بریدههایی از کتاب دایی جان ناپلئون
۴٫۰
(۷۵۲)
«مرحوم آقای بزرگ با ژانت مکدونالد آبگوشت بزباش میخورند»
هانیه
کاش من هم میتوانستم گریه کنم. امّا نه! نباید گریه کنم. از وقتی چشم به دنیا باز کرده بودیم حتی قبل از اینکه زبان باز کنیم و معنی کلمات را درست بفهمیم مرتب در گوش ما خوانده بودند: تو پسری نباید گریه کنی! ... مگر تو دختری که گریه میکنی؟ ... هوهو. این پسر نیست که گریه میکند دختره ... آهای دلّاکباشی بیا سنبلش را ببر!
هانیه
حماقت هم درواقع سعادتی است.
نامیرا
سعی میکردم بخوابم. پلکهایم را بههم میفشردم بلکه خوابم ببرد و از پیچ وخم این افکار خلاص شوم. خوشبختانه بچه، حتی اگر عاشق باشد، خواب مهلتش نمیدهد که تا سحر بیدار بماند. ظاهراً این گرفتاریها مال آدمهای بزرگ عاشق است.
نامیرا
از دیدن داییجان سرهنگ روزنه امیدی در دلم باز شد. من و او هر دو نفعمان در تمام شدن این جنگ و مرافعه بود. او برای گلهایش و من برای تنها گلم لیلی.
MohammadReza Aliary
«خدایا، نکند عاشق لیلی شده باشم!»
سعی کردم به این فکرم بخندم ولی هیچ خندهام نیامد. ممکن است آدم از یک فکر احمقانه خندهاش نگیرد ولی دلیل نمیشود که احمقانه نباشد.
رسول
کاش من هم میتوانستم گریه کنم. امّا نه! نباید گریه کنم. از وقتی چشم به دنیا باز کرده بودیم حتی قبل از اینکه زبان باز کنیم و معنی کلمات را درست بفهمیم مرتب در گوش ما خوانده بودند: تو پسری نباید گریه کنی!
☾Natsuki✶
در تمام تفکراتم راجع به عشق و عاشقی همه چیز را حساب کرده بودم جز یک رقیب.
☾Natsuki✶
در خانواده ما تمرد از دستور بزرگتر معصیت کبیره است.
م. فیروزی
کمکم احساس میکردم که از عاشق بودن لذت میبرم.
☾Natsuki✶
قبل از اینکه درباره عاشق شدن یا نشدنم به نتیجه برسم از سرنوشت عشاقی که مرور کرده بودم وحشت کردم. تقریباً همه آنها سرنوشت غمانگیزی داشتند و ماجرا به مرگ ومیر تمام شده بود.
لیلی ومجنون مرگ ومیر، شیرین وفرهاد مرگ ومیر، رومئووژولیت مرگ ومیر، پل وویرژینی مرگ ومیر، آن پاورقی عاشقانه مرگ ومیر.
خدایا نکند واقعاً عاشق شده باشم و من هم بمیرم؟
☾Natsuki✶
خدایا نکند واقعاً عاشق شده باشم و من هم بمیرم؟
kim luna
ناگهان فکر عجیبی تمام مغزم را فراگرفت:
«خدایا، نکند عاشق لیلی شده باشم!»
kim luna
حتی یک لحظه از یاد چشمهای لیلی و نگاه او نمیتوانستم فارغ شوم و به هر طرف میغلتیدم و به هر چیزی سعی میکردم فکر کنم، چشمهای سیاه او را روشنتر از آنکه واقعاً در برابرم باشد میدیدم.
kim luna
از کیف مادرم یک سکه یک قرانی دزدیدم و به بهانه خرید کتابچه زیر بازارچه رفتم. شمع خریدم و در سقاخانه زیر بازارچه روشن کردم:
ــ خدایا! اولاً مرا ببخش که با پول دزدی شمع روشن میکنم. ثانیاً یا به من کمک کن که این اختلاف بین آقاجان و داییجان را حل کنم یا خودت حلش کن.
Yeganeh.Rahmatii
آه! خفه بشوی مرد! پس اصلاً موضوع سانفرانسیسکو نیست؟ لوسآنجلس هم همان پشت است. اگر موضوع آن هم باشد بد نیست.
Zara Black
یک چیزی که توی کلّه مردم رفت دیگر مشکل است درآورد.
Zara Black
در اینجا اتفاقی افتاد. (از ذکر آن شرمندهام ولی امیدوارم لزوم رعایت صحت و اصالت عذرخواه این بیپردگی باشد) سیامک از ترس در لباس خود ادرار کرد
کاربر ۵۹۸۸۱۶۹
صدای دوازده ضربه زنگ ساعت دیواری زیرزمین را شنیدم. خدایا نصف شب شده بود و من هنوز نخوابیده بودم. این ساعت تا یادم میآمد در خانه ما بود و اوّلینبار بود که صدای زنگ ساعت ۱۲ شب را میشنیدم.
کاربر ۵۹۸۸۱۶۹
مگر ممکن است آدم اینطور بدون مقدمه عاشق بشود؟
کاربر ۵۹۸۸۱۶۹
حجم
۴۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
حجم
۴۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
قیمت:
۱۵۲,۵۰۰
۷۶,۲۵۰۵۰%
تومان