بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اوضاع خیلی خراب است | صفحه ۳۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اوضاع خیلی خراب است

بریده‌هایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است

۳٫۶
(۴۲۴)
ناامیدی نوعی پوچ‌گراییِ سرد و افسرده‌کننده است، احساسی که می‌گوید هیچ‌چیز اهمیت ندارد، پس گندش بزنند! خب پس چرا قیچی‌به‌دست ندویم، یا با همسرِ رئیس‌مان همخوابه نشویم یا مدرسه‌ای را به رگبار نبندیم؟ این همان حقیقتِ ناخوشایند است، درکی بی‌صدا. این‌که در مقابل جهانِ بی‌نهایت، تمام چیزهایی که ممکن است برای‌مان اهمیت داشته باشند، به‌سرعت رو به نیستی می‌روند.
سعید دونقطه دی
همان موقع‌ها بود که کشف مهم دیگری هم کردم. توی فریزر بستنی بود، توی طبقه‌ای که اگر روی نوک انگشت‌های پا می‌ایستادم، به‌راحتی دستم به آن می‌رسید. یک روز وقتی مادرم توی اتاق دیگری بود ـ بیچاره مامان!‌ ـ بستنی را برداشتم و روی زمین نشستم و با دست شروع کردم به خوردن. تا ده سال بعد، دیگر چنین لذتی را تجربه نکردم. اگر در ذهنِ چهارساله‌ام بهشتی وجود داشت، پیدایش کرده بودم: بهشتِ زمینیِ کوچکِ من توی سطلی از مقدسات، یخ بسته بود. وقتی بستنی شروع کرد به آب‌شدن، تکهٔ بزرگ‌تری از آن‌را به‌سمت دهانم بردم و آن هم روی کل پیراهنم چکه کرد. (همهٔ این‌ها را به‌صورت حرکت‌آهسته تصور کنید) داشتم عملاً در آن لذایذ خوشمزه و شیرین حمام می‌کردم. «آه بله، شیرِ شیرینِ گوارا! با من رازهایت را در میان بگذار، چراکه امروز عظمت را خواهم شناخت!»
نیما اکبرخانی
ما به تشریفات نیاز داریم چون ارزش‌هامان را ملموس می‌کنند. نمی‌توانید با تفکر، راه خود را به‌سمت ارزش‌دادن به چیزی پیدا کنید. باید آن‌را در زندگی تجربه کنید. یکی از راه‌های آسان‌کردنِ تجربهٔ آن ارزش برای دیگران این است که لباس‌های بامزه‌ای برای‌شان طراحی کنید تا بپوشند و کلماتِ به‌نظر مهمی برای‌شان ابداع کنید تا بگویند، و به آن‌ها آیین و تشریفات بدهید.
mahbob
هر چیزی‌که ذهن عاطفیِ ما به‌عنوان والاترین ارزشِ خود انتخاب کند، یعنی در بالاترین ردهٔ سلسله‌مراتبِ ارزشی‌مان باشد، همان دیدگاهی می‌شود که از طریق آن ارزش‌های دیگر را تفسیر و تعبیر می‌کنیم.
mahbob
فرقی نمی‌کند از طریق ایمانِ مذهبی به امید برسید یا نظریه‌های مبتنی بر شواهد یا حس ششم یا استدلالی منطقی. همهٔ این‌ها یک نتیجه دارند: شما اعتقاد دارید که ۱. امکانِ رشد، بهبودی و رستگاری در آینده وجود دارد؛ ۲. راه‌هایی وجود دارند که از طریق آن‌ها می‌توانیم خودمان را به آن‌جا برسانیم. همین!
mehran
اضطرابِ مزمنْ بحرانی مربوط به امید است، ترس از آینده‌ای ناموفق. افسردگی هم بحرانی مربوط به امید است. اعتقاد به آینده بی‌معنی‌ست. توهم، اعتیاد و وسواس، همهٔ این‌ها تلاش‌های بی‌اختیار و از سرِ ناچاریِ ذهن برای خلقِ امیدند: از یک تیکِ عصبی یا میلِ وسواسی بگیر تا چیزهای دیگر. درنتیجه اجتناب از ناامیدی یا همان خلق امید به مأموریت اصلی ذهن ما تبدیل می‌شود. تمام معنا، هر چیزی‌که دربارهٔ خودمان و جهان می‌فهمیم، همه در راستای حفظ امید بنا می‌شوند.
mehran
تا این‌جا متوجه شدیم که امید برای روان ما امری بنیادین است و ما نیاز داریم: ۱. چیزی داشته باشیم که انتظارش را بکشیم؛ ۲. باور کنیم که آن‌قدر بر سرنوشت‌مان تسلط داریم که می‌توانیم به آن چیز دست پیدا کنیم؛ ۳. جامعه‌ای بیابیم که همراه آن‌ها به آن چیز برسیم. وقتی یکی از این‌ها یا تمام‌شان را برای مدتی طولانی نداشته باشیم، امیدمان را از دست می‌دهیم و توی چاهِ حقیقتِ ناخوشایند می‌افتیم.
لیلی مهدوی
برای همین است که خیلی‌ها به مذهب رو می‌آورند؛ چون مذهب این حالتِ دائمیِ ندانستن را تصدیق می‌کند و در قبالِ آن، از شما ایمان می‌طلبد. احتمالاً تا حدی به همین خاطر است که افراد مذهبی در مقایسه با افراد غیرمذهبی، آمار پایین‌تری از افسردگی و خودکشی دارند: آن ایمانِ عملی، آن‌ها را از حقیقتِ ناخوشایند حفظ می‌کند.
آیدا
این چالشِ ماست؛ ندایی‌ست که ما را فرا می‌خوانَد تا بدون امید عمل کنیم، که به بهترشدن امیدوار نباشیم، بلکه بهتر شویم، در همین لحظه و لحظهٔ پسین و بعدازآن و بعدی.
BehzadArtmim
متضاد خوشحالیْ عصبانیت یا ناراحتی نیست. اگر شما عصبانی یا ناراحت هستید، یعنی هنوز دغدغهٔ چیزی را دارید. این یعنی هنوز چیزی اهمیت دارد. این یعنی شما هنوز امید دارید. نه. متضادِ خوشحالی، ناامیدی‌ست، افقی خاکستری و بی‌پایان از تسلیم‌شدگی و بی‌تفاوتی. یعنی اعتقاد به این‌که همه‌چیز به فنا رفته! پس اصلاً چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟! ناامیدی نوعی پوچ‌گراییِ سرد و افسرده‌کننده است، احساسی که می‌گوید هیچ‌چیز اهمیت ندارد، پس گندش بزنند!
. p.z.sh.
تجسم پرثمر باید کمی ناراحت‌کننده باشد. این تجسم باید چالش‌برانگیز و هضم آن دشوار باشد. اگر این‌طور نیست، یعنی چیزی تغییر نکرده است.
Mαԋʂα
در چند سال اخیر، صنعت کاملی پیرامون ایدهٔ "تغییردادنِ خودتان" از همه‌جا سر درآورده. این صنعت پر است از وعده‌ها و سرنخ‌های دروغین دربارهٔ رازهای شادبودن، موفق‌بودن و خویشتن‌داری. بااین‌حال همه‌چیز در این صنعت، همان انگیزه‌ای را تقویت می‌کند که در ابتدا باعث شده بود آدم‌ها احساسِ بی‌لیاقتی کنند. حقیقت این است که ذهنِ انسان از هر رازی پیچیده‌تر است، و شما نه می‌توانید به‌سادگی خودتان را تغییر دهید و نه دلیلی دارد که همیشه احساس کنید نیازمندِ تغییرید.
Moonlight
آدم‌ها هم که همیشه چیزی را که حسِ خوبی دارد با چیزی‌که واقعاً خوب است اشتباه می‌گیرند.
لیلی مهدوی
احساسْ الهام‌بخشِ عمل است و عملْ الهام‌بخشِ احساس. این دو جدایی‌ناپذیرند.
کاربر ۱۱۱۹۶۶۵
در روز پایانی محاکمه به پیلکی اجازهٔ صحبت دادند. او اظهار کرد که همواره به لهستان و مردمش وفادار بوده و هرگز به هیچ شهروند لهستانی‌ای آسیب نرسانده و خیانت نکرده و ضمناً از کارهایی که کرده پشیمان نیست. او اظهارات خود را این‌طور به پایان رساند: «همیشه تلاش کردم طوری زندگی کنم که لحظهٔ مرگم به جای ترسْ احساسِ شادی کنم.»
mehran
قهرمان‌بودن یعنی تواناییِ فراخواندن امید؛ آن‌هم در جایی‌که ذره‌ای امید وجود ندارد، مثل برافروختنِ کبریتی برای روشن‌کردنِ دنیایی تاریک. یعنی نشان‌دادنِ احتمالِ وجودِ جهانی بهتر؛ نه آن جهانِ بهتری که می‌خواهیم وجود داشته باشد، بلکه آن جهانِ بهتری که اصلاً نمی‌دانستیم ممکن است وجود داشته باشد. یعنی در شرایطی قرار بگیریم که به نظر می‌رسد همه‌چیز کاملاً در آن به فنا رفته، اما هر طور شده شرایط را به‌سمت بهبود پیش ببریم.
mehran
بیل گیتس، استیون هاوکینگ و ایلان ماسک تنها تعدادی از متفکران و دانشمندان پیشرو هستند که از سرعتِ توسعهٔ هوش مصنوعی و عدم‌آمادگیِ نوع بشر برای مقابله با تبعاتِ آن، به وحشت افتادند.
محمدرضا
تاریخِ انسان گریز از طبیعت و چیرگی بر آن نیست؛ بلکه نادانیِ روزافزونِ انسان دربارهٔ ذاتِ خود است.
هلیا
جست‌وجوی شادی، ما را با کله در پوچی و بی‌عقلی فرو می‌بَرَد. ما را به‌سمت کارهای بچگانه سوق می‌دهد، آرزویی پیوسته و کوته‌فکرانه برای بیش‌ترخواستن، حفره‌ای که هرگز ممکن نیست پر شود، عطشی که هرگز فرو نشانده نمی‌شود. این ریشهٔ فساد، اعتیاد، ترحم نسبت به خود و خودتخریبی‌ست.
محمدرضا
هر بار که آیینی موفق می‌شود، هر بار که پیام خود را در سطح وسیعی گسترش می‌دهد و گسترهٔ عظیمی از احساسات و تلاش‌های انسانی را تحت سلطهٔ خود درمی‌آورَد، ارزش‌های آن تغییر می‌کنند. ارزشِ والای آیینْ دیگر از اصولی ساخته نشده که در وهلهٔ اول الهام‌بخشِ آیین بودند. ارزشِ والای آن به‌آرامی تغییر می‌کند و برای این‌که دستاوردهای خود را از دست ندهد، به حفاظت از خودِ آیین تبدیل می‌شود. این آغازِ راهِ فساد است. وقتی ارزش‌های اولیهٔ تعریف‌کنندهٔ آیین و جنبش و انقلابْ با هدف حفظ موقعیت کنونی کنار گذاشته می‌شوند، این یعنی خودشیفتگی در سطح سازمانی. این‌طور است که از مسیح به جنگ‌های صلیبی، از مارکسیسم به زندان‌های سیاسی و از تالار عروسی به دادگاه می‌رسیم.
محمدرضا

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان