بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۱)
قهرمانبودن یعنی تواناییِ فراخواندن امید؛ آنهم در جاییکه ذرهای امید وجود ندارد، مثل برافروختنِ کبریتی برای روشنکردنِ دنیایی تاریک. یعنی نشاندادنِ احتمالِ وجودِ جهانی بهتر؛ نه آن جهانِ بهتری که میخواهیم وجود داشته باشد، بلکه آن جهانِ بهتری که اصلاً نمیدانستیم ممکن است وجود داشته باشد.
مریم طهماسبی
درواقع بازاریابی مشخصاً شکافهای اخلاقیِ مشتری را شناسایی یا برجسته میکند و بعد راهی برای پرکردنِ آنها ارائه میدهد.
kiarash.kp
by “hope,” I am referring to a motivation toward something perceived as valuable, what is sometimes described as “purpose” or “meaning” in the academic literature. As a result, for my discussions of hope, I’ll draw on research on motivation and value theory and, in many cases, try to fuse them together.
me
Am I allowed to cite myself? Fuck it, I’m going to cite myself. See Mark Manson, “۷ Strange Questions That Help You Find Your Life Purpose,”
me
ما فراتر از وسیله و هدف زندگی خواهیم کرد، چون تا ابد، هر دو برای ما یکسان خواهند بود. ما از پل تکاملی بهسمت "چیزِ والاتر" عبور خواهیم کرد و دیگر انسان نخواهیم بود.
شاید آنموقع، حقیقتِ ناخوشایند را نهتنها درک کنیم، بلکه سرانجام آنرا بپذیریم: اینکه اهمیتمان فقط در خیالِ خودمان بوده.
ما هدفمان را خودمان ابداع کردیم، و نه در گذشته و نه امروز، هیچ نیستیم.
تمامِ این مدت، هیچ نبودهایم.
me
من شهامت دارم امیدوار باشم که روزی هوش مصنوعیای خواهیم داشت که به همهٔ اراجیفی که مینویسیم یا میگوییم گوش خواهد کرد و تعصباتِ شناختیِ ما، مفروضاتِ بیاطلاع و پیشداوریهامان را به ما گوشزد خواهد کرد؛ مثل اطلاعرسانیِ کوچکی که روی گوشیتان ظاهر میشود و به شما اطلاع میدهد که وقتی با عموتان بحث میکردید، در مورد نرخ بیکاری کاملاً اغراق کردید، یا مثلاً شب دیگری که توییتهایی خشمگینانه را یکی پس از دیگری منتشر میکردید، تمام حرفهاتان بیاستناد بودند.
me
شهامت دارم امیدوار باشم که موتورهای جستوجو و الگوریتمهای شبکههای اجتماعی برای حقیقت و ارتباطات اجتماعی بهینهسازی شوند، نه اینکه فقط چیزهایی را به مردم نشان دهند که خودشان میخواهند آنها ببینند. که الگوریتمهای مستقل و شخص ثالثی وجود داشته باشند تا صحت سرخطها، وبسایتها و داستانهای خبری را بیدرنگ ارزیابی کنند و به کاربران اجازه دهند سریعتر زبالههای تبلیغاتی را کنار بزنند و به حقایق مبتنی بر شواهد نزدیکتر شوند. که همه برای دادههایی که بهطور تجربی آزمایش شدهاند، احترام قائل شوند، چون در دریای بیکرانی از باورهای غیرقطعی، "شواهد" تنها نگهدارندهایست که داریم.
me
حتی اگر تمام مشکلات امروز بهشکلی جادویی حل شوند، ذهنِ ما ـ ناگزیر ـ مشکلاتِ فردا را تجسم میکند.
بنابراین خودتان را در جستوجوی امید خسته نکنید. درعوض، این کار را بکنید: امید نداشته باشید. ناامید هم نباشید. درواقع باور نکنید که چیزی میدانید. همین فرضیهٔ دانستن ـ آنهم با این اطمینانِ کور و احساسی و ملتهب ـ است که در وهلهٔ اول ما را در دام چنین دردسری میاندازد. به چیزهای بهتر امیدوار نباشید. خودتان بهتر باشید.
چیزِ بهتری باشید: مهربانتر، انعطافپذیرتر، فروتنتر، منظمتر.
خیلیها این جمله را هم اضافه میکنند که «انسانتر باش»، اما نه، انسانِ بهتری باش. آنوقت، شاید اگر خوششانس باشیم، روزی "بیش از انسان" شویم.
me
اتفاق چهارم... چراکه نه؟ من تازه دارم گرم میشوم! اتفاق چهارم پارادوکسِ انتخاب است. هرچه گزینههای بیشتری به ما داده شود، یعنی هرچه آزادیِ بیشتری داشته باشیم، نسبت به انتخابِ خود رضایت کمتری خواهیم داشت. اگر جین باید از بین دو جعبه غلات صبحانه یکی را انتخاب کند، و مایک بتواند از بین بیست جعبه حق انتخاب داشته باشد، مایک آزادیِ بیشتری نسبت به جین ندارد، بلکه تنوع بیشتری دارد. این دو با هم متفاوتاند. تنوع آزادی نیست. تنوع فقط جایگشتهایی مختلف از مزخرفاتِ بیمعنیِ یکسان است
me
، بیشترِ پیشرفتِ اقتصادی از نوآوری بهسمت سرگرمی، و از ارتقای درد بهسمت اجتناب از درد تغییر مسیر میدهد. یکی از دلایلش این است که نوآوریِ حقیقیْ خطرپذیر، دشوار و معمولاً بیپاداش است. بسیاری از مهمترین ابداعاتِ تاریخ باعث ورشکستگیِ مخترعانِ خود شدهاند. اگر قرار است کسی دل به دریا بزند و شرکتی را پایهگذاری کند، مسیر سرگرمی گزینهٔ مطمئنتریست.
me
برنایز از طریق فروید متوجه چیزی شد که قبل از او هیچکس دیگری در تجارت متوجه آن نشده بود: اگر بتوانید تردیدهای درونیِ کسی را به کار بگیرید، تقریباً هر چیزی به او بگویید خریداری خواهد کرد.
me
رزشهای نوجوانی کمی مستحکمترند، چون ضرورتِ دردکشیدن را در خود گنجاندهاند، اما هنوز هم در برابر حوادثِ غمانگیز و غیرمنتظره آسیبپذیرند. ارزشهای نوجوانی در شرایط سخت یا پس از مدتی طولانی از بین میروند.
ارزشهای بزرگسالی اما غیرشکنندهاند. آنها از اتفاقات غیرمنتظره سود میبرند. هرچه رابطهای دربوداغانتر شود، صداقتْ مفیدتر خواهد شد. هرچه دنیا ترسناکتر باشد، پیداکردنِ شجاعتِ مواجهه با آن مهمتر میشود. هرچه زندگی گیجکنندهتر باشد، داشتنِ تواضع و فروتنی ارزشمندتر میشود.
اینها فضایلِ دنیایی پساامید هستند: ارزشهای بزرگسالیِ واقعی.
me
به همین دلیل است که امید درنهایت خودشکن و خودنگهدار است: اهمیتی ندارد چه موفقیتی داشته باشیم، مهم نیست چه میزان از آرامش و خوشبختی را بیابیم؛ ذهنمان سریع انتظاراتش را جوری تنظیم میکند که مقدار ثابتی از احساس فلاکت را حفظ کند و بهاینترتیب امیدی تازه، آیینی تازه و کشمکشی تازه در ما ایجاد کند تا به راهمان ادامه دهیم. آنوقت در جاهایی که هیچچیزِ تهدیدآمیزی وجود ندارد، مدام چیزهای تهدیدآمیز خواهیم دید.
me
اثر نقطهٔ آبی نشان میدهد که مهم نیست محیط اطرافمان تا چه اندازه امن و راحت باشد؛ هرچه بیشتر بهدنبال موارد تهدیدآمیز بگردیم، بیشتر آنها را پیدا میکنیم.
me
تنها چیزِ مهم این است که ارادهٔ هوشیارانه قابلاحترام و حفاظت است. پایانِ داستان همین است.
چرا؟ چون کانت میدانست وقتی وارد ماجرای تعیین یا تحمیلِ آینده میشوید، در را به روی ظرفیتِ مخربِ امید باز میکنید، نگرانِ متقاعدسازیِ انسانها ـ و نه احترام به آنها ـ میشوید، و شَر را به جای اینکه از وجودِ خودتان ریشهکن کنید، درونِ دیگری نابود میکنید.
me
اگر فقط یک قانون برای توصیف همهٔ رفتارهای مطلوب انسانی باشد، آن قانون "فرمول انسانیت" است. ولی نکتهٔ جالب اینجاست: فرمول انسانیت، برخلاف دیگر سیستمها و قوانین اخلاقی، به امید تکیه ندارد.
me
برای فراتررفتن از قلمروی معاملهایِ امید، انسان باید بیقیدوشرط عمل کند. وقتی عاشق کسی میشوید، نباید در اِزای آن انتظار چیزی داشته باشید وگرنه عشقتان واقعی نیست. باید وقتی به کسی احترام میگذارید، درعوض انتظاری نداشته باشید وگرنه احترامگذاشتنتان واقعی نیست. باید صادقانه صحبت کنید و انتظار نوازش یا تشویق و درج ستارهٔ طلایی کنار اسمتان را نداشته باشید وگرنه واقعاً صادق نیستید.
کانت همهٔ اینها را بیقیدوشرط در اصلی ساده خلاصه کرد: باید با انسانیت نهفقط بهعنوان وسیله بلکه بهعنوان خودِ هدف برخورد کرد.
me
برای فراتررفتن از قلمروی معاملهایِ امید، انسان باید بیقیدوشرط عمل کند.
me
اگر قرار نیست از آیینی پول به دست آورید، پس چرا آنرا خلق کنید؟
kiarash.kp
وقتی سعی میکنید آزادی را تحمیل کنید، آنرا نفی میکنید. وقتی تلاش میکنید برابری ایجاد کنید، آنرا بدتر از بین میبرید.
هیچکدام از این آیینهای ایدئولوژیک با این مسئلهٔ اساسی برخورد نکردند: مشروطیت. آنها یا به این مسئله معترف نشدند یا به این حقیقت نپرداختند که هر چیزی را بهعنوان ارزشِ والای خود برگزینید، همیشه موقعیتی خواهد رسید که حاضر خواهید شد زندگیِ انسانی را در اِزای نزدیکترشدن به آن ارزش معامله کنید.
me
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان