بچهها اجباری بود. ولی آن روز هم ما مثل هر بعدازظهر دیگر، در انتظار این بودیم که آقاجان خوابش ببرد و برای بازی به باغ برویم، وقتی صدای خورخور آقاجان بلند شد، من سر را از زیر شمد بیرون آوردم و نگاهی به ساعت دیواری انداختم. ساعت دوونیم بعدازظهر بود. طفلک خواهرم در انتظار به خواب
abcdefg
مثل اینکه عشق یکباره چند سال پیرمان کرده بود.
محمدمهدی
داییجان هم کمکم حس میکرد شنوندگان، داستانهایش مخصوصاً داستان جنگهای مختلفش را با اعتقاد زیاد گوش نمیکنند، شاید به حکم احتیاج به یک شاهد و شاید به علت اینکه کمکم مشقاسم را در اثر تلقین خود او در صحنه جنگ میدید، آهستهآهسته وابستگی مشقاسم را به خود و حضور او را در جنگها پذیرفته بود.
سما
خدا با آدمهای عاشق است.
Fateme Hosseinali
ساعت دوونیم بعدازظهر بود. طفلک خواهرم در انتظار به خواب رفتن آقاجان خوابش برده بود. ناچار او را گذاشتم و تنها، پاورچین بیرون آمدم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
سر ناکسان را برافراشتن
وزایشان امید بهی داشتن
سررشته خویش گم کردن است
بجیب اندرون مار پروردن است
Mahin._.rezaeian
اینجوری است که وقتی خاطر یکی را میخواهی.. آن وقتی که نمیبینیش توی دلت پنداری یخ میبنده ... وقتی میبینیش یک هُرمی توی این دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوایی را روشن کردند ... همه چیز دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای اون میخواهی، پنداری حاتم طایی شدی .
Mahin._.rezaeian
ممکن است آدم از یک فکر احمقانه خندهاش نگیرد ولی دلیل نمیشود که احمقانه نباشد.
Mahin._.rezaeian
گندت بزنند! چه آن وقت که بچه بودی، چه آن وقت که جوان بودی، چه حالا، عرضه سانفرانسیسکو نداشتی و نداری ... پس خداحافظ تا تهران!
غزاله نشاط
ــ عمواسداللّه، این عرب زن شما را دزدیده، بعد عکسش را قاب کردهاید بالای بخاری منزلتان گذاشتهاید؟
ــ تو هنوز بچهای نمیفهمی. اگر توی اقیانوس غرق شده باشی و در آخرین لحظه که دارد جانت با زجر و شکنجه از بدنت درمیرود یک نهنگ هم نجاتت بدهد به چشمت شکل ژانت مکدونالد میشود. عبدالقادر کریهالمنظر هم همان نهنگی است که به چشم من ژانت مکدونالد شده است.
Bookworm