بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۶)
آره، "هنوز" جوانم، ولی هنوز جوانبودن خیلی با جوانبودن فرق دارد
درّین
ولنسی احساس میکرد که انگار روح رنگورورفتهاش را با روح جدیدی که تازه از کورهٔ خدا بیرون آمده، تعویض کرده است.
درّین
عشق! این تسخیر جسم و روح و ذهن عجب گزنده، عذابآور و بیاندازه شیرین بود! مانند جرقهٔ آبی درخشانی که در مرکز الماسهای نشکن یافت میشود، در قلبش چیزی ظریف، دور از دسترس و ملکوتی جا داشت. هیچ رؤیایی به گرد پایش نمیرسید. او دیگر تنها نبود. او به جمع گستردهٔ خواهرانش تعلق داشت؛ تمام زنانی که زمانی در این دنیا عاشق شده بودند.
درّین
وقتی حرفی برای گفتن ندارد، ساکت میماند. میدانید، جناب، چنین چیزی بین زنها بیسابقه است.
درّین
سرپیچی پس از شروع خیلی آسان میشد. در واقع فقط گام اول بود که اهمیت داشت.
درّین
"اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
Lavin D
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
Lavin D
خوشحال بود که باران میبارید، یا شاید بهتر است بگوییم، عمیقاً از بابت اینکه باران میبارید، سپاسگزار بود.
Lavin D
ولنسی با وحشتی ناگهانی فکر کرد، "و مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم. شاید مجبور بشوم هشتاد سال زندگی کنم. خیلی وحشتناک است که مجبوریم اینقدر زندگی کنیم! فکرش حالم را به هم میزند."
Cothar
"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"
زیر آسمان شب
دخترعمه استیکلز استدعا کرد: «هیس... هیس!»
ولنسی لجوجانه گفت: «نمیخواهم ساکت باشم. تمام زندگیام ساکت بودهام. اگر بخواهم، جیغ میکشم. مجبورم نکنید که بخواهم.
ya.sna7007
ترس گناه اصلی است.
kosar
«یک بشقاب سیب، آتش شومینه و یک کتاب خوب برای خواندن جایگزین خوبی برای بهشت است.»
آبـــــان🍊
ترس، ترس، ترس، هیچوقت نمیتوانست از دستش فرار کند. مثل تار عنکبوتی پولادین او را میبست و به دام میانداخت.
مترسک
«یک بشقاب سیب، آتش شومینه و یک کتاب خوب برای خواندن جایگزین خوبی برای بهشت است.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
«هیچ آزادی مطلقی روی زمین وجود ندارد. فقط نوع محدودیتهاست که متفاوت و نسبی هستند. تو الآن احساس میکنی آزادی، چون از یک محدودیت فوقالعاده غیرقابلتحمل فرار کردهای. ولی واقعاً همینطور است؟ تو عاشق من هستی و این یک محدودیت است.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
چیزهای مختلف فقط وقتی ممنوع میشوند، جذاب میشوند.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
ولنسی ناگهان قاطعانه گفت: «بزرگترین شادی این است که هروقت خواستی، عطسه کنی.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
"جنگلها بهقدری شبیه به انسانها هستند که برای شناختنشان باید با آنها زندگی کنید. پرسهزدنهای گاهوبیگاه از مسیرهای معمول هیچوقت ما را به قلب آنها راه نمیدهد
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
«"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"»
蒸発
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان