بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۴)
چرا چیزهایی را که میدانیم باید انجامشان بدهیم، انجام نمیدهیم؟
جوابْ ساده است: چون حساش را نداریم.
reza
حقیقت این است که ذهنِ انسان از هر رازی پیچیدهتر است، و شما نه میتوانید بهسادگی خودتان را تغییر دهید و نه دلیلی دارد که همیشه احساس کنید نیازمندِ تغییرید.
reza
رهبران نیاز دارند پیروانشان همیشه ناراضی باشند؛ این برای تجارتِ پیشروبودنِ مفید است. اگر همهچیز عالی و بینقص پیش میرفت، دلیلی برای پیرویِ از کسی وجود نداشت.
Kosar Sobhani
رنجِ انسان مثل بازیِ شکار موش کور است.
هر بار که نوعی رنج را فرو مینشانید، رنجِ دیگری سربرمیآورد. هرچه سریعتر آنها را کنار بزنید، زودتر برمیگردند.
Kosar Sobhani
برای ایجاد و حفظ امید به سه چیز نیاز داریم: احساس کنترل، اعتقاد به ارزش هر چیزی، و جامعه.
"کنترل" یعنی احساس کنیم مهار زندگیمان را در دست داریم، یعنی در تقدیر خود نقش داریم. "ارزش" یعنی چیزی را بیابیم که بهقدری برایمان اهمیت داشته باشد که در راستای رسیدن به آن کار کنیم، چیزی بهتر، چیزیکه ارزش تلاشکردن داشته باشد. "جامعه" هم یعنی ما بخشی از گروهی هستیم که برای چیزهای مشترکی ارزش قائل هستند و برای دستیابی به چیزهای مشترکی تلاش میکنند. بدون وجود جامعه، احساس انزوا میکنیم و ارزشهامان بیمعنی میشوند. بدون ارزشها دیگر هیچچیزی ارزشِ دنبالکردن ندارد. بدون کنترل، حس میکنیم دیگر قدرتی برای دنبالکردنِ چیزی نداریم.
بهاره
این تناقضِ پیشرفت است. شاید بتوان این مسئله را در قالب حقیقتی تکاندهنده خلاصه کرد: هرچه محل زندگیتان ثروت و امنیتِ بیشتری داشته باشد، احتمال اینکه خودکشی کنید بیشتر است
بهاره
این شما هستید که اهمیت میدهید.
شما اهمیت میدهید و به همین دلیل عاجزانه خود را قانع میکنید که چون اهمیت میدهید، پس حتماً پشت تمام چیزها دلیلِ کیهانیِ بزرگی نهفته.
بهاره
داستانهایی شبیه داستان پیلکی به ما الهام میبخشند. آنها برایمان امید به ارمغان میآورند. آنها کاری میکنند تا بگوییم: «میبینی؟ اون روزها اوضاع خیلی بدتر بوده. پیلکی کجا و منِ بیعرضه کجا؟ من توی زندگیم چه غلطی کردهم؟!» این سؤالیست که احتمالاً باید در این عصرِ طوفانهای توییتری و القای نفرت از سمتِ بهمبللمدادگان دانای کل از خود بپرسیم. وقتی کمی عمیقتر بیندیشیم و چشماندازِ کلی را ببینیم، متوجه میشویم درحالیکه قهرمانانی مثل پیلکی جهان را نجات میدهند، ما مگس میپرانیم و از این شکایت میکنیم که دستگاه تهویه به اندازهٔ کافی قوی نیست.
بهاره
آزادیِ حقیقی
تنها شکل واقعی و اخلاقیِ آزادیْ از طریق خودمحدودسازی است. آزادیْ اختیار انتخاب خواستههاتان در زندگی نیست، بلکه انتخاب چیزهاییست که حاضرید در زندگی رهاشان کنید. این نهتنها آزادیِ حقیقی، بلکه تنها نوع آزادیست
Faezeh
بدون باور، امیدی هم وجود ندارد.
کاربر ۴۲۹۹۴۵۵
یادتان باشد برای اینکه امید را حس کنیم، باید احساس کنیم آیندهٔ بهتری در انتظارمان است
کاربر ۴۲۹۹۴۵۵
این چیزیست که خیلیها متوجه آن نمیشوند: متضاد خوشحالیْ عصبانیت یا ناراحتی نیست. اگر شما عصبانی یا ناراحت هستید، یعنی هنوز دغدغهٔ چیزی را دارید. این یعنی هنوز چیزی اهمیت دارد. این یعنی شما هنوز امید دارید.
نه. متضادِ خوشحالی، ناامیدیست، افقی خاکستری و بیپایان از تسلیمشدگی و بیتفاوتی. یعنی اعتقاد به اینکه همهچیز به فنا رفته! پس اصلاً چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟!
هانيهـ...🌿
زندگی جویبار بیانتهایی از رنج است، و رشد بهمعنای پیداکردنِ راهی برای اجتناب از این جویبار نیست؛ بلکه بهمعنای شیرجهزدن درونِ آن و پیداکردنِ موفقیتآمیزِ راه در عمقِ آن است.
sobhan m
مرگ از نظر روانی اهمیت دارد؛ چون به زندگی بها میبخشد. حالا چیزی برای ازدستدادن وجود دارد. نمیتوانید ارزشِ چیزی را بفهمید، مگر اینکه احتمالِ ازدستدادنِ آنرا تجربه کنید.
sobhan m
اما وقتی از رنج دوری میکنیم، وقتی از اضطراب و هرجومرج و غم و نابهسامانی فراری هستیم، شکننده میشویم. آنوقت است که تحملمان برای شکستهای روزمره پایین میآید و زندگیمان باید مطابق با آن کوچک شود تا فقط درگیرِ همان مقدارِ کمی از جهان باشیم که از پسش برمیآییم.
sobhan m
هرگز نمیتوانید از شرّ رنج خلاص شوید. رنجْ عنصر ثابت جهانیست. بنابراین تلاش برای دوری از رنج و محافظتِ افراد در برابر تمام آسیبها تنها ممکن است نتیجهٔ معکوس داشته باشد. تلاش برای حذفکردنِ رنجْ به جای اینکه اندوهتان را تسکین دهد، حساسیتتان را بالا میبَرَد. باعث میشود در هر گوشهای یک شبح، در هر قدرتی استبداد و سرکوبگری، و پشت هر آغوشی نفرت و فریب ببینید.
sobhan m
ماهیتِ خودآگاهی به ما دیکته میکند که همهچیز از طریق ما اتفاق میافتد. بنابراین طبیعیست که فرضمان این باشد که "ما" مرکزِ همهچیزیم، چراکه ما مرکزِ تمام چیزهایی هستیم که خودمان تجربه میکنیم.
بهار
درواقع مشکل این نیست که نمیدانیم چطور کاری کنیم که از کسی سیلی نخوریم. مشکل این است که زمانی، احتمالاً خیلی وقت پیش، سیلیای به صورتمان خورده و ما به جای اینکه در جوابْ سیلی بزنیم، به این نتیجه رسیدهایم که حقمان بوده است.
fatemeh
رواندرمانیِ خوب هم اصولاً همین است: پذیرشِ خویشتن و هوشمندیِ احساسی و این حرفها. درواقع همهٔ این «به ذهن عقلانیات یاد بده به جای اینکه دربارهٔ ذهن عاطفیات قضاوت کند و فکر کند او یک تکه آشغال است، آنرا رمزگشایی و با او همکاری کند.»
fatemeh
این تمام مشکل است: صحبتکردن با هر دو ذهن، ادغامکردنِ هر دو ذهنمان در یک کُلیتِ متحد، هماهنگ و یکپارچه. چون اگر خویشتنداریْ توهمی ناشی از خودبزرگبینیِ بیشازاندازهٔ ذهن عقلانی باشد، پس راهِ نجاتمان پذیرشِ خود است، پذیرشِ احساساتمان و همکاری با آنها به جای ایستادن در برابر آنها. اما برای پرورشِ پذیرشِ خویشتن، اول باید کارهای دیگری بکنیم
fatemeh
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان