مردم هم هی ازت میپرسند: «خب؟ آقا سید! از کار و کاسبی چه خبر؟ مشغولی به سلامتی؟»
سیّد جواد
اقرار به گناه کار سختی است. هیچوقت نباید به گناه اقرار کرد. باید رویش سرپوش گذاشت. اما اگر هر روز چند بار رفتی و سرپوشش را برداشتی و مزمزهاش کردی و کمکم از مزمزه به خوراکت تبدیل شد، دیگر نمیتوانی کتمانش کنی.
سیّد جواد
طینتِ سگ از بعضی آدمها پاکتر است. ما دیگر آنجور که بودیم نیستیم. خلاف طبیعتیم.
سیّد جواد
سگ تو روح آنکه کلمات را روسپی کرد.
سیّد جواد
دفترچههای قدیمی تلفن کاغذپاره نیستند. عصارهٔ خاطراتِ تهنشینشده در جدولهای منظماند.
سیّد جواد
به خیالمان آنورِ زنگرفتن بهشت است. خب نبود؛
سیّد جواد
آن موقع اصلا نزار قبانی را نمیشناختم و نمیدانستم در شعری گفته است: «رفتنت آنقدرها که فکر میکنی فاجعه نیست / من مثل بیدمجنون ایستاده میمیرم.»
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
زن چشمهایش میشی بود. نگاهش که یک زمان زُل و پررنگ بود، حالا فروافتاده و بیرمق شده بود. مژههایش یک دسته داس بود. آقبابا روز اول با همانها خر شد ولی حالا حتی یادش نمیآمد.
سیّد جواد
چند جور «وا» در جهان آواها داریم.
در پس بعضیشان نفرت است. بعضیشان کرشمهای پیش از عشقاند. «وا» یی هم هست که هیچ نیست جز اظهار تعجب سادهٔ زنانه.
سیّد جواد
گاهی فکر میکنم اگر با این حالم خودکشی کنم، خدا چه کار میکند با من؟ واقعا نمیبخشدم؟ نمیبیند این همه زجر را؟ عدالت خدا لابد چیزی است در قاموس خودش و برای خودش. هیچکس هم نمیتواند توضیحش بدهد
MrM