بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۴)
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
蒸発
هولمز میگوید که رنگ اندوه "صفحات پیشین زندگی را هم آلوده میکند"، اما ولنسی متوجه شد که رنگ سرخگون شادی او هم تمام صفحات زندگی پیشین یکنواختش را رنگآمیزی کرده.
آبی
«دوشیزه استیرلینگ، هیچچیزی نمیتواند نظر شما را عوض کند؟ روزهای کودکیتان را به خاطر دارید...»
«کاملاً. و از آنها متنفرم.»
Farzaneh Banihashemian
فقط از اینکه برای راضیکردن دیگران زندگی کنم، خسته شدهام و تصمیم گرفتهام که خودم را راضی نگه دارم
Farzaneh Banihashemian
عادلانه نبود درحالیکه هیچوقت زندگی نکرده، مجبور باشد بمیرد. درحالیکه ساعات تاریک سپری میشدند، سرکشی در روحش جوشید؛ نه بهخاطر اینکه هیچ آیندهای نداشت، بلکه بهخاطر اینکه هیچ گذشتهای نیز نداشت.
Farzaneh Banihashemian
جان فاستر نوشته بود: «ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
Farzaneh Banihashemian
ولنسی یک بار با خونسردی از او پرسید:
«فایدهٔ این عصبانی شدنها چیه؟»
ایبل گفت: «کمک میکند آرام بشوم.»
me
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
ولنسی با وحشتی ناگهانی فکر کرد، "و مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم. شاید مجبور بشوم هشتاد سال زندگی کنم. خیلی وحشتناک است که مجبوریم اینقدر زندگی کنیم! فکرش حالم را به هم میزند."
me
و او، ولنسی استیرلینگ، که هیچوقت زندگی نکرده بود، قرار بود بهزودی بمیرد.
الهام رئیسی
بارنی ناگهان گفت: «کوچولوی دوستداشتنی، ای کوچولوی دوستداشتنی! بعضیوقتها احساس میکنم که برای واقعی بودن بیش از حد خوبی. انگار فقط دارم تصورت میکنم.»
♥︎ Sara ♥︎
خانم فردریک در کمال صداقت جواب داد: «دیگر نمیدانم چطور باید بیشتر از این سخت میگرفتم!»
♥︎ Sara ♥︎
من فقط یک زندگی دستدوم داشتهام. تمام احساسات عالی زندگی بیتفاوت از کنارم گذشتهاند.
♥︎ Sara ♥︎
ولنسی ناگهان قاطعانه تصمیم گرفت که با هیچکس راجع به این مسئله صحبت نکند.
♥︎ Sara ♥︎
بنجامین سر تکان داد.
گفت: «به داس بیچاره دارد سخت میگذرد.»
♥︎ Sara ♥︎
چرا بعضی از دخترها باید همه چیز گیرشان میآمد و بعضی دیگر هیچی؟ عادلانه نبود.
♥︎ Sara ♥︎
همیشه به باد حسودی میکرد. به آزادیاش. به اینکه هرجا خوش داشته باشد، میوزد. در میان تپهها، بر فراز دریاچهها. چه طعم و چه نشاطی داشت! چه ماجراهای سحرانگیزی را که پشت سر نمیگذاشت!
zahra ak
ترجیح میدهم توی بهشت او را به یاد داشته باشم و مفلوک باشم تا اینکه با فراموش کردنش خوشحال بشوم.
zahra ak
این تنها آزادیای است که میتوانیم به آن امید داشته باشیم، آزادی انتخاب بندمان
zahra ak
من هیچوقت درستوحسابی زندگی نکردهام. فقط نفس میکشیدهام.
zahra ak
عشق آخرین ترسش را هم سوزانده بود.
عشق! این تسخیر جسم و روح و ذهن عجب گزنده، عذابآور و بیاندازه شیرین بود!
zahra ak
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان