان نرم و شکننده میشوند و کمکم ضعیف میشوید.
بهاره مظاهری
خوبزندگیکردن بهمعنای اجتناب از رنجها نیست؛ بلکه بهمعنای رنجکشیدن برای هدفِ درست است. چون اگر صرفاً بهخاطر زیستن محکوم به رنجکشیدن هستیم، شاید باید درسترنجکشیدن را هم یاد بگیریم.
بهاره مظاهری
چیزیکه یاد میگیریم این است که واکنش احساسیِ ما به مشکلاتمان از طریق اندازهٔ مشکل مشخص نمیشود، بلکه ذهنِ ما فقط مشکلات را بزرگتر یا کوچکتر جلوه میدهد تا با میزانِ اضطرابی که انتظار داریم حس کنیم، تناسب داشته باشد. پیشرفت مادی و امنیتْ لزوماً به ما آرامش نمیدهد یا باعث نمیشود امیدداشتن به آینده آسانتر شود. برعکس، ظاهراً با ازبینبردنِ ناملایمات و چالشهای سالم، افرادْ کشمکشِ بیشتری خواهند داشت و خودخواهانهتر و بچگانهتر رفتار خواهند کرد.
بهاره مظاهری
تنها چیزیکه واقعاً میتواند رؤیایی را نابود کند، تحققیافتنِ آن است.
@shaparak
هیچ آیینی باعث نخواهد شد همیشه احساس خوشبختی و آرامش کنید. هیچ کشوری کاملاً احساس امنیت و عدالت نخواهد داشت. هیچ فلسفهٔ سیاسیای همیشه مشکلاتِ همه را حل نخواهد کرد. برابریِ واقعی هرگز به دست نخواهد آمد؛ همیشه کسی در جایی مورد ناعدالتی قرار خواهد گرفت. آزادیِ حقیقی واقعاً وجود ندارد، چون همهٔ ما باید کمی خودمختاری را فدای ثبات کنیم. هیچکس، صرفنظر از میزان علاقهٔ شما به او یا علاقهٔ او به شما، هرگز نمیتواند عذابوجدانی را که صرفاً بهخاطر وجودداشتن حس میکنید پاک کند. همهچیز به فنا رفته! همیشه اینطور بوده و خواهد بود. هیچ راهحلی هم وجود ندارد. تنها چیزیکه وجود دارد چارههای موقت، پیشرفتهای تدریجی و شکلهای کمی بهترِ فنارفتگیست.
وقتش رسیده است که دیگر از آن فرار نکنیم و درعوض آنرا بپذیریم.
@shaparak
اگر کسی واقعاً میتوانست همهٔ مشکلاتتان را حل کند، تا سهشنبهٔ بعد از کار بیکار میشد یا هفتهٔ بعد بهاتفاق آرا از سِمَتش عزل میشد. رهبران نیاز دارند پیروانشان همیشه ناراضی باشند؛ این برای تجارتِ پیشروبودنِ مفید است. اگر همهچیز عالی و بینقص پیش میرفت، دلیلی برای پیرویِ از کسی وجود نداشت.
@shaparak
بگذارید خبرِ بد را به شما بدهم: رنجِ انسان مثل بازیِ شکار موش کور است.
هر بار که نوعی رنج را فرو مینشانید، رنجِ دیگری سربرمیآورد. هرچه سریعتر آنها را کنار بزنید، زودتر برمیگردند.
@shaparak
کارهای قهرمانانه فقط در شجاعت، شهامت یا نشاندادنِ زیرکی خلاصه نمیشوند. اینها همگی فاکتورهایی رایج هستند و معمولاً بهشکلی غیرقهرمانانه استفاده میشوند. نه، قهرمانبودن یعنی تواناییِ فراخواندن امید؛ آنهم در جاییکه ذرهای امید وجود ندارد، مثل برافروختنِ کبریتی برای روشنکردنِ دنیایی تاریک. یعنی نشاندادنِ احتمالِ وجودِ جهانی بهتر؛ نه آن جهانِ بهتری که میخواهیم وجود داشته باشد، بلکه آن جهانِ بهتری که اصلاً نمیدانستیم ممکن است وجود داشته باشد. یعنی در شرایطی قرار بگیریم که به نظر میرسد همهچیز کاملاً در آن به فنا رفته، اما هر طور شده شرایط را بهسمت بهبود پیش ببریم.
sharifeyazdanfar
تو نمیتوانی روی احساساتت کنترل پیدا کنی ذهن عقلانی. خویشتنداری خیالِ باطل است؛ توهمی که وقتی هر دو ذهن همسو هستند و یک نوع عملکرد را دنبال میکنند، ایجاد میشود. توهمی که برای امیددادن به آدمها طراحی شده، و وقتی ذهن عقلانی با ذهن عاطفی همسو نباشد، آدمها احساس ناتوانی میکنند و دنیای اطرافشان چارهناپذیر به نظر میآید. تنها راهی که میتوان از طریق آن این خیال، یعنی خویشتنداری را بهطور دائمی تضمین کرد این است که ذهنها را حول ارزشهای یکسانی همسخن و همسو کنیم. این نوعی مهارت است؛ همانقدر که واترپلو یا تردستی با چاقو مهارت است. کسب هر مهارتی هم به تمرین نیاز دارد، و البته در طول راه، شکستهایی هم وجود خواهند داشت. شاید دستتان را ببُرید و خونتان فواره بزند، اما این بهای پذیرش است.
بهاره مظاهری
برای ایجاد و حفظ امید به سه چیز نیاز داریم: احساس کنترل، اعتقاد به ارزش هر چیزی، و جامعه.
"کنترل" یعنی احساس کنیم مهار زندگیمان را در دست داریم، یعنی در تقدیر خود نقش داریم. "ارزش" یعنی چیزی را بیابیم که بهقدری برایمان اهمیت داشته باشد که در راستای رسیدن به آن کار کنیم، چیزی بهتر، چیزیکه ارزش تلاشکردن داشته باشد. "جامعه" هم یعنی ما بخشی از گروهی هستیم که برای چیزهای مشترکی ارزش قائل هستند و برای دستیابی به چیزهای مشترکی تلاش میکنند. بدون وجود جامعه، احساس انزوا میکنیم و ارزشهامان بیمعنی میشوند. بدون ارزشها دیگر هیچچیزی ارزشِ دنبالکردن ندارد. بدون کنترل، حس میکنیم دیگر قدرتی برای دنبالکردنِ چیزی نداریم. اگر یکی از این سه را از دست بدهید، آن دو موردِ دیگر را هم از دست دادهاید. اگر یکی از آنها را از دست بدهید، انگار امید را از دست دادهاید.
بهاره مظاهری
دردْ اجتنابناپذیر است؛ اما رنجکشیدن همیشه یک انتخاب است.
همیشه بین آنچه تجربه میکنیم و آنگونه که تجربه را تفسیر میکنیم، فاصلهٔ زیادیست.
همیشه بین آنچه ذهن عاطفیمان احساس میکند و آنچه ذهن عقلانیمان در نظر میگیرد، شکافی وجود دارد و در آن شکاف میتوانید قدرتِ تحملِ هر چیزی را پیدا کنید.
Isun.A
استبداد امروزی با ایجاد سِیلی از سرگرمیها، اطلاعات مزخرف و سردرگمیهای پوچ صورت میگیرد تا مردم نتوانند تعهداتِ هوشمندانه بدهند
Mina
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان